سلام،از 8 سال گذشته از یکی از دخترهای فامیل خوشم میومد و همینطور هربار که میدیدمش بیشتر بهش علاقه مند میشدم تا اینکه کم کم احساس کردم عاشقش شدم.من همیشه قصدم و فکرم این بود که یه روز برسه برم خواستگاریش و باهاش ازدواج کنم اما متاسفانه دوسال بعد مادرشو از دست داد و پدرشو هم قبلا از دست داده بود،تنها شده بود و من همش عذاب وجدان داشتم و باخودم میگفتم تو که انقدر ادعای عاشقی میکنی چرا هیچکاری واسش نمیکنی اون الان به تو نیاز داره و تنهاشده...
چون شرایط ازدواج نداشتم تصمیم گرفتم باهاش رابطه برقرار کنم تا بتونم کنارش باشم ...
گذشت و گذشت رابطه ما 6 سال به بهترین نحو ادامه پیدا کرد و توی تمام این 6 سال ما هیچ مشکلی با هم نداشتیم و به معنای واقعی خوشحالو خوشبخت بودیم و واسه هم میمردیم.
همیشه بهش میگفتم اگه با اینکه دستم خالیه راضی هستی بیام خواستگاریت تا با هم عقد کنیم اما میگفت نه عجله ای نیست بذار درسمون تمومم شه کارت درست شه بعد بیا...
تا اینکه چند وقت گذشته گفت همینطوری پاشو بیا من همینطوری قبول دارم ولی خب من سرباز بودمو گفتم لااقل بذار از سربازی برگردم.
به دلیل قبولی تو دانشگاه از سربازی مرخص شدم و اونجا اصرار کرد که پاشو بیا،منم با خونوادم صحبت کردم که بریم و همه خیلی خوشحال شدن اما غافل از اینکه این خانوم همزمان به خواستگارای دیگشم فکر میکردن.
رفتیم خواستگاری همه چی خوب حتی پیش مشاورم رفتیم اوکی اوکی ولی پس فردا که زنگ زدیم جواب رد دادن
خودشم گوشیشو خاموش کرد و دیگه رفت
یک هفته بعد فهمیدم عقد کردن
فهمیدم خواستگارش از نظر مالی وضعیتش بهتر بوده
باورم نمییشه الان 20 روزه که باهاش حرف نزدم و دارم میمیرم...
اصلا باورم نمیشه چطور تونست منو عشقمونو انقدر راحت بفروشه.
دلم خیلی پره
دیگه حتی نمیتونم به هیچ دختری فکر کنم از همه بدم میاد،ذره ذره دارم آب میشم
فقط به این امیدم که یه روز دوباره برگرده تا باهم دوباره روزای خوبمونو داشته باشیم ولی نمیدونم اونموقع میتونم یا نه
نمیدونم یه ادم چطور میتونه تو یه هفته قبل واسم میمردی حالا 10 روز نشده تو بغل یکی دیگه؟؟؟
دلم خیلی گرفته
تو این مدت همه جوره بهش وفادار بودم حتی یه بارم به کسی نگاه چپ نکردم حلقشو انداخته بودم دستم که کسی بهم نگاهم نکنه اما اون خواستگاراشو بررسی میکرد
.دلم گرفته و هیچکی دردمو نمیدونه...
علاقه مندی ها (Bookmarks)