دوستان عزيز سلام، مجبور شدم چند روز صبر كنم تا حال و اوضاع روحيم بهتر بشه و بتونم بيام اينجا حرف بزنم
تاپيك قبلى من با عنوان (كمك كنيد تا شرايط خودم و خواستگارم رو درست پيش ببرم) موجوده. مشكلمون از اونجا شروع شد كه خواستگار من بعد از اين كه واسه بار اول گوشى منو چك كرد، متوجه قرارى شد كه من به عنوان مدل با يه برند لباس گذاشته بودم و قرار بود كه از عكسهاى من فقط تو تركيه استفاده بشه، براى همين من چيزى در مورد اين موضوع به خواستگارم نگفته بودم كه متوجه شد و بعد از اين كه بهم گفت حق ندارى برى و شان تو خيلى بالاتر از اين حرفاست و فقط كافيه كه پدرم يكى از عكسهاى مدلينگ تورو ببينه تا كلا مجبورم كنه قيدتو بزنم شروع كرد به چك كردن گوشى من و گير دادن به طرز لباس پوشيدنم و مجبور كردنم به پاك كردن عكسهام از شبكه هاى اجتماعى كه خيلى اهميت نمى دادم و پيش خودم مى گفتم اون منو همينجورى انتخاب كرده و همينجورى پسنديده، تا اين كه يه روز رفته بودم شركتش و نشسته بودم تو دفترش كه براشون مهمون اومد و منم واسه اين كه راحت تر بودم يه مجله برداشتم و رفتم توى آشپزخونه، غافل از اين كه مهمونشون كه رفته، كيف من توى دفتر بوده و اون كيفمو باز كرده آيپدمو برداشته و رمزم كه سيو شده بوده خيلى راحت رفته تو فيسبوكم و چيزهايى كه نبايد رو فهميده، ( اين كه اسم و رسم اون آقايى كه قبلا باهاش اشنا بودم چى بوده! اين كه رابطه ما در چه حد بوده! اين كه من عاشق اون آقا بودم! اين كه به خاطرش مريض شدم و تحت درمان بودم! و خيلى چيزهاى خصوصى رابطه قبليمونو) كل مسيج هاى منو خونده و بعد هم شماره شو از تو وايبر برداشته، اون روز كه اين چيزهاروديده تا وقتى از شركت بيايم بيرون چيزى نگفت و بعدش رفتيم نشستيم تو كافه، يه دفعه وايبرشو باز كرد ديدم شماره اون شخص رو سيو كرده عكسشم نشونم داد و گفت ميشناسى؟ كه من كولى بازى در آوردم و زود از تو كافه اومدم بيرون، دنبالم ميومد مى گفت من با اين قضيه كه برات اتفاق افتاده مشكلى ندارم ولى با اين كه تو به من دروغ مى گفتى مشكل دارم، و تو شعورت نرسيد كه من بعدا خودم مى فهمم و غيره...من بهش گفتم كه مى خواستم اين قضيه رو بهت بگم بعدا (واقعا هم مى خواستم بگم) ولى نه به اون صورت و اون شكلى كه اون با چشمهاى خودش خونده و خورد شدن منو انگار با چشمهاى خودش ديده، الان هم ميگه اين مساله برام اصلا مهم نيست و من سر قولم با تو هستم، اما من جدا نميدونم، حالا كه پاى خانواده ها هم به رفت و آمد باز شده، اصلا نميدونم چه تصميمى بگيرم! خيلى ترسيدم و آبروم هم جلوش رفته، چون به عنوان يه دختر از يه خانواده اصيل و تحصيلكرده جلو رفتم و حالا بايد بشينم در مورد اشتباهى كه سالها قبل كردم جواب پس بدم، ( من اين مساله رو مى خواستم به گور ببرم) حالا هم مدام از اون شخص با الفاظ زشت جلوى من حرف مى زنه و ميخواد من راجع به تك تك اون روزها جواب بدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)