سلام خسته نباشین من یه دختر۲۰ساله ام که پدرومادرم هردوتحصیل کرده اندودرزندگی ازلحاظ مادیات هیچ کمبودی ندارم خانواده خوبی دارم خداروشکرفقط یه مشکل خیلی بزرگی دارم اونم اینکه هروقت خاستگاری برام میادپدرومادرم ازمن قایم میکنن وبهم چیزی نمیگن تازمانیکه خودشون طرفوببینن بپسندن تحقیق کنن هیچ چی درموردش بهم نمیگن ومن ازدخترخاله ام که مامانم باهاش حرف میزنه میفهمم چندبارم شده که جلوی خودم مادرم باخاستگارحرف زده ولی به من گفته که مثلا فلان همکارم بودیه کاردیگه داشت باهام دخترخالم میگه که مامان وبابات واسه این نمیگن که فکرت مشغول میشه وازدرسات عقب میمونی ازاین موضوع خیلی خیلی درعذابم که مادرم هیچ صمیمیتی بینمون ایجادنمیکنهتتامنم حرفاموبهش بگم من الان درسن ازدواجم ولی مامانم درموردازدواجم هیچ چی ازم نمیپرسه معیارامواحساسمواصلا هیچی انگارغریبه اموودخترش نیستم وقتی دوستام توخابگاه ازخاستگاراشون میگن انقدناراحت میشم که فقط خانواده من اینجوری رفتارمیکنن من خودم خیلی دوس دارم زودترازدواج کنم ازیه طرفم مامانم وبابام خاستگارامو ردمیکنن ومن حتی دلیل ردکردنشونم نمیدونم خیلی دوس دارم بامامانم حرف بزنم ولی چون صمیمی نیستیم این گاربرام خیلی سخته واصلانمیتونم ازیه طرف دیگه هم این کارشون خیلی عذابم میده تاجایی که احساس میکنم خونمون جای امن وارامش بخشی نیست وگریم میگیره همش فرارمیکنم که توخابگاه بمونم ونرم خونه تاعذاب نکشم توروخدابگین چیکارکنم خیلی حالم خرابه ازاین وضعیت
علاقه مندی ها (Bookmarks)