سلام.من دختری 24 ساله هستم.حدود 2 سال پیش از یکی از دانشگاه های معتبر در تهران در رشته حقوق فارغ التحصيل شدم.در دوره دانشگاه خواستگاران زیاد و خوبی داشتم.اما پدرم معتقد بودند که من باید ارشد بگیرم و وکیل شوم تا موقعیت های بهتری داشته باشم.حال آنکه خیلی ازخواستگارانم موقعیت خوب در حد من داشتندمن همیشه عالی بودم.با رتبه زیر 50 دانشگاه رفتم.اما در کنکور ارشد موفق نبودم.از دو سال پیش هم کامل خانه نشین شدم.چون وظیفه داشتم خوب درس بخوانم تا ارشد و وکالت قبول شوم که تا حالا هم موفق نبودم.مادرم دائم به شخصیت و استعدادم توهین می کند.مثل یک بچه ابتدایی به من می گوید فقط درس بخوان.خسته ام.وقتی یکی از دختران هم سنم ازدواج می کنند به من سرکوفت می زند که تو چرا خواهان نداری؟ حال آنکه خواستگارانم در دوره دانشگاه زیاد بودند و حتی پس از اتمام درسم هم پیگیر بودند اما من که اخلاق و عقاید پدرم را می دانستم رد می کردم.اما دیگر خواستگاری هم ندارم.دهانم بسته شده.واقعا حرفی برای دفاع از خودم ندارم.خصوصا مادرم به آینده من بسیار بدبین است.اصلا تمام اعتماد به نفسم را کشته.چکار کنم؟ کمکم کنید، واقعا تمرکز کافی ندارم.من به ازدواج نیاز داشتم کاش پدر و مادرم پیش از این ها به نیازم توجه نشان می دادند! مادرم قبلا به خاطر من خیلی به فامیل افاده اییش پز می داد حالا که من چیزی برای پز دادن ندارم از اقوامش دوری می کند.انگاری بست نشسته زندگی نمی کند و تمام آرزوهایش را منوط و موکول کرده به قبول شدن من.حس آدمی رآ دارم که دارد تنها غذا میخورد و هزار نفر دارن نگاهش می کنن تا زودتر کوفت کند ! خوب آدم استرس می گیرد بلانسبت! چکار کنم دوستان ! عزیزان! شوهر از کجا بیاورم؟ تا مادرم حس کند من خوشبختم و دست از سرم بردارد؟!با مادرم چه برخوردی کنم؟ او بسیار حساس است من یک برادر دارم یک سال از من بزرگتر است و یک خواهر 14 ساله
مرسی.
علاقه مندی ها (Bookmarks)