به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 26
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array

    چند سال تردید نسبت به خواستگارم ،عقل موافق احساس دافع

    سلام دوستان عزیزم
    امیدوارم شاد وسلامت باشین

    مساله برام پیش اومد که مجبور شدم زودتر از موعد دوباره بیام تالار.
    مساله ام طولانیه ولی خیلی خلاصه میگم:

    زمانی که دانشجوی کارشناسی بودم پسری ازم خاستگاری کرد اون خیلی عاقل و بالغ بود کاراش سنجیده بود
    عقلا واحساسا به من علاقه داشت همه جوره قبولم داشت اما من ازش فراری بودم میومد باهام حرف بزنه به بهانه ای در میرفتم .
    جالب اینکه قبل ازینکه مطرح کنه من ازش خوشم میومد گاهی باخودم میگفتم چه پسریه اما حس خاصی نداشتم.

    او عاقل بود میگفت دو سال به احساسم غلبه کردم و بهت نگفتم تا بیشتر بشناسمت ببینمت تو دانشگاه.

    عقلم تاییدش می کرد اما حس دافعه داشتم بهش وقتی میخواستم جدی بهش فکر کنم مخم سوت میکشید رنگم می پرید.

    تا اینکه هی اومد و ردش کردم اومد ردش کردم واسطه فرستاد خانوادش اومدن خونمون ...
    اما من همچنان گریزون بودم.
    با همه اینها نمیتونستم بهش فکر نکنم خیلی محترم بود برام هرچند مغرور و جدی بود.

    بعد از مدتی دوبار هم من پیش قدم شدم باهم حرف بزنیم اون فکر کرد دیگه تمومه اما بعد از مدتی باز ازش فرار میکردم مرض داشتم انگار ... ازبس باخودم کلنجار رفته بودم شده بودم پوست و استخون.:(

    خیلی بی تجربه بودم...
    هنوزم به دوستام میگه من منتظرم عقلش کار کنه یعنی منتظرمه.


    سوالم اینه چطور میتونم احساسمو راجبش بشناسم ؟ به چی اعتماد کنم به چی فکر نکنم؟

    میدونید وقتی حضوری حرف میزدیم بدم نمیومد اما وقتی دور بودیم یا زنگ میزد خوشم نمیومد میگفتم تمومش کنم..
    وقتی حرف از مراسم و ازدواج میزد میترسیدم نمیخواستم بهش نزدیک شم..

    حالا نمیدونم ایا تو توهمم یا نه این حسم مهمه؟
    میترسم بعد ازدواج محلش ندم این خیلی سخته.

    کلا از نظر اخلاقی و اعتقادی هم برای هم مورد قبول و اعتماد کامل بودیم .

    بعد اون هم با خیلیها اشنا شدم اما فورا در موردشون به نتیجه رسیدم ایده ال گراییم باعث میشه فورا به نتیجه برسم...و بگم نه.
    تازگی ها بخودم شک کردم که نکنه ایراد از منه که تا حالا با یکیشون ازدواج نکردم؟!!!
    دیگه خسته شدم کم اوردم اطرافیانم هم از رفت و امدها و زحمتای من خسته شدن و من گاهی پنهانی خاستگارها رو رد میکنم تا باعث زحمت نشم هم اینکه خودم توانایی پذیرش شخص جدید رو ندارم اشباع شدم..حالت تهوع میگیرم جدا.

    ببخشین نوشته هام بی سامانه چون ذهنم مشوشه.فکر میکنم دیگه باید تصمیمو بگیرم.
    حالا که اون منتظره اما باز روم نمیشه با این اوضاع و شک و تردید و توهم برم سراغش و حالشو بد کنم.

    میدونید تصورم اینه که با فردی که کاملا بهش راغبم و مورد قبولمه ازدواج کنم همون قدر که اونها راغب میشن اما نمیشه.

    اینم بگم که همه این مدت بفکرش بودم فکر نکنید بخاطر خستگیم به این فکر افتادم.

    ممنون میشم ایرادامو بگین .

    - - - Updated - - -

    سوالی بود بپرسین لطفا شاید اشتباهاتم روشن بشه.:)
    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
    ویرایش توسط مسافر زمان : چهارشنبه 10 دی 93 در ساعت 02:10 دلیل: اصلاح عنوان

  2. 12 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    ali -guilan (سه شنبه 09 دی 93), asal2013 (شنبه 13 دی 93), Eram (سه شنبه 09 دی 93), hamed-kr (سه شنبه 09 دی 93), m.reza91 (سه شنبه 09 دی 93), meinoush (سه شنبه 09 دی 93), paiize (سه شنبه 09 دی 93), parsa1400 (چهارشنبه 10 دی 93), rayehe (سه شنبه 09 دی 93), ٱرام دل (یکشنبه 14 دی 93), شکوه (سه شنبه 09 دی 93), صبا_2009 (دوشنبه 08 دی 93)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام فرشته جان
    خوشحالم حالت خوبه و واقعادلم برایت و نوشته هایت تنگ شده بود. راستش تو وضعیتت از من خیلی بهتره. من به مرحله ای رسیدم که نسبت به کلمه خواستگار هم آلرژی پیدا کردم. نمونه اش امروز که با یک زنگ تلفن و پیشنهاد مادر برای راه دادن یک خواستگار متاسفانه واکنش بدی نشون دادم و واقعا دیگه نمی خوام ازدواج کنم که دلایلش مفصله...
    من الان خودم در شرایطی هستم که بهترین شخص هم خواستگاریم بیاد نمی تونم بپذیرم.چون به حد اشباع رسیدم...(البته دلیل وضعیت من با تو متفاوته(مال من واقعا پیچیده است و فکر کنم به جز معجزه حل نشه هیچ وقت) و فکر می کنم شدت مالمن از تو بسیار بسیار بیشتر باشه...)
    خلاصه که من نه تنها این حستو را درک می کنم بلکه می خوام بگم حس خیلی شدیدتری دارم و باهات همدردی می کنم.
    فرشته جان من یک بار دچارهمین حس در همین حد و اندازه تو و با همین علت تو (نه علت الانم) شده بودم.مدتیخواستگار راه ندادم. فکر کنم مثلا دوماهی از مساله ازدواج فاصله گرفته بودم. بعددوباره خواستگار راه دادم که دیگه حس بدی نداشتم. اون موقع این فاصله گرفتن من ازازدواج برام خیلی موثر بود. بهت پیشنهاد می کنم یه مدتی با یک بهانه ای فاصله بگیری.
    الان هم دارم همین کار را میکنم البته وضعیت الانم واقعا خیلی بدتر از اون موقعم هست و واقعا خسته شدم و آسیب دیده ام. بکشنم هم خواستگار راه نمی دم چون فایده ای نداره.البته حالم هم خوب بشه باز هم فایده ای نداره چون اگر کسی را هم بتونم بپذیرم باز هم علت دیگری هست که هرگز قابل حل نیست مگر معجزه ای چیزی... و امروز خیلی جدی و صریح به مادرم گفتم که حتی به من نگوید که پیشنهادی داشته ام... و خودم هم نه مسجد می رم و نه کلاس ورزش و نه هیچ جای دیگری تا مبادا با کلمه خواستگار مواجه بشم... فقط می رم دانشگاه وکارهای علمی می کنم چون اینجوری روحیم خوب میشه.و تنها جاییه که حسم خوبه و واقعا دوستشدارم.هر چند که فقط دارم .......................................
    دیگر دوست نداشتم بیام همدردی راجع به ازدواج راهنمایی کنم وقتی می بینم با وجود داشتن خواستگار زیاد اماانگار هرگز نمی تونم ازدواج کنم... اگر کسی هم به من بخوره باز هم فایده اینداره...
    الان که دارم این متن رابرات می نویسم با ناراحتی زیاد از پیش مادرم آمدم که مامان دیگه با من از ازدواج صحبت نکن!یه لحظه گفتم بیام همدردی یه چیزی بنویسم که تاپیک تو را خوندم.واقعا شایدنیاز به تاپیک داشته باشم اما حوصله ندارم. و راستش به دلایلی وقت هم ندارم و یه درگیری دیگری برایم هست که باعث میشه نخوام موضوعی را شروع کنم و ادامش بدم.وواقعا نمی تونم خیلی تایپ کنم.
    مامان به من الان پیامک زدهکه عزیزم صبور باش!
    صبر؟ ص.ب.ر؟
    به خدا فرشته فقط خدا میدونه که من دیگه جرات راه دادن خواستگار ندارم... جرات ندارم با کسی جلسات را طی کنم. چرا؟ دلیل خیلی دارم... خیلی.... اما نمی گم. چون کسی باورش نمیشه.
    باشه من صبر می کنم. حرفی ندارم. به من تنها ظلم بشه اشکال نداره.من صبر می کنم. اما چرا باید به واسطه خواستگاری من به کس دیگری هم ظلم بشه؟
    فرشته نمی دونم چرا این هارا برای تو می نویسم... اما من حالا حالا ها به ازدواج دیگه فکر هم نمی کنم. نمیدونم این مدت تا کی طول بکشه ولی باید مطمئن بشم که اولا حالت آلرژیم خوب شدهباشه.چون جوان مردم میاد.سریع دلبسته میشه و بعد من انگار نه انگار و الکی جوابمنفی می گیره...
    ثانیا اون علتم تا رفع نشههرگز ازدواج نمی کنم. یعنی بکشنم هم ازدواج نمی کنم و خواستگار راه نمی دم اونعلتم هم فقط معجزه می تونه... دیگه راهی بلد نیستم.(البته بگم دارم روش کار میکنم.حالا بعد از مدتی شاید بگم.منظورم اینه که به هرحال منفعل نیستم.فقط شاید الاننتونم اصلا سمت اون علت برم.چون الان یه مساله مهم دیگه دارم که زمان براش مطرحه)
    برای خودم صبر می کنم. اماصبرم دیگه برای اینکه دل کسی بشکنه تموم شده.....
    ببخشید انگار حالت درد و دلشد. فقط خواستم بگم یکم از ازدواج فاصله بگیری شاید بهتر بشی....
    حالا که این ها را نوشتم دوست دارم به آن دخترهایی که هیمیان تاپیک می زنند خواستگار نداریم و فلان و بهمان بگم که هیچ فرقی نداره... بهخدا شرایط منو داشتین می فهمیدین که حسی که من الان دارم چقدر بدتر ازشماهاست.....

    راستی نگران من نباشیدها! عوضش این قدرموضوعات عمیقی فهمیدم و این قدر به مطالب مهمی پی بردم و این قدر توانمندی بدستآوردم که برام واقعا ارزشمنده و خیلی خوشحالم که توی شرایطی که داشتم تونستم همونوظیفه ام را درست انجام بدم... فقط حس خستگیم را نوشتم.خستگیم از ازدواج و شایدتهوع از ازدواج....... ولی حتما این احساسات تهوع هم می گذره و صبر می کنم.این هارا نوشتم که اگر دختری هی از اینکه خواستگار نداره ناراحته بدونه بی خودناراحته... واقعا بی خود...
    خدا حافظ
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : سه شنبه 09 دی 93 در ساعت 00:26

  4. 11 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    ali -guilan (سه شنبه 09 دی 93), ammin (چهارشنبه 10 دی 93), asal2013 (شنبه 13 دی 93), Eram (سه شنبه 09 دی 93), hamed-kr (سه شنبه 09 دی 93), paiize (سه شنبه 09 دی 93), parsa1400 (چهارشنبه 10 دی 93), rayehe (سه شنبه 09 دی 93), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 09 دی 93), هم آوا (سه شنبه 09 دی 93), شکوه (سه شنبه 09 دی 93)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 98 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-15
    نوشته ها
    382
    امتیاز
    12,547
    سطح
    73
    Points: 12,547, Level: 73
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 303
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    894

    تشکرشده 1,236 در 375 پست

    Rep Power
    99
    Array
    سلام خانم فرشته اردیبهشت

    حالا نمیدونم ایا تو توهمم یا نه این حسم مهمه؟
    چه سئوال واقعا سختی!!!!

    ولی واقعاً نمیشه گفت این حس تون بی مبنا و توهمی هست ، یعنی واقعاً ممکن هست این حس دافعه تون یه جور ادراک فرا ذهنی باشه اگرچه جوابگویی به سئوالتون هم خیلی پر مسئولیت هست

    - - - Updated - - -


    چند تا سئوال به ذهنم رسید شاید سرنخی براتون باشه

    بعد اون هم با خیلیها اشنا شدم اما فورا در موردشون به نتیجه رسیدم ایده ال گراییم باعث میشه فورا به نتیجه برسم...و بگم نه.
    کس دیگه جز ایشون این قدر از موارد متفاوت براتون وجیه بودن و شما همین احساس رو بهشون داشته باشین؟

    توضیح این که شما میگید شخصیت ایده آل گرایی دارید و از طرفی اگر به شکل جدی در مسیر خواستگاری ایشون قرار بگیرید توجیهی جز این حس دافعه برای رد کردن ایشون ندارید ، آیا این حس دافعه رو برای خواستگار موجه دیگه ای هم تجربه کردید؟

    چقدر از ازدواج ناموفق میترسید و بهش فکر کردید؟

    چه چیز هایی در ازدواجتون رو شکست در ازدواج میدونید؟سعی کنید این ها رو به خودآگاه تون بیارید.

  6. 9 کاربر از پست مفید hamed-kr تشکرکرده اند .

    ali -guilan (سه شنبه 09 دی 93), ammin (چهارشنبه 10 دی 93), Eram (سه شنبه 09 دی 93), m.reza91 (سه شنبه 09 دی 93), paiize (سه شنبه 09 دی 93), rayehe (سه شنبه 09 دی 93), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 09 دی 93), هم آوا (سه شنبه 09 دی 93), مصباح الهدی (سه شنبه 09 دی 93)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    سلام
    هر چند قصد نداشتم تو تاپیکای عمومی وارد بشم ، ولی شدم!

    من رفتم یکم تاپیکای قدیمیتو مطالعه کردم تا با شخصیتت دقیق تر آشنا بشم، به جز یه تغییراتی در نحوه ی خواستگاری تقریبا همه چیز ثابته یعنی عمدتا دنبال فردی هستی که اهل تظاهر، مادی گرایی ، رسم و رسومات دست وپاگیر و زائد نباشه ، شخصیت مذهبی متعادل و نه افراطی داشته باشه ، بتونه دغدغه ها و اعتقادات عرفانیتو بفهمه و شاید چیزای دیگه مثل اهل تفریح ،مسافرت ،خوش برخورد، شوخ و ... (در واقع اینا بیشتر شخصیت خودته)،همین طور موارد عمومی دیگه که هر دختری در ذهنش داره.

    پر واضحه که اعتقادات و افکار فرد برات خیلی مهم اند طوری که اکثر قبلیا رو شاید به همین دلیل رد کرده باشی. من حداقل مواردی که تویه این سایت مطرح شده بود به نظرم قابل رد شدن بودن ،ولی این یه مورد جای بحث داره چون شما اونو از نظر اعتقادی و اخلاقی و عقلی تایید میکنی ؛ چیزی که قبلی ها رو به خاطرش رد کرده بودی. پس وقتی فردی این پارامترای مهم رو تونسته برآورده کنه؛ جای فرصت دادن بیشتر خواهد داشت،چون احتمال اینکه نفر بعدی با این مشخصات پیدا بشه کم هست به خصوص با توجه به دغدغه های خاص فکریت، اینو با توجه به افرادی که تویه روزمره هام باهاشون سروکار دارم که میشه گفت نمونه ای از جامعه ی ما هستند، میگم.

    اینکه میگی حس دافعه داری بهش ، احتیاج به توضیح بیشتری داره ؛ بالاخره وقتی دافعه بوجود میاد که چهره، رفتار، آداب معاشرت یا موارد دیگه مورد پسند ما نباشند در حدی که نتونیم اون فرد رو در کنار خودمون بپذیریمش. پس این مهمه که بدونیم چه چیزی،شایدم چه فکری در ذهنت باعث به وجود اومدن این حس دافعه میشه ؟ چه انتظاری از همسرت باعث میشه نسبت بهش احساس پیدا کنی؟ و اینکه آیا بستر لازم برای بوجود اومدن این حس فراهم شده ؟ مثلا جلسات غیررسمی تر صمیمی تر و ...، یعنی شاید هنوز فرصت بوجود اومدن این حس مثبت رو ندادی؛ ضمن اینکه پسری که چند سال خواستگارت مونده ، به نظر من چیزی نیست که بشه خیلی راحت ازش گذشت، یعنی یه نکته ی مثبته.

    ضمنا یه مقاله هم داشتم در مورد شخصیتای کمالگرا می خوندم ، دقیقا همین حرف خودتو زد، یعنی بعد ازدواج احساس پشیمونی به فرد دست میده و قبل ازدواج حس کلافگی و انزجار.البته اینکه از الان به یه همچین چیزی فکر میکنی درست نیست ،چون رویدادی رو که هنوز رخ نداده، داری پیشگویی میکنی و این فکر فضای ذهنتو مسموم میکنه طوریکه به همون حس منفی یا دافعه میرسی. نمیدونم دقیقا تا چه حد روی تعدیل کمالگراییت کار کردی ولی اینم میشه در نظر گرفت ؛ اگه تو این تصمیمتم دخیله، باید بدونی که باز هم چیزی غیر از اراده ی تو داره رو تصمیمت اثر میذاره پس باید نادیده گرفته بشه.

    با آرزوی پیروزی




    پ.ن.: شما در هر 24 ساعت الی ماشاءالله پست میتوانید بزنید! :-)
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود



    ویرایش توسط m.reza91 : سه شنبه 09 دی 93 در ساعت 02:50

  8. 10 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    ali -guilan (سه شنبه 09 دی 93), ammin (چهارشنبه 10 دی 93), asal2013 (شنبه 13 دی 93), Eram (سه شنبه 09 دی 93), meinoush (سه شنبه 09 دی 93), nafiseh joon2 (سه شنبه 09 دی 93), paiize (سه شنبه 09 دی 93), rayehe (سه شنبه 09 دی 93), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 09 دی 93), هم آوا (سه شنبه 09 دی 93)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    سلام فرشته ی اردیبهشت عزیز

    به نظر من یکم از این هیجانات جانبی فاصله بگیر و خودت رو دعوت به آرامش کن.درطول روز چندین بار این کارو انجام بده. ودرعوض ساعات مشخصی در روز رو به فکر کردن راجع به ازدواج و

    خواستگارت اختصاص بده و درغیر اون ساعات سعی کن خودتو دعوت به ارامش کنی و از افکار مزاحم دوری کن...توی زمان های دیگه تمااااام سعیتو کن حواس خودتو پرت کنی و به خودت و

    آرامشت بچسبی.

    درمورد خواستگارت هم بهتره مشخص تر بهش فکرکنی منظورم اینه که جای اینکه مثلا بگی از نحوه ی برخوردش خوشم نمیاد یا به دلم نمیشینه مشخص کنی که "از اینکه در برخورد بامن عجوله و دوست داره زود به نتیجه برسه خوشم نمیاد" یا اینکه مثلا"احساس میکنم اعتماد به نفس نداره" اینجوری مساله واضح تر میشه و میتونی زودتر به نتیجه برسی.
    یکبار مفصل و درخواستگاری باهاش صحبت کن.
    یک پیشنهاد دیگه هم دارم که الان به دهنم رسید:
    این یاد داشتو کامل کن : اگر آقای ایکس ،علاوه بر ویژگی هایی که داره ویژگی های زیر رو داشت خیلی بهتر بود و من یقینا بهش جواب مثبت می دادم...
    اینجوری دقیقا متوجه میشی کمال خواستت چیه و چقدر با اون فاصله داری.
    در دنیای واقعی هیچکس پیدانمیشه که 100درصد اونی باشه که ما میخوایم.

    این چیزهارو نوشتم چون دقیقا توی نوشته ی خودت مشخص نکرده بودی که چرا ازین خواستکار دوری میکنی؟

    یک علت ترس و نگرانی اینه که دنیای با اون مرد برات ناشناخته هست و ناشناخته ها هم اضطراب آورن دیگه!!! این حالتت به نظرم طبیعیه اکثردخترا دارن .

    برات آرزوی خوشبختی دارم

  10. 6 کاربر از پست مفید Eram تشکرکرده اند .

    ali -guilan (سه شنبه 09 دی 93), ammin (چهارشنبه 10 دی 93), m.reza91 (چهارشنبه 10 دی 93), meinoush (سه شنبه 09 دی 93), paiize (سه شنبه 09 دی 93), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 09 دی 93)

  11. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    فرشته گلم سلام
    از اینکه حالت خوبه خوشحالم
    یادمه یه مدتی می نوشتی که مساله ای هست که ذهنتو مشغول کرده توی حال و احوال می نوشتی. امیدوارم این مساله همین خواستگار بوده باشه. تا باشه از این مسایل

    عزیز گلم
    فکر نمی کنم مشکلت ایده ال گرایی و کمال گرایی باشه. تو کمال گرا نیستی به نظر من در کل. یعنی کمال گرای منفی نیستی. در جهت مثبت و پیشرفت و رشد فردی هستی اما به نظر من نیومده کمالگرایی نا مطلوبی داشته باشی درکل. و بنابراین فکر نمی کنم وقتی در کل و در موارد دیگه ی زندگیت کمالگرایی نامطلوبی نداری حالا در جز جز یی از موارد زندگی (مثلا ازدواج) بخوای کمالگرایی نامطلوب داشته باشی.

    به نظرم باید احساست رو با عقلت سعی کنی تحلیل کنی.
    ببین این دافعه چیه. از چه جنسیه. از جنس ترسه؟ از جنس احتیاطه؟ .... یا ببین مثلا از اون فرد چیزیش هست که خوشت نمیاد تو رو فراری می ده؟ مثلا ممکنه ریشش بد باشه یا بعضی از انواع نگاه هاش برات ناخوشایند باشه. ممکنه یه حرکت بدنش رو اعصابت باشه ممکنه خوش اندام نباشه یا ......
    ببین از ظاهرش از لباس پوشیدنش چهره اش اندامش حرکات بدنش نگاه هاش طرز حرف زدنش تن صداش شیوه ی حرف زدنش رفتارش با بقیه ادما و ... چه چیزیش رو اعصابته؟؟

    ببین از افکارش از دیدگاهش به زندگی به انسانها به موجودات از اهدافش از رویکردش و عملکردش چه چیزی هست که برات فراری دهنده است؟

    تا به حال شده از هیچ مرد یا پسری خوشت بیاد؟ به دلت بشینه. واست شیرین باشه؟
    برادر داری؟ یا مردی که در اطرافت باشه مثل برادر داری؟ یا فقط توی محیط زنانه بزرگ شدی؟
    ببین از جنس مرد واهمه داری؟ یعنی برات نااشناست "مرد" و از جنس مرد هست که فراری هستی؟

    کلا به نظرم از 2 نظر بررسی کن احساست رو. از نظر خودت و از نظر مرد مقابلت. تا اینجا بررسی مرد مقابلت بود حالا یا مرد خاص مثل این اقا یا اینکه مردان به طور کل. الان بیا فکر کن بررسی خودت چی میشه.

    ببین حس می کنی با ازدواج یا با نزدیک شدن به یه مرد چه چیزهایی رو از دست می دی و چه چیزهایی رو به دست میاری؟
    ممکنه حس از دست دادن ازادیت باشه که تو رو فراری می ده؟
    ببین الگوی خاصی به طور پیش فرض از یک مرد در ذهنت ساختی که همه ی خواستگارات رو با اون الگو مقایسه کنی؟ اصلا الگویی که ساختی ممکن هست موجود باشه در یک انسان اونم مرد؟

    به نظر من واسه تحلیل احساست همین 2 بعد خوبن. اما اگه دوست داری می تونی از بعد سوم هم بررسی کنی.
    محیط و خانواده و دیگران
    ببین ازدواج به طور کل یا زندگی کردن با مردی خاص مثلا این اقا احساسی ناخوشایند بهت می ده که منشاش خانواده دوستان یا محیط زندگیته؟
    مثلا احساس گناه می کنی از تنها گذاشتن مادرت؟
    یا مثلا فکر می کنی با ازدواج کردن دور میشی از کسانی که هستن و حس دین داری بهشون؟
    یا رفتار و افکار دیگران به هر شکلی روی انتخابات در مراحل نهایی اثر می کذاره؟ مثلا ممکنه به خاطر دیگری ای به جز شخص خودت یکی رو رد کنی؟


    فرشته جون به نظرم این تاپیکو انقدر ادامه بده تا ببینی دقیقا چیه جنس حست.
    کسی که باهات ازدواج کنه حتما خوشبخت می شه. تو خیلی خوبی خیلی هم عزیزی

    ---

    مصباح الهدی جان سلام
    ببخشید خواهر گلم. به نظرم اینو می بایست بهت می گفتم. دوست ندارم با اینده ات بازی کنی عزیز جان.
    به نظر من از محبت زیادی و توجه زیادی رودل کردی عزیزم!! ببخشید امیدوارم ناراحت نشی. اما خیلی اشتباه بود اینکه گفتی نمی خوای ازدواج کنی یا نمی دونم اشباع شدی.
    یه سری ادم میان و میرن. می بینیشون. جای اشباع واکسینه میشدی قابل درک تر بود. بذار بیان برن مثل مهمون که میاد میره. بالاخره یکی رو پیدا می کنی. اگه خسته شدی می تونی محل دیدار رو تغییر بدین. نمی دونم یه اتاق دیگه برین. یا یه رستوران یا کافی شاپ با خونواده هاتون قرار بذارین. تنوع توی ساعت ملاقات بدین یا محل دیدار یا هر چی. اما اینکه در به روی خواستگارایی که انقدر هم راحت میان ببندی عاقلانه نیست. دخترای دیگه باید دنبال دوست پسر بدون که شاید بشه همراه زندگیشون که خیلی وقتا هم نمیشه. شما داری کفر نعمت می کنی. تهش هم اگه واقعا بخوای همین کار بکنی که نوشتی توی این پستت، خودتی که ضرر می کنی عزیزم. نکن.

    به استراحت بکن یعدش هم دختر خوبی باش به فکر زندگی و خوشحالیت باش

  12. 13 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 09 دی 93), ali -guilan (سه شنبه 09 دی 93), ammin (چهارشنبه 10 دی 93), asal2013 (شنبه 13 دی 93), Eram (سه شنبه 09 دی 93), love less (چهارشنبه 10 دی 93), m.reza91 (چهارشنبه 10 دی 93), paiize (سه شنبه 09 دی 93), parsa1400 (چهارشنبه 10 دی 93), فرهنگ 27 (سه شنبه 09 دی 93), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 09 دی 93), آنیتا123 (پنجشنبه 11 دی 93), اثر راشومون (سه شنبه 09 دی 93)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    فرشته جان نوشته ای شما خیلی برام اشناست . هم خودم توی اون شرایط بودم هم دوستان و اطرافیان زیادی رو دیدم که زمان ازدواجشون همین شرایط و همین استرس ها رو با شدت کمتر یا بیشتر تجربه کردند . تا حدی هم طبیعیه . ازدواج وارد شدن شدن به یک مرحله جدید و خیلی مهم از زندگیه . پس تامل کردن شرط عقله . ولی نه تا اون حدی که همه فرصتهای موجود رو از ما بگیره . با تاملی که در دخترای دور و برم میکنم . به این نتیجه رسیدم که دخترای ما دو دسته شدند . دسته اول بی محابا گزینه شون رو انتخاب میکنند . و به اصطلاح با عشق سوزانی که دچارش میشن اصلا فرصت سبک سنگین براشون نمیمونه . حتی نظر خانواده هم براشون مهم نیست و فقط دوست دارند زود ازدواج کنند .و به عشقشون برسند . دسته دوم هم که غالبا دختران تحصیلکرده در این گروهند خیلی سختگیر شدند . و هر گزینه ای رو به بهانه ای رد میکنند چون خودشون رو یه دختر تحصیلکرده و با کمالات و برازنده میبینند . ممکنه این تصور درست هم باشه . ولی تا کی عزیزم . عمر در حال گذره . جوانی و زیبایی تا کی ادامه خواهد داشت ؟ شما از زندگی چه میخواهید ؟

  14. 11 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    ali -guilan (سه شنبه 09 دی 93), ammin (چهارشنبه 10 دی 93), asal2013 (شنبه 13 دی 93), m.reza91 (چهارشنبه 10 دی 93), meinoush (چهارشنبه 10 دی 93), paiize (سه شنبه 09 دی 93), فرهنگ 27 (سه شنبه 09 دی 93), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 09 دی 93), هم آوا (سه شنبه 09 دی 93), اثر راشومون (سه شنبه 09 دی 93), شکوه (سه شنبه 09 دی 93)

  15. #8
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    سلام دوستان گلم ممنون شرمندم کردین .

    ولی خندم گرفت ازینکه اکثرا گفتین خوشحالین ازین که حالم خوبه من کجا گفتم حالم خوبه؟ حالم اصلا خوب نیست
    به جای تاریکی رسیدم البته حال ظاهریمه در اصل یه چیز دیگه است ای اینها همه ظاهریه و قراره بجایی برسیم و رشد کنیم در کل حالم خوب نیست و پریشونم.

    ****************
    مصباح الهدی عزیزم دیگه من که میدونم چی میگی درکت میکنم ولی شاید همه این سختی ها عین خیر باشه ... همه این راها رو رفتم تا همین یک ماه پیش به این نتیجه رسیده بوده بودم که نمیخوام ازدواج کنم و واقعا هم لذت میبردم چون از سرم باز کرده بودمش مساله رو .

    تا اینکه گفتم یه سخنرانی گوش بدم با حرفای دکتر قمشه ای اروم میشم و میرم یه دنیای دیگه .. ایشونم یه چیزای گفت و من باز برآن شدم که برای هدفم ازدواج کنم راستش نمیشه این پروزه باز بمونه که باید این همه سال تموم میشد که نشد ...

    البته خیلی چیزا دستم اومد قبلا دلیل موجهی برای ازدواج پیدا نمی کردم جز امیال عاطفی و جنسی و مستقل شدن و همین دلیلای رایج جوونا اما در مسیرم بجای برخوردم که خیلی برام جالب بود خودم برا خودم کشف کردم و خوشم اومد خدا روشکر کردم که نذاشته بود ازدواج کنم تا این رو متوجه بشم ...

    از طرفی دیگه خسته شدم نمیشه که هی بشینم این و اون بیاد و من اشنا بشم و بی نتیجه بهترین سال های جوونیم داره همینطور هدر میشه از طرفی هم نمیشه کلا ردشون کرد
    چون دیگه تحمل این وضع رو ندارم تو خونه خودمون هم که دیگه نمیتونم بمونم چون احساسات استقلال گرایانه ام نمیذاره گوش بفرمان کسی باشم که نظراتش با من متفاوته و مجبورم هی فیلم بازی کنم که این خیلی خسته کننده است ..

    نیاز به روابط و رفت و امدی دارم که تو خونه مادرم نمیشه نیاز به اشپزی های خاص و زندگی مدل خودم اینجا اصلا نمیشه هرچند خدارو بسیار شاکرم فقط دوست دارم از نعمت هاش بهتر استفاده کنم . قصد ناشکری ندارم اصلا.

    حالا هدف های ماورایی ام بمونه که جاش اینجا نیست .
    ****************************

    کس دیگه جز ایشون این قدر از موارد متفاوت براتون وجیه بودن و شما همین احساس رو بهشون داشته باشین؟
    اقا حامد خب کسی اینقدر موجه برام نبوده تا حالا مواردی بوده که میشد بهشون فکر کرد ولی چون اصلا قابل فکر نبودن تموم شد .


    چقدر از ازدواج ناموفق میترسید و بهش فکر کردید؟

    چه چیز هایی در ازدواجتون رو شکست در ازدواج میدونید؟سعی کنید این ها رو به خودآگاه تون بیارید.
    ترس خاصی ندارم اما در مورد اون همش فکر میکردم نمیتونم دوسش داشته باشم فکر میکردم محلش نمیذارم اگه باهاش ازدواج کنم فکر میکردم دوست ندارم باهاش برم بیرون و لذت ببرم... فکر میکردم برام جاذبه نداره ...
    ********************************

    اینکه میگی حس دافعه داری بهش ، احتیاج به توضیح بیشتری داره ؛ بالاخره وقتی دافعه بوجود میاد که چهره، رفتار، آداب معاشرت یا موارد دیگه مورد پسند ما نباشند در حدی که نتونیم اون فرد رو در کنار خودمون بپذیریمش. پس این مهمه که بدونیم چه چیزی،شایدم چه فکری در ذهنت باعث به وجود اومدن این حس دافعه میشه ؟
    ممنون محمد رضا ی عزیزکه وارد تاپیک عمومی شدی :)شاید به نتیجه رسیدم با کمکاتون .
    خوب ببین من قبلا ازش خوشم میومد اما یه مدت بعد اشنایی گاهی از تیپش خوشم نمیومد گاهی از صداش مثلا زنگ میزد دوست نداشتم خیلی باهش حرف بزنم
    یبار رفتیم بیرون یه چند قدمی منو میخاست بدرقه کنه اصلا خوشم نیومد باهاش قدم بزنم گفتم من میرم .. البته خیلی فرصت ندادم که باهاش باشم همش موش و گربه بازی در اوردم فقط یبار باهاش بیرون رفتم بقیه رو تو دانشگاه میدیدمش ..تو کلاس ...
    مثلا تا میتونست واحدهای عمومی رو با کلاس ما میگرفت گاهی تو کلاسمون حرف میزد من خوشم نمیومد دوست داشتم زود حرفش تموم بشه .. اما باز برام مهم بود

    اگه تو این تصمیمتم دخیله، باید بدونی که باز هم چیزی غیر از اراده ی تو داره رو تصمیمت اثر میذاره پس باید نادیده گرفته بشه.
    بله ولی من همیشه دوست داشتم راغب باشم با کسی ازدواج کنم نه اینکه ازش فراری باشم دوست داشتم بخوام پیشش باشم ولی من تو ذهنمم تصور نمیکردم که باهاش باشم.
    نمیتونستم تصور کنم که بهم دست بزنه .... هرچن شاید واقعیت غیر ازین باشه

    چه انتظاری از همسرت باعث میشه نسبت بهش احساس پیدا کنی؟
    اینکه کاملا به دلم بشینه بعدا از تایید عقلم دوست داشته باشم که باهاش باشم از صداش از رفتار از حرکاتش خوشم بیاد خوش تیپ باشه دوست داشته باشم با همه اشناش کنم
    یجوری که نخوام خودمو مجبور کنم ...

    همیشه فکر میکنم همسر یعنی این که کاملا ازش خوشم بیاد اشتباه میکنم؟ ولی مگه میشه یکی هم عقلم تاییدش کنه هم کاملا برام جذاب باشه؟ تازه اونم چی عقلمم به این راحتیا کسی رو تایید نمکینه صدجور پارامتر داره ...

    آیا بستر لازم برای بوجود اومدن این حس فراهم شده ؟ مثلا جلسات غیررسمی تر صمیمی تر و


    نه بهش اجازه ندادم همیشه یه خط قرمز گنده دور احساساتم کشیده بودم دوست نداشتم صمیمی بشیم چون فکر میکردم اون فکر میکنه نظرم مثبته و همش میترسیدم اسیب ببینه اشتباهم این بود . همیشه رسمی باهم حرف میزدیم ..خودش هم همینطوری بود من ادم شوخی ام اما بااون شوخی نمی کردم .

    باید بدونی که باز هم چیزی غیر از اراده ی تو داره رو تصمیمت اثر میذاره پس باید نادیده گرفته بشه.
    نمیشه بدون شناخت درست نادیده گرفت باید بدونم این مساله چیه؟خودت میتونی با یه دافعه یه نفرو بخوایی و باهاش ازدواج کنی؟

    میدونی موضوع اصلی تو تاپیک خودم هستم میخوام بدونم چقدر اشتباه دارم نسبت به ازدواج ...همه چیو کامل میخوام مظمانم یجای کارم میلنگه

    شاید با این وضع هیچ وقت ازدواج نکنم.

    quote]]میدونم دقیقا تا چه حد روی تعدیل کمالگراییت کار کردی
    [/quote]
    من تا همین چند وقت پیش با کمال گرایی ام مشکل نداشتم ام اینجا به مشکل برخوردم میدونی همین که یچیزی متفاوت از خواسته بقیه ادم ها بخواهی میگن کمال گرایی
    بحث ازدواج من خیلی همه جانبه است اخلاقی اعتقادی عرفانی ظاهری جذابیت و.... دنیایی و اخروی ... این دو سخت باهم جمع میشن ...
    بحثای عرفانی ازدواجمو بگم میشه مثنوی ..
    خودم بعد این همه سختی به این نتیجه رسیدم که چیزی که میخوام نمیشه نیست از طرفی نه از اعتقادات میتونم بگذرم نه از جذابیتی که میخوام برام داشته باشه دوست دارم بش مشتاق باشم .
    حالا میخام اگه راهی داره تعدیلش کنم ...
    **************************

    این چیزهارو نوشتم چون دقیقا توی نوشته ی خودت مشخص نکرده بودی که چرا ازین خواستکار دوری میکنی؟
    یک علت ترس و نگرانی اینه که دنیای با اون مرد برات ناشناخته هست و ناشناخته ها هم اضطراب آورن دیگه!!! این حالتت به نظرم طبیعیه اکثردخترا دارن .
    ممنون ارم عزیزم
    بله دقیقا برام ناشناخته بود همش فکر میکردم همسر من خیلی با این فرد فرق داره خیلی باید جالب تر باشه برام برا دیگران دوست داشتم منم مثل اون مشتاق بودم اما همیشه خاسگار مشتاقه و من دو دل .....:(
    دلایلش رو اون بالا نوشتم که چرا دافعه داشت.


    می دونید انگار نیاز دارم یکی برام تاییدش کنه خودم نمیتونم برم سمتش و تصمیم بگیرم طبیعیه ؟ یا خودم باید تشخیص بدم؟

    فکر کنم جای خالی پدرمه که مشکل شده برام .میدونین کاملا موضوع ازدواجم دست خودمه . خب منم به این راحتیا تن نمیدم.

    ************************
    سلام مینوش عزیزم دلم برات تنگ شده بود

    یادمه یه مدتی می نوشتی که مساله ای هست که ذهنتو مشغول کرده توی حال و احوال می نوشتی. امیدوارم این مساله همین خواستگار بوده باشه. تا باشه از این مسایل
    نه عزیزم من کلا خیلی مساله دارم اون نبود ولی همه چی بهم مرتبطه .

    تا به حال شده از هیچ مرد یا پسری خوشت بیاد؟ به دلت بشینه. واست شیرین باشه؟
    بله شده

    برادر داری؟ یا مردی که در اطرافت باشه مثل برادر داری؟ یا فقط توی محیط زنانه بزرگ شدی؟
    برادر دارم اما در کل رابطه صمیمی در گذشته با مردی نداشتم . بیشتر با زن ها بودم ...پسرها رو در حد همین دانشگاه و خاستگاری و فامیل و این حرفا بودم باهاشون .


    ببین از جنس مرد واهمه داری؟ یعنی برات نااشناست "مرد" و از جنس مرد هست که فراری هستی؟
    نه واهمه ندارم من راغبم یه مرد تو زندگیم باشه دوست دارم با یه مرد زندگی کنم و..از مردا فراری نیستم ...
    مینوش میدونی اینکه کسی من رو دوست داشته باشه خیلی برام جالب نیست دوست دارم خودم بتونم کسی رو دوست داشته باشم چون میدونم به لطف خدا میتونم برا همسرم جالب باشم ..بیشتر به این نیاز دارم که منم کسی رو بخوام .. شاید خیلی ادم خود خواهیم که دوست داشتنم این همه مشروطه

    ببین الگوی خاصی به طور پیش فرض از یک مرد در ذهنت ساختی که همه ی خواستگارات رو با اون الگو مقایسه کنی؟ اصلا الگویی که ساختی ممکن هست موجود باشه در یک انسان اونم مرد؟
    این سوالت خیلی قابل تامله.

    اره همون که گفتم میخوام کاملا مورد قبولم باشه از هر لحاظی که برام مهمه . نمیدونم فکر میکردم وجود داره ولی نیست .
    البته خواستنم خیلی خاص نیستا البته از نظر خودم ولی نمیدونم چرا تا حالا نشده .. شاید ادمای اونطوری کم اند .

    مثلا احساس گناه می کنی از تنها گذاشتن مادرت؟
    یا مثلا فکر می کنی با ازدواج کردن دور میشی از کسانی که هستن و حس دین داری بهشون؟
    نه اینطور نیست .

    یا رفتار و افکار دیگران به هر شکلی روی انتخابات در مراحل نهایی اثر می کذاره؟ مثلا ممکنه به خاطر دیگری ای به جز شخص خودت یکی رو رد کنی؟

    ببین موردایی تو زندگیم بوده که انقدر مصر بودم باهاش باشم که حرفا و افکار دیگران برام مهم نبود میخاستمش .
    اما موردایی که خیلی بهشون راغب نیستم اون موقع اره به افکار و نظر دیگران خیلی فکر میکنم میدونم اشتباهه اما نا خوداگاه میاد تو ذهنم .اون موقع دنبال تایید میگردم اگه راغب نباشم
    چون همیشه فکر میکردم همه چی باید کامل و جالب باشه حتی همسرم .!!!!!!!!!

    فرشته جون به نظرم این تاپیکو انقدر ادامه بده تا ببینی دقیقا چیه جنس حست.
    اصلا نمیخاستم تاپیک بذارم اما گفتم شاید با کمک شما چیزی برام روشن بشه که خودمو اصلاح کنم .
    چون خیلی مسایل هست و نمیشه همه رو به زبان اورد تبدیل به کلمه کرد فقط ظاهر قضایا رو نوشتم .

    کسی که باهات ازدواج کنه حتما خوشبخت می شه. تو خیلی خوبی خیلی هم عزیزی
    عزیزم نظر لطفته امیدورام اینطور باشم

    دوستان بازم بی نهایت ازتون ممنونم که وقت باارزشتون رو میذارین.
    ولی جدا الان با خودم مشکل دارم.

    یه سری فرضیه دارم که بعدا مینویسم .شما نظری داشتین با اشتیاق میخونم.
    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
    ویرایش توسط فرشته اردیبهشت : سه شنبه 09 دی 93 در ساعت 15:17

  16. 6 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    asal2013 (شنبه 13 دی 93), m.reza91 (چهارشنبه 10 دی 93), meinoush (سه شنبه 09 دی 93), paiize (سه شنبه 09 دی 93), مصباح الهدی (پنجشنبه 18 دی 93), اثر راشومون (سه شنبه 09 دی 93)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 اردیبهشت 03 [ 13:02]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,566
    امتیاز
    44,733
    سطح
    100
    Points: 44,733, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,973

    تشکرشده 6,445 در 1,461 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام فرشته جون
    الان تاپیکت رودیدم!!خیلی کارخوبی کردی که بالاخره واسه این موضوع تاپیک زدی!
    بچه هاخوب راهنمایی کردن به خصوص آقای محمدرضاومینوش جون...
    به نظرمنم بهتره که یه فرصت به هردوتون بدی.
    فرصتی که بشه بیسترباهاش آشنا شی...بیشترازنزدیک ببینیش هم تنهایی وهم توی جمع!!
    چراوقتی صحبت میکرددوست داشتی زودترحرفش تموم بشه!!!؟؟؟ازطرزحرف زدنش خوشت نمیومدیاحرفهاش روقبول نداشتی؟؟یادوست نداشتی جلب توجه کنه!!؟علتش روبگو
    فرشته جون خیلی زیادبه مقوله ازدواج آرمانی نگاه میکنی بایدکمی این حس وحالت ونگرشت روتعدیل کنی.
    اگه این یکی بابقیه موردهامتفاوته پس سعی کن این نیروی دافعه ات روکمی کنترل کنی واجازه بدی بیشترراجع بهش فکرکنی.
    یه سوال؟!!
    این چندسال که میدونستی اون به فکرته ومنتظره روی تصمیمهات درموردبقیه خواستگارهاتاثیرنداشته؟؟
    میخوام بدونم توچقدربهش فکرمیکنی...آخه میگی اون تورومیخواداماتونه!!ولی مشخصه که توهم این چندسال نتونستی اون روبزاری کنار...حالاشایدبه شدت اون نباشه علاقه ات امایه چیزهایی هست...
    یه چیزی رودوباره بهت میگم اولش آقایون هستن که خیلی طالبن اما بعدش برعکس میشه..
    مثلا خودم...قبل ازاینکه نامزدرسمی باشم باشوهرم...چندماهی درارتباط بودیم البته ارتباط سالم.مادرمن میدونست خانواده اون هم همینطور...اون موقع منم مثه تودوست نداشتم باهاش صمیمی بشم.ازش خواستم که بهم زنگ نزنه چون دوست نداشتم!!چون میترسیدم وابستگی پیش بیاد ونشه...امااون خیلی طالب بودمیگفت بالاخره بایدآشنا بشیم باهم یانه؟؟!!
    فقط هم یه بارحضوری باهاش حرف زدم بااینکه اون به یه بارراضی نبود!!خلاصه منم فراری بودم.یه جورایی ازمتاهل شدن میترسیدم...
    امابعدازازدواج جامون برعکس شد!!!
    میخوام بهت بگم نگران علاقه ات نباش...باهرکسی که ازدواج کنی عشق وعلاقه به وجودمیاد.پس دنبال این نباش که ازاول عاشقش باشی یاخیلی طرف روبخوای!
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  18. 6 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    ali -guilan (سه شنبه 09 دی 93), ammin (چهارشنبه 10 دی 93), asal2013 (شنبه 13 دی 93), m.reza91 (چهارشنبه 10 دی 93), meinoush (چهارشنبه 10 دی 93), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 09 دی 93)

  19. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    پاییز جان نه حرفاش بد نبودن فقط خوشم نمیومد .. ازدواج کردنم با موردای دیگه به خاطر اون نبود اخه من شیفته اش نیستم
    اما همش احساس میکنم خدا همه راهارو میبنده تا رو به اون بیارم این فقط یه حسه شاید اشتباه باشه .
    عقلم باهاش بوده . میدونی اون خیلی تو دانشگاه اعتبار داشت موجه بود .

    از طرفی من روی رفتن سراغش رو ندارم زمنی میتونم برم که مطمان باشم باهاش ازدواج می کنم
    اما اگه برم بگم عزیزم من شک دارم که میخوامت یانه بیا باز بهت فکر کنم اتیشم میزنه
    مشکلم همینه دیگه نه میتونم باهاش باشم نه فراموشش کنم ... درد این شکلی دیده بودین ایا؟
    گاهی میگم خدایا کاش ازدواج کنه من راحت شم و اینطوری تموم بشه که متاسفانه گفته ازدواج نمیکنه :(
    همینطوری اواره ایم.

    واحد جان درست میگی اما خب مشکل منم همینه که تاپیک زدم از طرفی نمیدونم با ادامه داشتن خاستگارا منم همچنان ادامه بدم ماجرارو یا نه بعضی وقت هام میگم بسه دیگه

    اگه قراره انتخاب کنم باید در همین محدوده باشه ولی راضی نمیشم متاسفانه .

    ببینید منظورم اینه که معمولا تو هر خانواده ای وقتی خاستگار میاد میگن که دیگه باید ازدواج کنی یا مثلا پدر میگه من این مورد رو تایید میکنم و دل دختره قرص میشه
    معمولا دوستام هم اینطور بودن .فکر میکنم همه دخترا تا زور سرشون نباشه تن نمیدن من دلم قرص نیست .
    منم مثل ادم قرار نیست ازدواج کنم باید مجبور شم یا خیلی به سختی بیفتم تا بلکه فرجی بشه و کسی رو بخوام اونم خب ممکنه مثلا تو سی سالگی خسته بشم .

    من الان کاملا اختیارم دست خودمه هیچ اجباری نیست که ازدواج کنم و زحمتی بجز خاستگاری برا کسی ندارم .کسی هم باهام کاری نداره .

    حالا من با وجود کمال گرایی ام و نبود اجبار در صورتی میتونم تا مرز ازدواج برم که کاملا مشتاق باشم درسته؟ یعنی خودم نمیتونم به موردای معمولی تن بدم
    از طرفی این اشتیاق در سنتی وجود نداره و این مشکل شده برام. بی عقلم دیگه.
    نمیدونم درک میکنین یانه .


    کسی نیست منو هل بده کسی که قبولش داشته باشم و حامی ام باشه (البته به ظاهر در حقیقت اینطور نیست)

    برام دعا کنید از گنگی دربیارم اگه خوابم بیدار شم .
    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
    ویرایش توسط فرشته اردیبهشت : سه شنبه 09 دی 93 در ساعت 22:46

  20. 2 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    ali -guilan (سه شنبه 09 دی 93), meinoush (چهارشنبه 10 دی 93)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پیوستگی بین ایمان،عقل،عشق وزیبایی
    توسط ammin در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 تیر 92, 21:47
  2. وابستگی شدید به خانواده،علت اختلافات و طلاق
    توسط abnagh در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 13 شهریور 90, 23:03
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 28 مرداد 90, 15:13
  4. خیانت !!!!!!!!!!!واژه ای قبیح ،علل و راهکار ها
    توسط gole maryam در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 26
    آخرين نوشته: یکشنبه 09 خرداد 89, 23:57

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.