به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 96 [ 21:39]
    تاریخ عضویت
    1393-9-22
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    2,390
    سطح
    29
    Points: 2,390, Level: 29
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 21 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چرا من اینطوری (بی احساس) شدم؟!

    سلام

    من پسری 27 ساله هستم. قبلا خیلی با احساس بودم. اعتماد و علاقه زیادی به اطرافیان داشتم و خودخواه نبودم ولی الان خیلی از این احساسات خوب خودم رو از داده ام.

    موضوع از اینجا شروع شد که حدود 6 سال پیش من به خواستگاری دختری از فامیل رفتم و خیلی اونو دوست داشتم که پس از چند ماه نامزدی به من گفت که از ابتدا هیچ علاقه ای به من نداشته. بعدا متوجه شدم در حالی که من به چشم همسرم به ایشان نگاه میکردم، ایشان مرتبا در جمع اقوام اصرار داشته که هیچ علاقه ای به من نداره. شکست عشقی خودش به تنهایی خیلی برام سنگین بود. خیلی دوست داشتم که کسی رو پیدا کنم که منو درک کنه و بتونم باهاش درد دل کنم. هیچ کس رو به خودم از خانواده و اقوام نزدیکتر نمی دونستم و فکر می کردم که اونا منو درک میکنن و برای احساسات من ارزش قائل هستند اما وقتی متوجه شدم در تمام این مدت اونا عدم علاقه نامزدم رو می دونستن و به من چیزی نگفتند و همینطور نوع برخورد خانوادم با من بعد از به هم خوردن نامزدی من رو به این نتیجه رسوند که هیچکس اونطوری که فکر می کردم من رو دوست نداره. اینقدر دلم هم از اون دختر و هم از خانواده و اقوام شکسته بود که دوست داشتم بمیرم و فقط این احساسات منفی خودم رو پنهان می کردم و به صورت ظاهری وضعیت خودم رو عادی نشون میدادم.

    الان خیلی نسبت به قبل بهتر شده ام و اون قضیه رو تقریبا فراموش کرده ام اما هیچ وقت نتونستم احساسی رو که قبل از اون قضیه داشتم رو دوباره بدست بیارم. نمی تونم خانواده خودم و اقوام رو دوست داشته باشم. دوست صمیمی ندارم. احساس تنهایی می کنم. به ازدواج علاقه ندارم و ... . درکل می تونم بگم که بی احساسسس شدم و زندگیم کاملا مکانیکی شده و این خیلی اذیتم می کنه. دلم پره و دوست دارم کسی باشه که با من همدردی کنه ولی کسی نیست.

    خیلی از انسانها شکست عشقی رو تجربه کردند و به زندگی برگشتند. چرا من نمی تونم به زندگی برگردم؟ چرا من اینطوری شدم؟

  2. 6 کاربر از پست مفید wikimail تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 23 آذر 93), hhp (یکشنبه 23 آذر 93), sevil73 (دوشنبه 24 آذر 93), szd (یکشنبه 23 آذر 93), کامران (یکشنبه 23 آذر 93), یه تنهای خسته (چهارشنبه 26 آذر 93)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 93 [ 19:21]
    تاریخ عضویت
    1393-8-28
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    889
    سطح
    15
    Points: 889, Level: 15
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    146

    تشکرشده 106 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست من سلام

    به همدردی خوش اومدی

    دوست داری کسی باشه که با شما همدردی کنه... اینجا خیلی بیشتر از اونی که بخوای دوستان خوبی هستن که بتونی درد دل کنی و از تجربیاتشون استفاده کنی

    هنوز هم میشه احساس رو در شما دید، همین که بخوای با شخصی درد دل کنی و احساست رو بیان کنی

    اینکه خانواده رو به خودت نزدیکتر دیدی و این مسئله رو مطرح کردی کار خوبی بوده اما با دونستن این موضوع که خانواده از جریان با خبر هستن دلیل بر دوست نداشتن شما نیست، دلیل اصلیش رو باید از خود آنها جویا شد ولی شاید همین دوست داشتن شما بوده باشه که نخواستن بشکنی و احساساتت جریحه دار بشه، ولی متاسفانه در هرصورت اشتباه بوده و باعث شده نگرش شما به خانواده و اطرافیان تغییر کنه و احساسات منفی اطراف شما رو احاطه کنه.

    یقینا شما هم میتونی به زندگی عادی سرشار از احساسات خوب برگردی، ظاهرا هنوز از خانواده دلخوری ؟
    دوست من بخشش برای سلامتی روحت لازمه، کار اونها درست یا غلط این احتمال رو بده برای آرامش فرزندشون بوده باشه، از خانواده خودت دلخور نباش و اونجوری که شایسته یک خانواده هست بهشون عشق بورز و کنارشون شاد باش، حتی با نزدیکان و اطرافیان خودت شاد باش، از واقعیت درونی خودت ( احساسات پاکت ) خوب بهره ببر، خواهی دید احساساتت همچون گذشته بال و پر میگیره و شاد میشی ( ان شا الله )

  4. 4 کاربر از پست مفید hhp تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 23 آذر 93), pooya123 (دوشنبه 24 آذر 93), zolal (شنبه 22 آذر 93), رزا (یکشنبه 23 آذر 93)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 آذر 94 [ 14:26]
    تاریخ عضویت
    1393-8-12
    نوشته ها
    148
    امتیاز
    357
    سطح
    7
    Points: 357, Level: 7
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    2,438

    تشکرشده 600 در 162 پست

    Rep Power
    51
    Array
    دوست من وقتی طعم محبت رو دوباره بچشی احساساتت برمیگرده
    ولی وقتی برگشت بزار سیال باشه و به راه خودش ادامه بده ...جولوشو نگیر
    شکست عشقی اونم فامیلی دردناکه چون احساس میکنی پشتی نداری و کسی باورت نداره حتی فامیلت ، ولی این اعتقاد اشتباهه
    دوست من ایا تو همه دخترهای در شرف ازدواج فامیلتون رو دوست داری ؟ اگه بهت پیشنهاد بدن قبولشون میکنی چون فامیلی ؟
    معلومه که نه!
    خو اونها هم حق دارن درست یا غلط تو رو باور نداشته باشن... هر چند باید زودتر بهت میگفتن نه به این شیوه ضربه زننده .
    شما دوباره بلند شو ، یه حیوون خونگی بخر :)) نازش کن هر روز
    یه گل بخر ابش بده هر روز
    سعی کن بری یه جا کار خیر بکنی تا روحت لطیف شه
    هر روز صدقه بنداز تا شادی درونیت برگرده
    بعدش برو دنبال یکی که واقعا دوستت داشته باشه و البته همیشه احتمال قبول نکردنت رو هم کنار بزار تا اینطور اشفته نشی

  6. 7 کاربر از پست مفید ali -guilan تشکرکرده اند .

    hhp (یکشنبه 23 آذر 93), sevil73 (دوشنبه 24 آذر 93), szd (یکشنبه 23 آذر 93), یه تنهای خسته (چهارشنبه 26 آذر 93), واحد (دوشنبه 24 آذر 93), wikimail (یکشنبه 23 آذر 93), رزا (یکشنبه 23 آذر 93)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من فکر میکنم احساسات شما به دلیل اینکه به نوعی سرکوب شدن و اصطلاحا تو ذوقشون خورده ، با خودشون قهر کردن و وارد یک مرحله انکار شدن! به همین دلیله که میگن کسی که شکست عشقی میخوره تا ی مدت اصلا سراغ سوژه جدید نره. شما بایداولا مدتی به خودتون استراحت بدید و بذارید ذهنتون آروم آروم بشه. اصلا فکر نکمنید چرا اینطوری شده چون کم کم به حالت اول بر میگردید انشالله. در ثانی کارهایی که باعث تلطیف روحیه میشه (مثل کتاب خوندن، نرمشملایم، قدم زدن و گپ زدن با ی دوست قدیمی و ...) را زیاد انجام بدید و خودتون را رها و سبک کنید. کم کم با فراوش شدن تکام اثراتی که تو وجودتون مونده اون احساسات دوباره با شما اشتی میکنن و اونت موقعست که با پیدا شدن یک شخص جدید کلا حالتون دگرگون میشه و میشید همونی که میخواهید. منم اینطور بودم و تمام این حالات شما را دقیقا درک کردم و گذشتم. درست میشه.
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  8. 9 کاربر از پست مفید کامران تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 23 آذر 93), hhp (یکشنبه 23 آذر 93), Pooh (یکشنبه 23 آذر 93), pooya123 (دوشنبه 24 آذر 93), sasha (یکشنبه 23 آذر 93), sevil73 (دوشنبه 24 آذر 93), واحد (دوشنبه 24 آذر 93), wikimail (یکشنبه 23 آذر 93), رزا (یکشنبه 23 آذر 93)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 96 [ 21:39]
    تاریخ عضویت
    1393-9-22
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    2,390
    سطح
    29
    Points: 2,390, Level: 29
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 21 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    از اینکه جواب منو دادید ممنونم.

    آقای hpp من خیلی انتظار کشیدم تا شاید یکی از خانواده به من دلداری بده ولی هیچوقت چنین اتفاقی نیفتاد و من ازشون ناامید شدم. اگر من رو دوست داشتند و نمی تونستن به من بگن که با احساسات من بازی نشه لااقل می تونستن به طور غیر مستقیم من رو متوجه کنند. حتی چند سال بعد پسری که پنهانی با اون دختر رابطه داشت برای معذرت خواهی پیش من اومد و من تازه متوجه شدم که خیلی

    - - - Updated - - -

    از اونا از رابطه پنهانی اون دختر اطلاع داشتن.

    آقای ali-guilan چشم سعی می کنم کارهایی رو که گفتید انجام بدم.

    آقای کامران از شما هم ممنونم. مشکل من اینه که 6 سال از اون موضوع میگذره و هنوز اثرات اون باقی هست.

  10. 5 کاربر از پست مفید wikimail تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 23 آذر 93), hhp (یکشنبه 23 آذر 93), sevil73 (دوشنبه 24 آذر 93), کامران (یکشنبه 23 آذر 93), واحد (دوشنبه 24 آذر 93)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 93 [ 19:21]
    تاریخ عضویت
    1393-8-28
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    889
    سطح
    15
    Points: 889, Level: 15
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    146

    تشکرشده 106 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست من سلام

    شمارو درک میکنم، داشتم به این فکر میکردم که اگر خودم جای شما بودم چه واکنشی نشون میدادم، فقط میتونم بگم حق رو به شما میدم، از طرفی این مسئله خیلی مهمی هستش و سرنوشت و زندگی شما در قالب همین جریانات بوده و باید شمارو از این جریان با خبر میکردن، گاهی اوقات کوتاهی یا غفلت یا...

    البته این به نوع رفتار و شخصیت شما در خانواده هم میتونه ربط داشته باشه، اینکه آدم خود رای هستین؟ یا اینکه تا چه حد حرف خانواده در شما تاثیر داره؟ یا اصلا از خانواده حرف شنوی دارین یا خیر؟ و نوع رابطه شما با خانواده گرم بوده یا نه؟ و...!!!

    ولی در هرصورت چیزی بوده که باید از نزدیکان خودتون متوجه میشدی

    به شما حق میدم که ناراحت باشید، درسته که این مسئله مهمی هستش ولی به نظر من ناراحتی وهمدردی کردن در مورد چیزی که ارزش شمارو داشته باشه کاملا به جاست ولی برای این موضوعی که واقعا ارزش درونی و احساسات پاک شمارو نداره شش سال زمان زیادیه!!!

    با گفته ali-guilan و کامران عزیز موافقم، کارهایی رو که گفتن میتونه خیلی به شما کمک کنه که سریعتر به خود واقعیتون برگردین

  12. 5 کاربر از پست مفید hhp تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 23 آذر 93), sevil73 (دوشنبه 24 آذر 93), کامران (یکشنبه 23 آذر 93), wikimail (یکشنبه 23 آذر 93), رزا (یکشنبه 23 آذر 93)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    سلام...

    منظور شما از اینکه نامزد بودید یعنی چی؟؟ یعنی رسما نامزد بودید عقدی کردید؟؟

    شما از دختر خانوم که نامزدتون بوده نپرسیدید علت اینکه باهاتون بهم زده چی بوده؟؟ حتما چون بهتون علاقه نداشته! پس چرا میخواسته باهاتون ازدواج کنه و چند ماه نامزدتون بوده؟

    بعد تو پست آخرتون که فرمودید دوست پسرش که پنهانی باهاش ارتباط داشته اومده از شما عذر خواهی کرده..چرا؟؟ یکم این قسمت برای من مبهم بود..

    اثرات اون رابطه هنوز تو ذهن شما باقیست چون چیزی در رابطه شما وجو داشته که حل نکرده باقی مونده...
    همه آبهای دریا هم نمی توانند یک کشتی را غرق کنند

    مگر اینکه در داخل کشتی نفوذ کنند

    بنابراین

    تمام نکات منفی دنیا روی شما تاثیر نخواهد داشت

    مگر اینکه شما اجازه بدهید...





  14. 4 کاربر از پست مفید رزا تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 23 آذر 93), hhp (یکشنبه 23 آذر 93), sevil73 (دوشنبه 24 آذر 93), wikimail (یکشنبه 23 آذر 93)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 آذر 97 [ 04:23]
    تاریخ عضویت
    1393-5-29
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    3,295
    سطح
    35
    Points: 3,295, Level: 35
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    18

    تشکرشده 44 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شاید احساس میکنی باتو بازی کردن و دلت شکسته اما به نظر من شاید دلیلش اینه که خود پدر و مادرت هم شیفته اون دختر نبودن و فقط علاقه داشتن که با دختر یکی از اقوام ازدواج کنی و با غریبه داحت نبودن و ازدواج فامیلی رو ترجیح میدادند و بساط عقد نامزدی شما رو فراهم کردن تا شانسشونو امتحان کنند نمی دونم به نظر من اینو یه جور جواب منفی معمولی بدون خود دختر هم که میگفته زیاد علاقه ای نداره احتمالا خانوادت هم انتظار نداشتن که بهش اینجور علاقه مند شی

    - - - Updated - - -

    شایدم مثل من از عاشق شدن دوباره میترسی دیگه به کسی اعتماد نداری و اعتماد به نفستو از دست دادی

  16. 3 کاربر از پست مفید omidoooo تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 23 آذر 93), sevil73 (دوشنبه 24 آذر 93), wikimail (یکشنبه 23 آذر 93)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 96 [ 21:39]
    تاریخ عضویت
    1393-9-22
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    2,390
    سطح
    29
    Points: 2,390, Level: 29
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 21 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزا نمایش پست ها
    سلام...

    منظور شما از اینکه نامزد بودید یعنی چی؟؟ یعنی رسما نامزد بودید عقدی کردید؟؟

    شما از دختر خانوم که نامزدتون بوده نپرسیدید علت اینکه باهاتون بهم زده چی بوده؟؟ حتما چون بهتون علاقه نداشته! پس چرا میخواسته باهاتون ازدواج کنه و چند ماه نامزدتون بوده؟

    بعد تو پست آخرتون که فرمودید دوست پسرش که پنهانی باهاش ارتباط داشته اومده از شما عذر خواهی کرده..چرا؟؟ یکم این قسمت برای من مبهم بود..

    اثرات اون رابطه هنوز تو ذهن شما باقیست چون چیزی در رابطه شما وجو داشته که حل نکرده باقی مونده...
    ممنون از اینکه نظر خودتون رو بیان کردید. منظورم از نامزدی اینه که به صورت رسمی حلقه برده بودیم و همه در جریان بودن ولی عقدی در کار نبود. به گفته خود دختر خانم والدینش مجبورش کرده بودند.

    کسی هم که باهاش رابطه پنهانی داشت به گفته خودش به خاطر عذاب وجدان (چون خیلی مذهبی بود) اومد معذرت خواهی(به قول خودش حلالیت طلبیدن). مثل اینکه اونم بعد از من سر کار رفته بود و بعد از دو سال رابطه پنهانی وقتی که خواستگاری رفته بود بهش گفته بودن که دخترشون نامزد داره!!!! و اون دختر هم ارتباط شو با اون قطع کرده بود.

    آره برای من حل نکرده باقی مونده.

    نقل قول نوشته اصلی توسط omidoooo نمایش پست ها
    شاید احساس میکنی باتو بازی کردن و دلت شکسته اما به نظر من شاید دلیلش اینه که خود پدر و مادرت هم شیفته اون دختر نبودن و فقط علاقه داشتن که با دختر یکی از اقوام ازدواج کنی و با غریبه داحت نبودن و ازدواج فامیلی رو ترجیح میدادند و بساط عقد نامزدی شما رو فراهم کردن تا شانسشونو امتحان کنند نمی دونم به نظر من اینو یه جور جواب منفی معمولی بدون خود دختر هم که میگفته زیاد علاقه ای نداره احتمالا خانوادت هم انتظار نداشتن که بهش اینجور علاقه مند شی

    - - - Updated - - -

    شایدم مثل من از عاشق شدن دوباره میترسی دیگه به کسی اعتماد نداری و اعتماد به نفستو از دست دادی
    نظر پدر و مادرمو نمی دونم که واقعا چی بود.

    شاید حق با شما باشه و اعتماد به نفسم رو از دست داده باشم و از عاشق شدن دوباره می ترسم. اینو میدونم که یک چیز خیلی منو داغون کرد و اون اینکه والدین اون دختر خانم گفتن که از زمان نامزدی ما، اون دختر خانم از غصه چند کیلو لاغر شده. یعنی من اینقدر منزجر کننده هستم که فقط نامزدی با من اینقدر باعث اذیت میشه؟

  18. 2 کاربر از پست مفید wikimail تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 23 آذر 93), sevil73 (دوشنبه 24 آذر 93)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 خرداد 94 [ 11:33]
    تاریخ عضویت
    1393-7-13
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    1,140
    سطح
    18
    Points: 1,140, Level: 18
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    66

    تشکرشده 136 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    دوست عزیز گذشته ها گذشته
    شما قسمت هم نبودین
    و الان تنت سالمه
    اتفاق خاصی نیفتاده یه نامزدی بوده و به هم خورده همین(از بیرون اینجوری به نظر میاد)
    ایشالاه نفر بعدی بهتر ازآب درمیاد که قدر شمارو بدونه
    شماهم از این رابطه تجربه کسب کردی که دوباره به مشکل نخوری
    سخت نگیر برا خیلی ها پیش اومده ولی به روی خودشون نمیارن

  20. 4 کاربر از پست مفید ebi-larynx تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 23 آذر 93), rayehe (شنبه 29 آذر 93), sevil73 (دوشنبه 24 آذر 93), wikimail (یکشنبه 23 آذر 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.