سلام
نمی دونم من واقعا سادگیم بیش از حده یا واقعا دنیا به سوی بدی پیش میره
روزی از روزها تازه ماشینم رو از تعمیر موتور در آوردم زنگ خورد تلفنم پسر عموم تصادف کرده منم بی آه رفتم بوکسرش کردم با اینکه با ماشین تازه تعمیر همچین کاری نمی کنن تازه هزینه خود ماشینی که بهش زده بود من کمک هزینه دادم . خلاصه آوردیم ماشینشو از جلو کاربرات و شبکه کاپوت خراب شده بود برا صافکار که برده بود کل تعمیر ماشین شده بود 150 صافکار دوست بابام بود 50 تخفیف گرفته بود داده بود 100 تومن 35 تومن از این هم بابام چون طلبکار بود از صافکار کسرش کرده بود حالا پسرعموم بعد اینا ازم پرسید چقدر دادین منم جریانو گفتم که تخفیف گرفته 50 تومن و از طلبکار بودن بابام خبر نداشتم .پسرعموم رفته پرسیده از صافکار که چقد هزینه شده ماشین من صافکار گفته 65 تومن یعنی قضیه 35 تومن رو نگفته بود برای همین پسر عموم با باباش تماس گرفته گفته صافکار میگه 65 تومن شده هزینه ولی برادرت که بابای منه میگه 100 تومن دادم .عموم و بابام اون موقع رابطشون بد شده بود یعنی یه مساله خانوادگی بود برا همین باباش گفته بود ببر فقط 65 تومن بده آورد پسر عموم 65 تومن داده + اینکه گفته بقیه پول رو از بابام می گیرم میدم
گذشت و گذشت من به خاطر این کارش ازش ناراحت شدم باهاش حرف نمی زدم یعنی زنگ زد دو سه بار جاب ندادم و بر این اساس نه می دیدمش نه حرفی بعده اون صافکار قضیه رو فهمیده بود و پسر عموم یه روز که پیش صافکار بوده صافکار بهش گفته جریان اینه و در اصل تعمیر ماشینت شده 100 تومن اونم حرفی نزده حالا بعد دو ماه و خورد این جریان پیش اومد که امروز با پسر عمم که رابطم باهاش خوبه بهش گفته بودم به پسر عموم تماس بگیر بگو بریم یه جا دور هم که قدم اول از من باشه خجالت بکشه و هم رابطمون دیگه مثه سابق شه رفتیم و توی راه پلیس جریمم کرد . رفتیم و اونا قبل من اونجا بودن رسیدم و گفتم پسر عمو چطوری جواب نداد
بعد نشستن همش با پسر عمم حرف می زد همین طور پیش رفت تا اینکه خواستیم بریم پسر عمم رفت حساب کتاب دیدم پسر عموم از کیفش 35 داد گفت اینو بده به بابات .گفتم بزار بمونه حالا بزار بمونه گرفتم پولو ولی کاش نمی گرفتم اومدم خونه پشیمون شدم الان هم تو فکرم نمی دونم به فکر انتقامم به فکر در رفتار با پسر عموم هستم یا چی
فک می کنم که بشکنه این دست کافیه یه بار دیگه کمک بخای عمرا بهت کمک کنم
اینم بگم من و بابام همیشه به اونا کمک کردیم خوبی کردیم ولی نشده یه بار دست من یا بابام رو بگیرن
از خودم مثلا انقد خوبی کردم بهش نشده یه بار دستمو بگیره فقط از پام میگیره
دیگه خسته شدم
من انسانی هستم با دل خیلی نازک زود میشکنم زود تیکه تیکه میشه اگر بهم در قبال خوبی بدی کنن یا قدرشو ندونن بی ارزش بدونن خوبیمو
چی کار کنم من ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)