سلام دوستان من ببخشدمتنم طولانی هستش ولی خاهشا بخونیدوکمک کنید
۲۰سالمه وتوازدواجم مشکلی دارم تقریبا۵سال پیش خالم باپسری ازدواج کردکه اون پسربرادری داشت من تواوج نوجوونی واحساسات ازش خوشم اومدوبایه کاراشتباه بهش پیشنهاددوستی دادم که الانم وقتی یاداون کارم می افتم ازخودم خیلی خجالت کشیدم پسره هم قبول کرد اولا که من گوشی نداشتم رابطمون خیلی کمرنگ تربودیکی دوسال گذشت من هم دبیرستان بودم وگوشی هم خریده بودم منکه ازاولش هم به این پسرعلاقه یانمیدونم شایدم یه حس زودگذرداشتم که جدیش گرفتم یواش یواش امیدهم بهم علاقه مندشد جوری عاشق هم شدیم که یه روزاگه ازهم خبرنداشتیم میمردیم من واقعابهش دل بستم امیدهم همینطوربرخلاف عقیدم امیدازم میخاست که چادرسرکنم وارایش نکنم وفلان البته منم دخترمتینی بودم منظورم ازاین حرفا اینه که به عشقش ایمان داشتم ومطمعن بودم خیلی براش مهمم ولی یه مشکلی که بوداین بودکه خاله ی من باشوهرش که برادرامیدمیشدازهمون اول اختلافاتی داشتن واین ناخواسته روی زندگیه منوامیدهم تاثیرداشت جوری که دیگه اختلافاتشون به جایی رسیده بودکه منوامیدمطمعن بودیم خانواده هامون باازدواج مادوتا صددرصدمخالفن ولی ما همچنان به عشق ورابطمون ادامه میدادیم البته خیلی به ایندمون امیدی نداشتیم مابه هم قول داده بودیم که حتی شده تااخرعمرنتونیم ازدواج کنیم ولی کنارهم میمونیم امیدازاین وضعیت راضی نبودمنم راضی نبودم ولی علاقه ووابستگیمون بهم مانع ازجداییمون میشدامیدمیگف اگه مادرم راضی نباشه من هیچوقت نمیتونم به خاستگاریت بیامممنم میگفتم عیب نداره واون ازاین بابت همش عذاب وجدان داشت ومیگف سارابودنت بامن به معنای نابودیه ایندته میگفت تو تاهروقت باشی کنارت هستم ولی صددرصدقول نمیدم که بتونم مامانمورای کنم وبالاخره مجبورشدیم ازهم جدابشیم اون سربازی هست ونه ماهه ازهم خبرنداریم بااینکه روزای وشی کنارهم داشتیمفراموشی سخت ترین راه وتنهاترین راه بودولی کم وبیش تونستم بانبودنش کناربیام گرچه فراموشش نکردم وهنوزم احساس میکنم دوسش دارم.حالا مشولم اینه که الان اگه بخام ازدواج کنم امیدم که سربازیه اگه بفهمه چه حالی میشه اصلامیترسم نتونه تحمل کنه وگذشتمونوبه همسرم بگه وزندگیم داغون شه چون فامیلیم خالم وشوهرشم بعدازمدتها قهرودعوادارن باهم زندگی میکنن منم خیلی دوس دارم زودازدواج کنم شدیدا نیازعاطفی دارم ازایندم خیلی میترسم درسته که عشق اول هیچوقت فراموش نمیشه ولی بالاخره که بایدزندگی کنم حالامیترسم ازعکس العمل امیدوقتی خبرازدواجمویه روزی بشنوه بگیدبایدچیکارکنم ممنوم
علاقه مندی ها (Bookmarks)