به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 95 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1393-8-19
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    2,108
    سطح
    27
    Points: 2,108, Level: 27
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    11

    تشکرشده 75 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با این زندگیه آشفته ای که داریم چه میشه کرد؟

    سلام بچه ها. من دفعه پیش یه مشکل با همسرم داشتم که شماها کمکم کردید و تا حدودی تونستم مهارش کنم. الان مشکلی که دارم با گذشته و خانوادمه. ازتون عاجزانه می خوام کمکم کنید. فقط ببخشید که انقدر متنم طولانیه
    من 24 سالمه 3ساله ازدواج کردم. 10-11 سالم که بود پدر و مادرم به خاطر اختلاف شدیییید از هم جدا شدن. در حالی که یه برادر 6 ساله و یه خواهر 2ساله داشتم. به مدت 2سال من و برادرم و بابام باهم زندگی می کردیم توی یه شرایط تاسف آوری که اگه بخوام بگم میشه کتاب نوشت و گریه همتون درمیاد. خواهرو مادرم هم با هم زندگی می کردن.
    بعد 2سال پدرو مادرم باهم آشتی کردن و دوباره دور هم جمع شدیم اما اختلافا از بین که نرفته بود بیشترم شده بود. اونا تقریبا هفته ای چند بار دعوا و درگیری و فحش و ... داشتن. این باعث شده که منو خواهر و برادرم واقعا عصبی بار بیاییم. مشکلشون ظاهرا سر اعتیاد پدرم بود. مادرم زن زحمتکش و فداکاری بود اما یه مقدار بی اخلاق. شایدم شرایط زندگی اینطوری کرده بودش. پدرمم همینطور زحمتکش و سر پایین اما معتاد و گاهی وقتا فوق العاده عصبانی و دسته بزن دار. کلا زندگیو به خودشون و ما کوفت کردن.
    تا اینکه 3سال پیش من عقد کردم. جلو همسر من خیلی رعایت میکردن که چیزی از مشکلات ما نفهمه اما نمیدونم چی شد که زد به سر مامانم و گفت من طلاق نمی خوام اما نمی خوام با باباتون زندگی کنم هرچی گفتم آبروی من میره توجه نکرد. رفت یه خونه اجاره کرد و با خواهر کوچیکم رفتن اونجا البته با کلیییی جار و جنجال و بزن و بشکن. بابامم با من رفتارش بد شد من و برادرمم به ناچار رفتیم پیش مامانم و بابام تنها شد(واقعا پشیمونم از این کارم) 6ماه توی یه وضعیت وحشتناک مالی و اعصابی زندگی کردیم. همسر من همه چیزو که واقعا ازشون شرمنده میشدم و فهمید. با مامانم دعوام شد. و هزار اتفاق نا جور دیگه که واقعا اگه بخوام بگم دلم میترکه.
    مامانم در خواست طلاق داد و بابام به من زنگ زد و بعد از کلی دعوا گفت به مامانت بگو درخواستشو پس بگیره من طلاقش نمیدم چون 2تا بچه نوجوون دستش دارم. مامان هم پاشو کرده بود تو یه کفش که طلاق می خوام. هرچی التماسش کردم جواب نداد. تا اینکه دیدم داره رو زندگی من تاثیر میذاره بدون عروسی و چیزی یه خونه گرفتیم رفتیم سر خونه زندگیه خودمون.
    یه کمی آروم شدیم و شرایط کمی بهتر شد. این وسط قسط جهیزیم هم که بابا و مامانم میدادن دیگه ندادن و افتاد گردن خودم. زندگی مامانم هم از لحاظ مالی خیلی سخت می گذشت در حدی که به نون شب محتاج بودن. داداش 19 سالم دانشگاه قبول شد نتونست بره و رفت کارگری واسه خرج خونه. خواهر 14 سالم به قدری عصبی و حساس شد و افت تحصیلی کرد. بابام تنها و داغون و افسرده شد. اما با همه این شرایط مامان من فقط و فقط می گفت طلاق میخوام. گفتم آخه تو این وضعیت طلاقو می خوای چکار؟ می گفت به تو چه. بابام هم طلاق نمی داد که نمیداد.
    تا اینکه چند ماه پیش رفته بودیم خونه مامانم که متوجه یه تلفن مشکوک ازش شدم یه جوری حرف میزد که مثل همیشه نبود. مامان من تا حالا یک بارم موهاشو رنگ نکرده بود اما این بار موهاشو روشن رنگ کرده بود و چون چشمش ضعیف شده به جای عینک یه لنز روشن گذاشته بود. اینارو که دیدم اصلا موندم. 1ماه بعد خواهرم تنها اومده بود خونمون که از زیز زبونش کشیدم. گفت من از دست مامان خسته شدم خیلی دعوام میکنه فحشم میده و بعضی وقتا میزنم. گفتم قضیه اون تلفن چی بود. نمی گفت اما به زور کشیدم که گفت مامان با شوهر خواهر یکی از دوستاش دوست شده. (اصلا دنیا رو سرم خراب شد) انگار مامانم یه دوستی داشته که رفت و آمد داشتن توی این رفت و آمدا با خواهر و شوهر خواهر این خانم هم ارتباط برقرار میکنن. تا اینکه یه روز خواهر و مادرم خونه بودن در میزنن خواهرم در و باز میکنه میبینه اون آقاست. اون آقا میاد تو و چندین ساعت با مامانم میشینن.(گویا خیلی نزدیک) من که اینو شنیدم احساس کردم شاید اون آقا به خاطر مادر 45 ساله من نیومده و به خاطر خواهرم اومده خیلی عصبی شدم و احساس کردم شاید اگه خواهر با پدر معتادم زندگی کنه خیلی بهتر از این باشه که خدایی نکرده یهو بهش تجاوز بشه. یه کاری کردم خواهرم بره خونه بابام. وقتی مامانم اینو فهمید زنگگ زد و هرچی میتونست بهم گفت اما من روم نشد علت کارم و بهش بگم.
    خواهرم رفت پیش بابام و مادرم کلا رابطشو با ما قطع کرد. تا اینکه هفته پیش خانم اون آقا به خواهرم اس میده و کلی فحش ناجور که جلو مامانتونو بگیرید دست از زندگی من برداره وگرنه به دامادتون میگم با چه خانواده ای وصلت کرده در ضمن کارای دیگه مامانتون رو هم میگم که با کیا بوده. داشتم دیوونه می شدم زنگ زدم به اون خانم. واقعا دلم براش سوخت گفت من 2تا بچه دم بخت دارم اگه نداشتم میرفتم ازم خواهش کرد تا کاری براش کنم اما من گفتم نمیتونم خودت برو با مادرم صحبت کن.
    دوستام این داستان من بود. به نظر شما من الان چه کار باید بکنم ؟ زندگیمون به باد رفته. آیا الان من وظیفه دارم در مقابل کسی؟ چی کار کنم این تشنجا از زندگیم بره بیرون . به خدا خسته شدم. بریدم

  2. 5 کاربر از پست مفید nodelit تشکرکرده اند .

    Aram_577 (دوشنبه 24 آذر 93), khaleghezey (دوشنبه 24 آذر 93), maryam240 (چهارشنبه 26 آذر 93), szd (سه شنبه 25 آذر 93), یه تنهای خسته (پنجشنبه 27 آذر 93)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام عزیزم
    اول آرامشت رو حفظ کن
    می دونم شرایط سختی داری اما سعی کن به خودت مسلط باشی با مادرت در این رابطه صحبت کن و بگو زندگی شما در خطره که حداقل بی خیال این رابطه بشه
    از طرفی ببین میتونی نقل مکان کنید جای دیگه حتی شاید شهر دیگه ؟
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  4. 7 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    hhp (یکشنبه 23 آذر 93), khaleghezey (دوشنبه 24 آذر 93), maedeh120 (یکشنبه 23 آذر 93), maryam240 (چهارشنبه 26 آذر 93), szd (سه شنبه 25 آذر 93), یه تنهای خسته (پنجشنبه 27 آذر 93), رزا (یکشنبه 23 آذر 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 95 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1393-8-19
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    2,108
    سطح
    27
    Points: 2,108, Level: 27
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    11

    تشکرشده 75 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    زندگیه موفق عزیز من مشکلم اینه که مشکلات خانوادم رو اعصابم تاثیر داره و باعث شده تحمل من تو زندگیم کم شه. غمشون دلم و سنگین کرده. از مادرم که واسم نماد پاکی و فداکاری بود چیزی دیدم که از زنای فتنه که پای زنگیه مردم میشینن دیدم. برادرم فوق العاده افسرده شده و هر آن احتمال اینکه معتاد بشه وجود داره. خواهرم صبح تا 12 شب تو خونه تنهاست و از ما دوره هر آن امکان گول خوردنش وجود داره. بابام تنهاست. مامانم خیلی فقیر شده. یه روزی ماهی 2-3 ملیون درآمد داشت اما با این کارش به نون شب محتاج شده همه خونه و زندگیشو از دست داده. خودمم که از یه طرف کلی بدهکارم و صبح تا شب کار میکنم که بدهی جهازمو بدم. از یک طرفم مشکلات زندگی زناشوییم. حالا همه اینا به کنار راه به راه تهدید کردن همسر اون آقا. به اینا هم که فکر میکنم دارم دیوونه میشم.
    نمیدونم الان من باید چی کار کنم. واسه کسی کاری بکنم یا نه؟ چند سال دیگه پشیمون نشم که چرا این کارو کردم چرا این کارو نکردم.
    با مامانم نمیتونم صحبت کنم زیر بار نمیره تهشم سر و صدا و جیغ جیغ و نفرین میکنه.

  6. 5 کاربر از پست مفید nodelit تشکرکرده اند .

    Aram_577 (دوشنبه 24 آذر 93), khaleghezey (دوشنبه 24 آذر 93), szd (سه شنبه 25 آذر 93), یه تنهای خسته (پنجشنبه 27 آذر 93), رزا (یکشنبه 23 آذر 93)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    سلام عزیزم واقعا متاسفم
    منم بازندگیموفق موافقم اگه میتونی نقل مکان کن ...
    اگر نه اصلا جواب تلفن هاشون رو ندید رفت و امد رو قطع کنید ...خودتونو از هر راهی که شده ازشون دور کنید ...سعی کن با شوهرت عالی رفتار کنی که فکر نکنه خانوادت روت تاثیر منفی گذاشتن
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  8. 3 کاربر از پست مفید maedeh120 تشکرکرده اند .

    hhp (یکشنبه 23 آذر 93), szd (سه شنبه 25 آذر 93), رزا (یکشنبه 23 آذر 93)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 95 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1393-8-19
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    2,108
    سطح
    27
    Points: 2,108, Level: 27
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    11

    تشکرشده 75 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستای خوبم اولا من کاری نکردم که بخوام فرار کنم. بعدشم من از اینکه اون خانوم به همسر من چیزی بگه نمی ترسم چون خدا روشکر انقدر فهمیده هست که گناه کسیو واسه کس دیگه ننویسه. مشکل من بیشتر با بقیه مواردیه که نوشتم. با اون احساس مسوولیت که نسبت به تک تک اعضای خانوادم دارم. با اینکه از پدر و مادرم خیلی ضربه خوردم اما یه احساس ترحم خاص نسبت بهشو دارم. دروغ چرا خیلی حس دوست داشتن بهشون ندارم بیشتر ترحمه چون جفتشون افتادن تو منجلاب. اونا که ضربه خوردن و خودشونم باعثش بودن دلم واسه خواهر و برادرم میسوزه که الان باید بهترین روزارو داشته باشن و اینجورین.

  10. 3 کاربر از پست مفید nodelit تشکرکرده اند .

    Aram_577 (دوشنبه 24 آذر 93), szd (سه شنبه 25 آذر 93), رزا (یکشنبه 23 آذر 93)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1393-6-08
    نوشته ها
    80
    امتیاز
    3,423
    سطح
    36
    Points: 3,423, Level: 36
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    577

    تشکرشده 236 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم. من نمیدونم باید چه راه حلی بدم، فقط خواستم بگم برات دعا میکنم.



    اینکه جا به جا بشی و دور از دسترسشون باشی خوبه و راحت به زندگیت میرسی، البته راحت که نه!!آخه حس میکنم آدم عذاب وجدان میگیره .نه برای اون خانم ،نه برای مادرت، برای خواهر و برادرت.
    البته کاریم از دست شما برنمیاد. به قول خودت باید کاری بکنی که دو روز دیگه خدایی نکرده حسرت نخوری بگی کاش این کارو میکردم و تنهاشون نمیذاشتم.
    عزیزم کاش اشتراک بگیری و مشکلتو خصوصی مطرح کنی ، اینجوری بهتر و سریعتر به نتیجه میرسی. زمان برات مهمه الان.



    برات فقط میتونم دعا کنم، ایشاا... مشکلاتت حل بشه.


    به امید روزهای پر از آرامشت

  12. 7 کاربر از پست مفید elham.e تشکرکرده اند .

    hhp (یکشنبه 23 آذر 93), nodelit (یکشنبه 23 آذر 93), szd (سه شنبه 25 آذر 93), یه تنهای خسته (پنجشنبه 27 آذر 93), واحد (یکشنبه 23 آذر 93), هم آوا (دوشنبه 24 آذر 93), رزا (یکشنبه 23 آذر 93)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    خب عزیزم الان کاری از دستت برنمیاد چون خودت هم شرایط خوبی نداری به اون صورت از نظر مالی وگرنه میتونستی بهشون کمک کنی...
    به نظر من میتونی هر از گاهی بری دنبال خواهر برادرت و ببریشون بیرون یا اینکه گاهی اوقات ببریشون خونه تا حالا و هواشون عوض بشه پدر و مادرت هم بچه نیستن که شما به فکرشون باشی کارای خودشون تف سربالا شده یعنی خودشون به خودشون بدی کردن مادرت سالم به نظر میاد میتونه بره سرکار و واسه خودش درآمدی داشته باشه پدرت هم میتونه بره کمپ ..اما اون طفل معصوم ها گناهی ندارن ... ببخشید که رک صحبت کردم
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  14. 4 کاربر از پست مفید maedeh120 تشکرکرده اند .

    hhp (یکشنبه 23 آذر 93), szd (سه شنبه 25 آذر 93), یه تنهای خسته (پنجشنبه 27 آذر 93), هم آوا (دوشنبه 24 آذر 93)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    عزیزم خیلی متاسف شدم . شرایط خیلی سختیه . و احساس مسئولیت شما قابل تقدیره . ولی اگه بتونی با مادرت صحبت کنی خوبه . از جیغ و دادش نترس . شاید صحبتهای شما درش تاثیر کنه . نسبت به اینده خواهر برادرت هشدار بده . اونجور که اینجا هم نوشتی . شاید مادرت داره از سر لجبازی با پدرت و هم از سر ناچاری این کار رو میکنه . تنهاش نگذار و سعی خودت رو بکن . با هاش همدردی بکن . بگو میدونم که روز خوش ندیدی و زندگیت خراب شده ولی الان زندگی دختر و پسر نوجوانش هم داره خراب میشه . مادرها نسبت به اینده بچه هاشون حساسن . شاید بیدار بشه . نسبت به بیکاری و بی پولیش هم باید راهی رو پیدا کنید . بهتره با پدرت هم صحبت کنی و ازش کمک بخواهی . بهش بگو نمیتونی نسبت به زندگی بچه هات بی مسئولیت باشی چون زندگیشون داره خراب میشه . عزیزم مواظب زندگی خودت هم باش . اگر همسرت مرد فهیمیه از ایشون هم کمک بخواه . و نگذار این اتفاقات باعث بشه از هم دور بشید .برات ارزوی موفقیت و خوشبختی میکنم .

  16. 3 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    hhp (یکشنبه 23 آذر 93), هم آوا (دوشنبه 24 آذر 93), رزا (یکشنبه 23 آذر 93)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 95 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1393-8-19
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    2,108
    سطح
    27
    Points: 2,108, Level: 27
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    11

    تشکرشده 75 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مائده تمام این کارایی که میگی رو انجام دادم. با اینکه وضعیت مالی خودم و همسرم تو بحرانه اما شده خیلی کم قرض کردم کمکشون کردم یا خواهر برادرم و میارم خونمون و بهشون می رسم. حتی همسرم می گفت خواهرتو بیار با ما زندگی کنه که من گفتم نه چون احساس خوبی نسبت به این کار ندارم. اما وقتی یه لقمه غذا تو خونمون می خورم یا وقتی یه مهمون دعوت می کنم یا یه کادو واسه همسرم می گیرم همش اونا جلو چشممن میگم اونا شرایط سخت دارن زندگی میکنن.
    باورت نمیشه امروز شنیدم مامانم مریضه انقدر اعصابم خورد شد یه پولی قرض گرفتم واسش فرستادم همشم جلو چشمه اما اصلا دلم راضی نمیشه زنگ بزنم بهش. نمی دونم یه حسیه بین عشق و نفرت
    واحد عزیز ممنون از همدردیت. پدرم بی مسولیت نیست. فکر کنم اشتباه متوجه شدید پدرم از اون معتادای آویزون نیست. مواد مصرف میکنه اما خیلی رو زن و بچش تعصب داره. اون یک سالی که تنها بود و داشت دق میکرد چندین بار خواستم از تنهایی درش بیارم گفتم بچه ها پیش مامان راحتن مامان هم قصد نداره با تو باشه طلاقشو بده و ازدواج کن بذار اعصابت راحت شه اما چه جوابی بده خوبه؟ گفت بچه ها الان با مامانت خوبن 2 روز دیگه مامانت که اخلاق نداره ازش زده میشن فقر مالی فشار میاره بعدشم من به مامانت اعتماد ندارم زنی که بره بدون اطلاع شوهرش 1هفته قبل خونه اجاره کنه بعدشم بره خیلی کارای دیگه میتونه بکنه( که من خیلی از این حرفش ناراحت شدم ولی انگار بابام بهتر مامانم و می شناخت) اونوقت بچه ها نمی تونن با مامانت زندگی کنن منم زن گرفتم زنم راضی نمی شه بچه های کس دیگه بیان اینجا اونوقت این 2تا میشن دختر و پسر خیابونی. اما دقیقا چند ماه بعد همین اتفاقا افتاد.

  18. #10
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    لطفا عنوان را بر اساس مشکلي که داريد تغيير بديد.

    دوستان تا وقتي عنوان گوياي مشکل کاربر نيست از گذاشتن نظرات خود داري کنيد


    اينکار سه تا حسن داره يکي اينکه مديران و مشاورين سايت به تاپيک شما سر ميزنن
    دوم اينکه شما با فکر کردن و متمرکز کردن افکار خودتان دليل اصلي مشکل خود را بيان ميکنيد اينجوري متوجه مي شويد واقعا مشکل شما چيست و خودش خيلي به شما در حل جواب کمک ميکند
    و دليل سوم با مشخص شدن دقيق مشکل کاربران سايت بهتر مي توانند شما را راهنمايي کنند
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.