سلام دوستان عزیز. من بیست و هفت ساله هستم. خواهر و برادرم ازدواج کرده اند و با والدینم زندگی می کنم. مادرم 57 سال و پدرم 66 سال دارند. در ظاهر خانواده خوشبختی هستیم اما واقعیت این است که پدر و مادر من هیچ علاقه ای به یکدیگر ندارند و از هم متنفر هستند. در این چند سال اخیر که سن پدر و مادرم بیشتر شده است این اختلافات سر به آسمان گذاشته است. راستش من خیلی خیلی ضربه خوردم و اگر تاپیک قبلی من را خوانده باشید متوجه می شوید که دچار بیماری شده ام. من دانشجو هستم اما به خاطر بیماری ام دیگر حتی نمی توانم یک کلمه درس بخوانم و در آستانه انصراف هستم. هر چند پدرم می گوید نباید تحصیل را رها کنم اما دیگر کششی برای درس خواندن ندارم. کلاس ورزش می روم ، خیاطی آموزش می بینم و کلاس طب اسلامی هم می روم. باور کنید به خاطر بیماری ای که سالها عذابم داده و هزارتا درمان هم کرده ام و می کنم تمام پوست صورتم سوراخ سوراخ شده است. از بس که آکنه زده است و می زند و می زند. خدا می داند چقدر تا به حال خرج درمان آکنه کرده ام اما چه فایده.
همانطور که گفتم جو حاکم بر خانه و اختلافات والدینم که هر روز تشدید می شود هر روز دارد مثل خوره اذیتم می کند و بدتر می شوم. به طوری که دیگر روز خوش ندارم . هر روز نفرتم از زندگی خانوادگی مان بیشتر می شود و کارهای پدرم تمامی ندارد و تحمل مادرم دیگر دارد تمام می شود. به هر حال دیگر هیچ کدام توان و نیروی جوانی شان را ندارند و متاسفانه من بیشتر از آنها فرسوده شده ام. بدتر از همه این است که خودشان هم دارند آسیب می بینند و شکسته تر می شوند. اگر این روند ادامه پیدا کند منی که بیماری ناتوانم کرده است پشتوانه خانوادگی را هم از دست می دهم و دیگر هیچ حامی ای نخواهم داشت. یعنی اگر پدر و مادرم بیش از این آسیب دیده شوند و سلامتی شان را بیش از این از دست دهند من دیگر هیچ چیز نخواهم داشت. صریح بگویم آنها فقط همدیگر را تحمل می کنند و بس. هیچ رابطه ای بین آنها وجود ندارد جز تنش و اختلاف که چهل سال است ادامه دارد.
دوستان بالاخره با خودم فکر کردم و دیدم تنها دو راه وجود دارد وگرنه باید منتظر باشم تا به طور کامل سلامت جسمی و روحی ام را از دست بدهم و رسما از کار افتاده شوم.
آن هم این است که : پدر و مادرم بدون اینکه از هم طلاق رسمی بگیرند جدا زندگی کنند. ما امکانش را داریم. من و مادرم با هم و پدر و مادربزرگ ( که او را مسبب و محرک اصلی این مشکلات می دانم ) با هم زندگی کنند. روزی یکی دو ساعت هم همدیگر را ملاقات کنیم.
راه دوم این است که پدر و مادرم جای جداگانه ای برای من در نظر بگیرند و به من کمک کنند تا مستقل شوم. شغل مناسبی پیدا کنم و نفقه ای هم از پدرم دریافت کنم.
این را هم بگویم که نه به هیچ وجه در شرایط فعلی و بیماری ای که دارد ناتوانم می کند ،توان روحی و روانی و کشش ازدواج را ندارم. البته خواستگاری هم ندارم که بخواهم او را رد کنم.
به نظر شما من باید کدام گزینه را انتخاب کنم. زندگی با یکی از والدین یا زندگی مستقل با نظارت والدین؟ اگر کسی تجربه ای دارد متشکر می شوم در اختیارم قرار دهد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)