سلام دوستان گلم ممنون شرمندم کردین .
ولی خندم گرفت ازینکه اکثرا گفتین خوشحالین ازین که حالم خوبه من کجا گفتم حالم خوبه؟ حالم اصلا خوب نیست
به جای تاریکی رسیدم البته حال ظاهریمه در اصل یه چیز دیگه است ای اینها همه ظاهریه و قراره بجایی برسیم و رشد کنیم در کل حالم خوب نیست و پریشونم.
****************
مصباح الهدی عزیزم دیگه من که میدونم چی میگی درکت میکنم ولی شاید همه این سختی ها عین خیر باشه ... همه این راها رو رفتم تا همین یک ماه پیش به این نتیجه رسیده بوده بودم که نمیخوام ازدواج کنم و واقعا هم لذت میبردم چون از سرم باز کرده بودمش مساله رو .
تا اینکه گفتم یه سخنرانی گوش بدم با حرفای دکتر قمشه ای اروم میشم و میرم یه دنیای دیگه .. ایشونم یه چیزای گفت و من باز برآن شدم که برای هدفم ازدواج کنم راستش نمیشه این پروزه باز بمونه که باید این همه سال تموم میشد که نشد ...
البته خیلی چیزا دستم اومد قبلا دلیل موجهی برای ازدواج پیدا نمی کردم جز امیال عاطفی و جنسی و مستقل شدن و همین دلیلای رایج جوونا اما در مسیرم بجای برخوردم که خیلی برام جالب بود خودم برا خودم کشف کردم و خوشم اومد خدا روشکر کردم که نذاشته بود ازدواج کنم تا این رو متوجه بشم ...
از طرفی دیگه خسته شدم نمیشه که هی بشینم این و اون بیاد و من اشنا بشم و بی نتیجه بهترین سال های جوونیم داره همینطور هدر میشه از طرفی هم نمیشه کلا ردشون کرد
چون دیگه تحمل این وضع رو ندارم تو خونه خودمون هم که دیگه نمیتونم بمونم چون احساسات استقلال گرایانه ام نمیذاره گوش بفرمان کسی باشم که نظراتش با من متفاوته و مجبورم هی فیلم بازی کنم که این خیلی خسته کننده است ..
نیاز به روابط و رفت و امدی دارم که تو خونه مادرم نمیشه نیاز به اشپزی های خاص و زندگی مدل خودم اینجا اصلا نمیشه هرچند خدارو بسیار شاکرم فقط دوست دارم از نعمت هاش بهتر استفاده کنم . قصد ناشکری ندارم اصلا.
حالا هدف های ماورایی ام بمونه که جاش اینجا نیست .****************************
کس دیگه جز ایشون این قدر از موارد متفاوت براتون وجیه بودن و شما همین احساس رو بهشون داشته باشین؟
اقا حامد خب کسی اینقدر موجه برام نبوده تا حالا مواردی بوده که میشد بهشون فکر کرد ولی چون اصلا قابل فکر نبودن تموم شد .
چقدر از ازدواج ناموفق میترسید و بهش فکر کردید؟
چه چیز هایی در ازدواجتون رو شکست در ازدواج میدونید؟سعی کنید این ها رو به خودآگاه تون بیارید.
ترس خاصی ندارم اما در مورد اون همش فکر میکردم نمیتونم دوسش داشته باشم فکر میکردم محلش نمیذارم اگه باهاش ازدواج کنم فکر میکردم دوست ندارم باهاش برم بیرون و لذت ببرم... فکر میکردم برام جاذبه نداره ...
********************************
اینکه میگی حس دافعه داری بهش ، احتیاج به توضیح بیشتری داره ؛ بالاخره وقتی دافعه بوجود میاد که چهره، رفتار، آداب معاشرت یا موارد دیگه مورد پسند ما نباشند در حدی که نتونیم اون فرد رو در کنار خودمون بپذیریمش. پس این مهمه که بدونیم چه چیزی،شایدم چه فکری در ذهنت باعث به وجود اومدن این حس دافعه میشه ؟
ممنون محمد رضا ی عزیزکه وارد تاپیک عمومی شدی :)شاید به نتیجه رسیدم با کمکاتون .
خوب ببین من قبلا ازش خوشم میومد اما یه مدت بعد اشنایی گاهی از تیپش خوشم نمیومد گاهی از صداش مثلا زنگ میزد دوست نداشتم خیلی باهش حرف بزنم
یبار رفتیم بیرون یه چند قدمی منو میخاست بدرقه کنه اصلا خوشم نیومد باهاش قدم بزنم گفتم من میرم .. البته خیلی فرصت ندادم که باهاش باشم همش موش و گربه بازی در اوردم فقط یبار باهاش بیرون رفتم بقیه رو تو دانشگاه میدیدمش ..تو کلاس ...
مثلا تا میتونست واحدهای عمومی رو با کلاس ما میگرفت گاهی تو کلاسمون حرف میزد من خوشم نمیومد دوست داشتم زود حرفش تموم بشه .. اما باز برام مهم بود
اگه تو این تصمیمتم دخیله، باید بدونی که باز هم چیزی غیر از اراده ی تو داره رو تصمیمت اثر میذاره پس باید نادیده گرفته بشه.
بله ولی من همیشه دوست داشتم راغب باشم با کسی ازدواج کنم نه اینکه ازش فراری باشم دوست داشتم بخوام پیشش باشم ولی من تو ذهنمم تصور نمیکردم که باهاش باشم.
نمیتونستم تصور کنم که بهم دست بزنه .... هرچن شاید واقعیت غیر ازین باشه
چه انتظاری از همسرت باعث میشه نسبت بهش احساس پیدا کنی؟
اینکه کاملا به دلم بشینه بعدا از تایید عقلم دوست داشته باشم که باهاش باشم از صداش از رفتار از حرکاتش خوشم بیاد خوش تیپ باشه دوست داشته باشم با همه اشناش کنم
یجوری که نخوام خودمو مجبور کنم ...
همیشه فکر میکنم همسر یعنی این که کاملا ازش خوشم بیاد اشتباه میکنم؟ ولی مگه میشه یکی هم عقلم تاییدش کنه هم کاملا برام جذاب باشه؟ تازه اونم چی عقلمم به این راحتیا کسی رو تایید نمکینه صدجور پارامتر داره ...
آیا بستر لازم برای بوجود اومدن این حس فراهم شده ؟ مثلا جلسات غیررسمی تر صمیمی تر
و
نه بهش اجازه ندادم همیشه یه خط قرمز گنده دور احساساتم کشیده بودم دوست نداشتم صمیمی بشیم چون فکر میکردم اون فکر میکنه نظرم مثبته و همش میترسیدم اسیب ببینه اشتباهم این بود . همیشه رسمی باهم حرف میزدیم ..خودش هم همینطوری بود من ادم شوخی ام اما بااون شوخی نمی کردم .
باید بدونی که باز هم چیزی غیر از اراده ی تو داره رو تصمیمت اثر میذاره پس باید نادیده گرفته بشه.
نمیشه بدون شناخت درست نادیده گرفت باید بدونم این مساله چیه؟خودت میتونی با یه دافعه یه نفرو بخوایی و باهاش ازدواج کنی؟
میدونی موضوع اصلی تو تاپیک خودم هستم میخوام بدونم چقدر اشتباه دارم نسبت به ازدواج ...همه چیو کامل میخوام مظمانم یجای کارم میلنگه
شاید با این وضع هیچ وقت ازدواج نکنم.
quote]]میدونم دقیقا تا چه حد روی تعدیل کمالگراییت کار کردی
[/quote]
من تا همین چند وقت پیش با کمال گرایی ام مشکل نداشتم ام اینجا به مشکل برخوردم میدونی همین که یچیزی متفاوت از خواسته بقیه ادم ها بخواهی میگن کمال گرایی
بحث ازدواج من خیلی همه جانبه است اخلاقی اعتقادی عرفانی ظاهری جذابیت و.... دنیایی و اخروی ... این دو سخت باهم جمع میشن ...
بحثای عرفانی ازدواجمو بگم میشه مثنوی ..
خودم بعد این همه سختی به این نتیجه رسیدم که چیزی که میخوام نمیشه نیست از طرفی نه از اعتقادات میتونم بگذرم نه از جذابیتی که میخوام برام داشته باشه دوست دارم بش مشتاق باشم .
حالا میخام اگه راهی داره تعدیلش کنم ...**************************
این چیزهارو نوشتم چون دقیقا توی نوشته ی خودت مشخص نکرده بودی که چرا ازین خواستکار دوری میکنی؟
یک علت ترس و نگرانی اینه که دنیای با اون مرد برات ناشناخته هست و ناشناخته ها هم اضطراب آورن دیگه!!! این حالتت به نظرم طبیعیه اکثردخترا دارن .
ممنون ارم عزیزم
بله دقیقا برام ناشناخته بود همش فکر میکردم همسر من خیلی با این فرد فرق داره خیلی باید جالب تر باشه برام برا دیگران دوست داشتم منم مثل اون مشتاق بودم اما همیشه خاسگار مشتاقه و من دو دل .....:(
دلایلش رو اون بالا نوشتم که چرا دافعه داشت.
می دونید انگار نیاز دارم یکی برام تاییدش کنه خودم نمیتونم برم سمتش و تصمیم بگیرم طبیعیه ؟ یا خودم باید تشخیص بدم؟
فکر کنم جای خالی پدرمه که مشکل شده برام .میدونین کاملا موضوع ازدواجم دست خودمه . خب منم به این راحتیا تن نمیدم.
************************
سلام مینوش عزیزم دلم برات تنگ شده بود
یادمه یه مدتی می نوشتی که مساله ای هست که ذهنتو مشغول کرده توی حال و احوال می نوشتی. امیدوارم این مساله همین خواستگار بوده باشه. تا باشه از این مسایل
نه عزیزم من کلا خیلی مساله دارم اون نبود ولی همه چی بهم مرتبطه .
تا به حال شده از هیچ مرد یا پسری خوشت بیاد؟ به دلت بشینه. واست شیرین باشه؟
بله شده
برادر داری؟ یا مردی که در اطرافت باشه مثل برادر داری؟ یا فقط توی محیط زنانه بزرگ شدی؟
برادر دارم اما در کل رابطه صمیمی در گذشته با مردی نداشتم . بیشتر با زن ها بودم ...پسرها رو در حد همین دانشگاه و خاستگاری و فامیل و این حرفا بودم باهاشون .
ببین از جنس مرد واهمه داری؟ یعنی برات نااشناست "مرد" و از جنس مرد هست که فراری هستی؟
نه واهمه ندارم من راغبم یه مرد تو زندگیم باشه دوست دارم با یه مرد زندگی کنم و..از مردا فراری نیستم ...
مینوش میدونی اینکه کسی من رو دوست داشته باشه خیلی برام جالب نیست دوست دارم خودم بتونم کسی رو دوست داشته باشم چون میدونم به لطف خدا میتونم برا همسرم جالب باشم ..بیشتر به این نیاز دارم که منم کسی رو بخوام .. شاید خیلی ادم خود خواهیم که دوست داشتنم این همه مشروطه
ببین الگوی خاصی به طور پیش فرض از یک مرد در ذهنت ساختی که همه ی خواستگارات رو با اون الگو مقایسه کنی؟ اصلا الگویی که ساختی ممکن هست موجود باشه در یک انسان اونم مرد؟
این سوالت خیلی قابل تامله.
اره همون که گفتم میخوام کاملا مورد قبولم باشه از هر لحاظی که برام مهمه . نمیدونم فکر میکردم وجود داره ولی نیست .
البته خواستنم خیلی خاص نیستا البته از نظر خودم ولی نمیدونم چرا تا حالا نشده .. شاید ادمای اونطوری کم اند .
مثلا احساس گناه می کنی از تنها گذاشتن مادرت؟
یا مثلا فکر می کنی با ازدواج کردن دور میشی از کسانی که هستن و حس دین داری بهشون؟
نه اینطور نیست .
یا رفتار و افکار دیگران به هر شکلی روی انتخابات در مراحل نهایی اثر می کذاره؟ مثلا ممکنه به خاطر دیگری ای به جز شخص خودت یکی رو رد کنی؟
ببین موردایی تو زندگیم بوده که انقدر مصر بودم باهاش باشم که حرفا و افکار دیگران برام مهم نبود میخاستمش .
اما موردایی که خیلی بهشون راغب نیستم اون موقع اره به افکار و نظر دیگران خیلی فکر میکنم میدونم اشتباهه اما نا خوداگاه میاد تو ذهنم .اون موقع دنبال تایید میگردم اگه راغب نباشم
چون همیشه فکر میکردم همه چی باید کامل و جالب باشه حتی همسرم .!!!!!!!!!
فرشته جون به نظرم این تاپیکو انقدر ادامه بده تا ببینی دقیقا چیه جنس حست.
اصلا نمیخاستم تاپیک بذارم اما گفتم شاید با کمک شما چیزی برام روشن بشه که خودمو اصلاح کنم .
چون خیلی مسایل هست و نمیشه همه رو به زبان اورد تبدیل به کلمه کرد فقط ظاهر قضایا رو نوشتم .
کسی که باهات ازدواج کنه حتما خوشبخت می شه. تو خیلی خوبی خیلی هم عزیزی
عزیزم نظر لطفته امیدورام اینطور باشم
دوستان بازم بی نهایت ازتون ممنونم که وقت باارزشتون رو میذارین.
ولی جدا الان با خودم مشکل دارم.
یه سری فرضیه دارم که بعدا مینویسم .شما نظری داشتین با اشتیاق میخونم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)