سلام. من خیلی نیاز به کمک دارم ، واقعا خسته شدم. نزدیک 10ساله با پسری دوستم الان 28سالمه و اون 31. هر دو تحصیلاتمون بالاست البته زمان آشنایی دانشجو بودیم. هردو آدم احساسی هستیم. اون زمان به مادرم معرفیش کردم از چهرش خوشش نیومد چه برسه به بقیه شرایط. ما هم صبر کردیم تا شرایطش خوب شه اوایل خیلی عاشقش بودم اما الان با گذشت 10سال حس خستگی و درموندگی دارم.
حس میکنم علاقم کم شده بی حوصله شدم. هنوزم مادرم سر حرفش هست و ظاهرشه قبول نداره . حتی حاضر شده بینیشو عمل کنه. حرفای مادرم رو منم تاثیر گذاشته بیرون تو جمع دوست ندارم باهاش ظاهر شم فکر میکنم همه دارن ما رو نگاه میکنن. اون منو خیلی دوست داره خیلی زیاد، هیچ مشکلی ام نداره. مشکل منم.
مادرم با ازدواجمون مخالفت میکنه. منم خسته شدم نه میتونم این رابطه رو تموم کنم چون 10سال تو وجودم رسوخ کرده. البته بگم راهمون دوره ماهی یه بار همو میبینیم. من ظاهربین نبودم اما الان یه کم حساس شدم . یعنی واقعا نمیتونم رابطه رو تموم کنم چون شدیدا عادت کردم و کاری از دستم بر نمیاد
. کمکم کنید دارم افسردگی میگیرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)