با عرض سلام خدمت همه دوستان عزیز من دختری 23 ساله هستم یک ساله و نیم هست که عقد کردیم و به دلیل اینکه شهرم بیکار هست نتوانستیم بریم سر خونه زندگی خودمون . مشکل من این که عید امسال همراه همسرم رفتیم ساری خونه مادربزرگش . شوهرم دو تا دختر خاله داره که من ازشون خوشم نمیاد همش حس میکنم میخوان شوهرمو ازم بگیرن یه کارایی میکنن که من همچین حسی می کنم مثلا سر شوهرمو میزارن رئ پاشون موهاشو شونه میکنن چند دفعه به شوهرم گفتم از این حرکات خوشم نمیاد ولی اون اصلا به حرفام گوش نداد و هر دفعه که مطرح کردم این موضوع رو بع غرغرو و بهونه گیر و حسود در نظرش حساب شدم تا جایی که امسال وقتی کنارشون نشسته بودم و دوباره اون حرکات رو دیدم خیلی داغون شدم و بهم ریختم و با شوهرم بحث کردم و پرخاش کردم و از اقوامش کمک خواستم و داد کشیدم که یک سیلی بهم زد و جلوی همه پرتم کرد روی زمین غرورم خرد شد با این کارش و گفت دیگه بهت اعتماد ندارم اون شب بدون توجه به این که زن و شوهر هستیم تنها رفتم یه گوشه خوابیدم و فردا صبحش با تلفن به خانواده ام موضوع رو تعریف کردم خانواده ام من هم به پدر و مادرش گفت دخترمو بفرستین بیاد بماند چقدر بد بیراه و نیش و کنایه شنیدم الان بعد از گذشت 8 ماه نتونستم تحمل کنم هنوزم ناراحتم تا جایی که هنوز و قتی یه بحثی پیش میاد میرسیم به این موضوع حالا من نمیتونم با این موضوع کنار بیام خیلی حس های مبهم تو و جودم هست تو رو خدا بهم بگید چه کار کنم چطوری این موضوع رو حل کنم من شوهرمو حیلی دوست دارم ولی نتونستم بهش ثابت کنم دوست دارم از این حس های مبهم باهاش حرف بزنم که بهش برنخوره ولی بلد نیستم بهم بگید چه کار کنم ممنون از همه شما عزیزان
علاقه مندی ها (Bookmarks)