به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 46
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 اسفند 93 [ 14:37]
    تاریخ عضویت
    1390-4-21
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    3,706
    سطح
    38
    Points: 3,706, Level: 38
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    54

    تشکرشده 71 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array

    میخوام از نامزدم جدا بشم.

    سلام.
    من 25 و نامزدم 29 ساله.
    روحیاتمون اصلا به هم نمیخوره. من آدم عاطفی هستم ولی او در این سه ماهی که عقد بوده ایم هیچ محبت و توجهی به من نداره. فقط درگیر کارشه و من براش آخرین اولویت هستم.
    زیاد با هم بحثمون میشه. خیلی راحت به من توهین میکنه و حاضر نیست قبول کنه که حق دارم نعترض باشم.
    با شناختی که از خودم و او دارم میدونم زندگی نمیتونیم با هم بسازیم.
    خودش هم میگه ازدواج ما اشتباه محض بوده و ما دنیاها و انتظارات و توقعات و روحیاتمون متفاوته.
    تصمیمم برای جدایی جدی است.
    اما روحیه ام خیلی بد شده و احساس فشار روانی شدیدی دارم.
    اومدم اینجا که اگر به نظرتون میاد راهی برای ساختن زندگی با هم وجود داره رو بهم بگید. و اگر واقعا میبینید زندگی ما با هم فایده ای نداره بگید کمکم کنید با این شرایط روحی ام کنار بیام و مسیر طلاق رو درست پیش برم و نشکنم.
    ممنون از توجهتون.

  2. 2 کاربر از پست مفید pianozan تشکرکرده اند .

    ali -guilan (شنبه 08 آذر 93), sevil73 (یکشنبه 16 آذر 93)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    سلام دوست عزیز
    یادت نیست 3 سال پیش چقدر برات شوهرت و افکارش مهم بود حالا به این زودی بعد 3 ماه جا زدی؟؟؟؟
    سر چه مسائلی باهاش اختلاف داری؟
    ازدواجت سنتی بوده؟
    سر چه مسائلی بهت توهین میکنه>اصلا چی میگه که شما اسمش رو توهین میزاری؟؟؟
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  4. 4 کاربر از پست مفید maedeh120 تشکرکرده اند .

    ali -guilan (شنبه 08 آذر 93), khaleghezey (شنبه 08 آذر 93), parsa1400 (شنبه 08 آذر 93), pianozan (شنبه 08 آذر 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 اسفند 93 [ 14:37]
    تاریخ عضویت
    1390-4-21
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    3,706
    سطح
    38
    Points: 3,706, Level: 38
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    54

    تشکرشده 71 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    بله. ازدواجمون سنتی بوده.

    1- راحت به پدر و مادر و خانواده من توهین میکنه و پشت سرشون مسخره شون میکنه. محل زندگی ما و شهرمون رو مسخره میکنه.
    2-به من هیچ توجهی از نظر عاطفی نمیکنه. من کلا آدم پر توقعی نیستم. ولی از نظر عاطفی پر توقعم. او هیچ محبتی بهم نمیکنه. حتی در حد یک زنگ زدن. یک اسمس دادن. یک دوستت دارم ساده.
    3- فقط و فقط وقتی نیاز جنسی داره میاد سراغم. یعنی قسم میخورم در مواقع دیگه حتی شده یک هفته یک احوال هم ازم نپرسیده و حتی تماسها و اسمس های منو جواب نمیده.
    4- موقع رابطه جنسی هم به شدت خشن و بی ملاحظه رفتار میکنه و اصلا منو آماده نمیکنه. یک چیز دیگه هم که بدم میاد اینه که موقع رابطه خیلی حرفای رکیک میزنه که من اصلا بدم میاد. وقتی هم کارش تموم میشه دیگه هیچ توجهی به من نمیکنه تا باز هفته بعدش که میاد خونمون و توقع رابطه داره.
    5- به جز عیدی عید فطر که برام آوردن هیچ هدیه دیگه ای حتی یه شاخه گل برام نخریده. حتی محبت کلامی هم نمیکنه. وقتی هم میگم چرا بهم محبت نمیکنی فقط بلده حرفای سکسی بزنه. همین.
    6-وقتی میخوایم بریم بیرون دنبالم نمیاد و میگه خودت بیا منم بعد میام. و تا حالا دو بار پیش اومده منو یک ساعت قال گذاشته و نیومده.
    7- خودخواهه و فقط به فکر خودشه. همه زندگیش کارشه . یعنی تا عصر که سر کاره. بعد هم میره به باغ و گل و گیاهاش میرسه. بعد هم میره باشگاه. بعد هم میره دوش میگیره. بعد هم میره شام میخوره. بعد هم وبلاگشو به روز میکنه. بعد ته تهش اگه وقت کنه جواب تماس منو میده. یعنی من تماس که باهاش میگیرم راحت جواب نمیده. بعد هم که اعتراض دارم میگه کار داشتم و قبلا هم گفته ام که برنامه هام چیه. این تویی که باید مراعات کنی و وقتی میدونی من نمیتونم جواب بدم تماسی نگیری.
    8- قرار بیرون رفتن هایی رو که میذاریم چندین بار کنسل کرده به خاطر اینکه مثلا کار عقب مونده سر کارش داره. یعنی با اینکه مثلا از یک هفته قبلش برنامه ریخیتم راحت زیرش میزنه به خاطر مسائل کاری.
    9- اونا مرکز شهرن و ما شهرستان. زیاد راهمون دور نیست. من یه کلاس میرم توی مرکز استان که ساعت شش شب تموم میشه و با اتوبوس و تاکسی برمیگردم خونه. تا یه جایی رو خط تاکسی داره ولی بعدشو باید با اتوبوس برم خونه. پریشب دیر رسیدم و اتوبوس رفته بود. هرچی زنگ زدم که بیاد یا منو برسونه یا بیاد بریم خونه خودشون جواب نداد. پیام دادم جواب نداد. یک ساعت توی خیابون توی اون تاریکی معطل موندم تا یه شخصی که مسیرش میخورده به خونمون اومده و با کلی ترس و لرز سوار شدم و اومدم. بعدم که بهش میگم فقط میگه خخخخخخخ. هیچ عذرخواهی هم نمیکنه. میگه خب من که گفته بودم تا قبل از ساعت 11 شب تماسی جواب نمیدم. میگم اومدیم و من داشتم میمردم تو نباید جواب بدی؟ میبینی 40 بار زنگ زدم نگفتی یه وقت یه کار واجب داره؟ میگه خب من از کجا بدونم. چقدر بهت میگم این کلاسه رو بی خیال شو تویی که حرف گوش نمیدی!!!!!!!!!!! یعنی ماشالله رو نیست. دست سنگ پا رو از پشت بسته.
    10-در این سه ماه هیچ گونه مخارجی از من رو تقبل نکرده. حتی یک کارت شارژ. ولی توقع داره با این بی محبتی هاش هر وقت خواست من در اختیارش باشم.
    11- گاهی میشه سه جهار روز حتی یه زنگ بهم نمیزنه. میگم چرا؟ میگه کار دارم. سرم شلوغه وقت ندارم.

    از پریشب تا حالا هم باهاش قهرم. ولی حتی حاضر نشده یه زنگ بزنه ببینه من زنده ام یا مرده.
    من شوهر میخواستم برای اینکه حامی و پشتیبانم باشه. برای اینکه آرامش بگیرم. برای اینکه دلم خوش بشه یکی هست دوستم داره و احساس امنیت کنم. من از زندگیم امنیت و آرامش میخوام. ولی با او هیچ کدوم از اینها رو احساس نکرده ام. احساس تنهایی شدیدی میکنم. او که هیچ وقت وقت نداره به من توجه کنه اصلا چرا ازدواج کرد؟ چرا نرفت با کارش ازدواج کنه؟

    همه میگن دوره عقد دوره شیرینیه. ولی من که نچشیدم.
    چند بار باهاش نشستم منطقی حرف زدم. میگه ببین من اینجوری ام. نیتم بد نیست. بهش میگم خب پس من چی؟ من کی توجه از تو ببینم. میگه من که بهت توجه دارم. اگه دوستت نداشتم که اینقدر رابطه باهاتو دوست نداشتم.
    یعنی مخش در مورد ازدواج از سطح رابطه جنسی بالاتر نمیره. و حاضر هم نیست خودشو تغییر بده. من هم میدونم یه مرد رو نمیشه تغییر داد. ولی برای زندگی کردن باهاش با این اخلاقا و بی توجهی هاش مجبورم خودمو زیر پا بذارم و روی تمام خواسته هام پا بذارم . عواطفمو بکشم. که من هم اینو نمیخوام.



    واقعا اونقدر تفاوت بین روحیاتمون میبینم که به نظرم ادامه دادن اشتباهه.






    - - - Updated - - -

    کسی چیزی نمیگه؟

  6. 4 کاربر از پست مفید pianozan تشکرکرده اند .

    ali -guilan (شنبه 08 آذر 93), maedeh120 (شنبه 08 آذر 93), parsa1400 (شنبه 08 آذر 93), szd (شنبه 08 آذر 93)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 اردیبهشت 96 [ 17:04]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    4,020
    سطح
    40
    Points: 4,020, Level: 40
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 130
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    887

    تشکرشده 85 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    با این همه ایرادی که ایشون دارن واقعا چرا منتظر شروع یه زندگی با ایشونی؟؟
    اینهایی که گفتین ساده ترین مسایلی است که شوهر کسی باید انجام دهد
    امیدوارم تصمیم درستی بگیری که چندسال بعد افسوس امروز رو نخوری

  8. 7 کاربر از پست مفید szd تشکرکرده اند .

    ebi-larynx (دوشنبه 10 آذر 93), footer (جمعه 14 آذر 93), parsa1400 (شنبه 08 آذر 93), pianozan (شنبه 08 آذر 93), یه تنهای خسته (جمعه 14 آذر 93), هم آوا (دوشنبه 10 آذر 93), بابک 1369 (جمعه 21 آذر 93)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    138
    Array
    دوست عزیز سلام

    اسمتون برام سخت بود ولی با اینایی که شما نوشتی پایسوزان بیشتر بهتون میاد

    متاسفم . دختر شما قبلا گذرت به این تالار افتاده باز رفتی ازدواج سنتی اونم بدون دوره آشنایی مناسب کردی .؟؟؟؟؟؟

    نمیگم ازدواج سنتی بده ولی به نظرم دوره آشنایی کاملی نداشتی . بعد سه ماه اونم تو اوج داشتن احساس یه همچنین مشخصاتی واقعا قابل درک نیست .

    به نظرم سطحشون خیلی خیلی پایین و برداشتشون از زندگی در همون حدی که گفتی . عقل شعور فرهنگ به بیابون گردی شهری بودن نیست . (اشاره موضوع مرکز شهر و شهرستانی بودن )

    موضوع رابطه و بقیه موارد بماند جای خودش ولی از الان به مادر و پدر همسر بی احترامی کردن و بی ارزشی برا اونا از همه بدتر .

    نمیخوام نصیحتت به جدایی کنم چون تالار ما جای متارکه نیست . ولی بشین دو باره تا دیر نشده برا خودت یه دو. دو تا پشتا بکن .
    نمیدونم همه چیو دوباره برا خودت برسی کن

    از سنت گرفته تا از دست رفتن بکارتت ( عذر میخوام ) و به ادامه و جدایی و عواقب اون .

    یه مشاوره حضوری برو یا همین جا مشاوره بگیر .

    از نظر من ادامه ای مسیر جز سوختن و یه عشق یه طرفه بیشتر نیست ولی خب انشااله که بتونی همسرتو تغییر بدی و درکشو از زندگی بالاتر ببری .

    اول همه ذهنتو بزار رو تلاش برای تغییر همسرت و بعد به جدایی فکر کن .

    بالاخره همسرت نکات خوبی هم داشته که همسرش شدی همش بد نبودکه........................... مسایل جنسی هم فروکش خواهد کرد .
    سعی تو بکن بدرووووووووووووووود

  10. 5 کاربر از پست مفید parsa1400 تشکرکرده اند .

    pianozan (شنبه 08 آذر 93), szd (یکشنبه 09 آذر 93), یه تنهای خسته (جمعه 14 آذر 93), هم آوا (دوشنبه 10 آذر 93), بابک 1369 (جمعه 21 آذر 93)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 اسفند 93 [ 14:37]
    تاریخ عضویت
    1390-4-21
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    3,706
    سطح
    38
    Points: 3,706, Level: 38
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    54

    تشکرشده 71 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.
    خانم یا آقای پارسا.
    من زیاد نمی اومدم اینجا. یعنی بار اولی که سه سال پیش اومدم بیشتر بهم اضطراب وارد شد و اصلا از اینجا خوشم نیومد و دیگه تمایلی نداشتم بیام. حتی یه بار دیگه هم بعدش اومدم ولی باز پشیمون شدم و دیگه نیومدم.
    ما یعنی جون دلمون دوره آشنایی هم داشتیم. حدود سه ماه.
    من از اول هم به خانوادم گفتم این اصلا یه حالیه. حس میکنم خشکه. ولی گفتن نه فکر میکنی. گفتن آخه یه ایراد منطقی بذار روش که آدم بگه به درد نمیخوره.
    آخه خب خانواده خوب و سالمی داشت. خودش اهل چیز بدی نبود. توی تحقیقاتی که داشتیم هیچ کس نگفت بده. سطح خانواده هامون به هم شبیه بود. البته اونا یکم وضع خونه زندگیشون بهتر از ما بود. ولی در یک حدود بودیم. اونا مرکز استان زندگی میکنن . ما شهرستان. البته فقط 45 دقیق بینشون فاصله است. اهل کار بود. به واجباتش هم پایبنده.

    البته من نمیدونم آخه یکی که نماز میخونه و روزه میگیره چطور میتونه با زنش اینقدر بی عاطفه باشه؟ کجای اسلام گفته با زنت اینجوری باش؟

    قبل از عقد و توی اون دوره ی به اصطلاح آشنایی هیچ حسی نسبت بهش پیدا نمیکردم. چون همون موقع هم محبت نمیکرد. خیلی احمقانه فکر کردم خب شاید الان حریم میپاد.
    الان که فکر میکنم خیلی احمق بودم. یه نشونه هایی توی همون موقع ها میدیدم ولی دقت نکردم یا ازش گذشتم. یعنی راستش وقتی هم به خانوادم میگفتم میگفتن رو بچه مردم ایراد بیخود نذار. بهونه بنی اسراییلی نگیر.
    مثلا یه بار که اومده بود خونمون رفت سراغ کتابخونه ی اتاق برادرم و یه نگاه به کتابا انداخت و یکیشو برداشت یکم برگ زد و بعد یه پوزخندی زد و سری تکان داد و گذاشتش سر جاش. من همون موقع حس کردم که به علایق و حیطه مطالعاتی برادرم احترامی نمیذاره.
    یا مثلا یه بار رفته بودیم کافی شاپ. من یکم از نوشیدنیمو خوردم و بعد به حرفام ادامه دادم. یکم از نوشیدنی از نی بالا اومده بود و ریخت رو لباسم. من باشم تو این مواقع به رو نمیارم یا مثلا میگم آخ دستمال بدم؟ ولی اون باز با لحن بدی گفت که ههه ریختی به خودت.بعد هم گفت معلومه تا حالا نوشیدنی توی کافی شاپ نخوردی. نی اش رو باید این جوری کنی. نمیدونستی؟ و حالت نیش رو درست کرد. من کلی خجالت کشیدم. از این برخوردش هم خیلی ناراحت شدم.

    یا مثلا همون روزی که رفته بودیم کافی شاپ پیاده منو رسوند تا تاکسی ها. بعد هم خیلی خشک گفت اینم تاکسیا. خب خدافظ. و برگشت و رفت. یعنی من اصلا جا خوردم. یعنی نه صبر کرد من سوار بشم و یه دستی تکون بده نه اینکه مثلا پول تاکسی رو حساب کنه نه اینکه در رو برام باز کنه. نه اصلا واقعا فقط چند لحظه صبر کنه ببینه تاکسی ها جا دارن یا نه. فقط گفت خب خدافظ و راهشو گرفت و رفت.

    من خیلی به خانوادم گفتم این اصلا روحیه زن و فرهنگ معاشرت با زن رو بلد نیست. گفتن خب چون تا حالا با دختری نبوده. و ایراد الکی نگیر.
    من احمق این نشونه ها رو از همون موقع دیدم ولی هی به خودم گفتم حساسیت الکیه و در برابر خوبی هاش قابل چشمپوشیه.
    ولی حالا میبینم من نه با نماز و روزه اش قراره زندگی کنم نه با خانواده تحصیلکرده اش نه با تحصیلات خودش نه با شغلش نه با درآمدش. شاید اخلاقش هم به نظر خیلی ها بد نباشه. ولی من با اخلاقش قراره زندگی کنم. قرار هم زبونم باشه همراه کل زندگیم باشه پناهگاه و پشتیبانم باشه تکیه گاه عاطفیم باشه. ولی نیست. نیست. نیست.

    آخه چرا؟ چرا الان که اول زندگیه و باید هیجان زده باشه و کلی بهم محبت کنه و خاطره های شیرین بسازیم اینجوریه؟

    دلم میخواد تغییر کنه. ولی میدونم تغییر مرد ممکن نیست.
    متاسفانه با تموم این کارهاش بازم نسبت بهش یک رحم و دوست داشتن دارم. ولی به خدا خسته ام. به خدا بریدم. دیشب همش گوشیم دستم بود و چشم میزدم یه زنگ بزنه. اون نامرد حتی یه پیام هم نداد. اون نامرد حالیش نمیشه یکی اینجا منتظرشه. دیشب نصفه شب یه حالت بدی پیدا کردم. تمام بدنم به شدت شروع به لرزش کرد.امروز صبح زیر سرم بودم. الان تمام بدنم یه احساس ضعف شدید و سستی داره.دستام میلرزه. میدونم همش عصبیه. از دستش ناراحتم. ناراحتم.

    متاسفانه من خیلی مهربونم. الان دلم میخواد بهش پیام بدم و همه چیزو فراموش کنم. میدونم هم میتونم فراموش کنم و این چیزا رو از دلم بیرون کنم. ولی میترسم. از شروع دوباره از اینکه باز تکرار بشه این چیزا. اگه باز تکرار بشه من دیگه قدرت تحمل ندارم. نمیتونم. نمیتونم با این بی توجهی هاش سر کنم.

    راهی هست برای تغییر دادنش؟ اگه هست بهم بگید.
    اصلا الان که تماسی نگرفته من چی کار کنم؟ تماسی بگیرم؟ نگیرم؟ چه رفتاری نشون بدم؟
    میترسم تماس بگیرم و جوابی نده. یا با سردی جواب بده. و اووقت له میشم. دلم میخواد خودش تماس بگیره. اگه خودش تماس بگیره حتی اگه سرد حرف بزنه به دلم میشینه. ولی اگه خودم زنگ بزنم هرچقدر هم خوب حرف بزنه حس میکنم اجباریه و از روی اکراه یا نقش بازی کردنه. دلم میخواد خودش زنگ بزنه تا بفهمم براش مهم بوده.
    تو رو خدا یه نفر منو راهنمایی کنه. حال خوبی ندارم.

  12. 2 کاربر از پست مفید pianozan تشکرکرده اند .

    maedeh120 (یکشنبه 09 آذر 93), szd (یکشنبه 09 آذر 93)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    138
    Array
    بانو اسمتون پیانو زنه ؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی پیانو میزنید ؟؟؟؟؟

    خب سلام

    پارسا اسم پسر و من مرد هستم

    چند نکته رو باهم برسی کنیم . ...................

    میزان تحصیلاتتون و همین طور همسرتونو بیان کنید ......

    هیچ مرد یا پسری عیب نداره معیار های شما چی بوده و حداقل این آقا چندتاشو داشته ........... والان چند تا از اون معیار هارو از دست داده ...............

    از همین الان نشون میده که ایشون مسئ.لیت پذیر نیست ؟؟؟؟؟ هست؟؟؟؟؟؟؟؟

    احساس میکنم تو فامیل شما دخترارو زود عروس میکنن . همینطوره ؟؟؟؟؟؟؟؟ این احساس از فشار خانوادت در شروع این زندگی برداشت کردم .......... چرااااااا؟؟؟؟؟؟ نقش تصمیم خودت در این ازدواج چقدر بوده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    ببین 3ماه گذشته ولی اوضاع خیلی تغییر کرده خیلی......

    ماها آدمهای مهربون چوب مهربونیمونو میخوریم واین خودش یه ضعف بزرگه قدرت نه گفتن تو مهمترین تصمیم زندگیمونو نداشتیم . بس که مهربونیم .

    میترسم راهنماییت کنم اشتباه باشه ناخواسته در مسیر بازگشت به مجردی هدایتت کنم . ولی از نظر من حالاکه اون بهت محل نمیده و برای شما دلش تنگ نمیشه شما هم بهش محل نده تا میزان دلتنگی ایشون مشخص بشه بالاخره جویای احوالتون که خواهد شد ببین چند روز طاقت میاره . تو مساییل رابطه بهانه قائدگی رو بیار جلوشو بگیر دور از جونتون بگو مریض هستی و احتیاج به دکتر زنان داری و نترس حتی برو هدف اینکه میزان اهمیت به شما در ایشون مشخص بشه .

    بانو در مورد بی احترامی ها باید با همسرت صحبت کنی و یه جورایی هندونه زیر بغلش بدی ولی اگه کلا زده به در بی احترامی تیکه انداختن مسخره کردن اونم تو این دوران . از من کاری بر نمیاد و باید مشاوره بگیری .

    اگه هم گفت چرا اس نمیدی بگو شارژ ندارم و بهونه بیار و ببرشش زیر بار مسئو.لیت . فکرشو نکن زندگی معمولی خودت ادامه بده .

    بانو همسرتون یا خامه یا سیست مدار خوبیه کاری کرده که با وجود تمام بی احترامی ها . شما بازم عاشق بی چونه چرای اون باشید . شوهرت یا نسبت به شما عشق پنهان داره و ازتو مخفی میکنه .

    ایکاش کمی تو این تالار بیشتر دور میزدی و تاپیک های مشابه رو میخوندی . تاپیک منم بد نیست پر از عشق یطرفه است
    پر از چشم بستن ها رو ندونم کاری های طرف مقابل ولی خب خداو شکر .

    مشاوره بگیر و شخصیت همسرتو برااشون باز کن تا کمکت کنن بدرووووووووووووود

  14. 6 کاربر از پست مفید parsa1400 تشکرکرده اند .

    ebi-larynx (دوشنبه 10 آذر 93), elham.e (دوشنبه 10 آذر 93), pianozan (یکشنبه 09 آذر 93), szd (یکشنبه 09 آذر 93), یه تنهای خسته (جمعه 14 آذر 93), بانوی آفتاب (دوشنبه 10 آذر 93)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 98 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-15
    نوشته ها
    382
    امتیاز
    12,547
    سطح
    73
    Points: 12,547, Level: 73
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 303
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    894

    تشکرشده 1,236 در 375 پست

    Rep Power
    99
    Array
    سلام
    با توجه به این که گفتین شوهرتون مذهبی هستن این قسمت از رساله حقوق امام سجاد رو براتون میذارم که بهش انتقال بدین ،ان شاء الله تغییری ایجاد بکنه:

    19- حق زن بر شوهر .
    و اما حـق رعیتک بملک النکاح فـان تعلـم إن الله جعلهـا سکنـا و مستراحـا و انسـا و واقیه ؛ و کذلک کل واحد منکما یجب ان یحمد الله علی صاحبه و یعلم ان ذلک نعمــه منه علیه و وجب ان یحسن صحبه نعمه الله و یکرمها و یرفــق بها و إن کان حقک علیها اغلظ و طاعتک بها الزم فیما احببت و کرهت ما لم تکن معصیه ؛ فإن لها حق الرحمه و الموانسه و موضع السکون إلیها قضاء اللذه التی لابد من قضائها و ذلک عظیم ؛ و لا قوه الا بالله .

    ترجمه : اما حق کسی که به جهت ازدواج رعیت تـو حساب می شـود؛ بر تو آنست که بدانی؛ خداوند متعال قرار داده است اورا تسکین دهنده و آرامش بخشنده و نگهدارنده و انیس برای تو؛ پس بر هردو نفر شما واجب است که قدر این مصاحبت را بدانید و از خداوند متعال به خاطر این نعمت تشکر نمائید ؛ زیرا که ایـن نعمت از ناحیـه اوست و واجب است که با نعمت خداوند بدیده تکریم و احترام نگاه شـود و با مهربانی و لطف و خوشروئی با آن برخورد نمائید .
    گرچه که شوهر را بر زن حق بزرگیست و اطاعت زن از شوهرش واجب است تا وقتی در آن معصیت خداوند نباشد ؛ اما زن نیز بر شوهر حقوقی دارد که باید رعایت نمایـد پس بر شوهر است که با همسر خویش مهربان بوده و با او انیس و همدم باشد .
    زیرا به خاطر لذتی که از زندگی با زن خویش میبرد بر او واجب است که حق این لذت ادا کند و این حق (انس و مهربانی با همسر)حق بزرگی می باشد و قوتی نیست مگر به قوت خداوند متعال .

    لطفا این عبارت رو با توجه به معنای کلام در ادبیات عرف در نظر بگیرید (رعیت تـو حساب می شود= تو بر امور او تا حد زیادی تسلط داری)

    در ثانی ارزش داره به خاطر تصمیمات به این مهمی کمی هزینه کنید و از راهنمایی مشاورین تالار هم استفاده کنید.

    موفق باشید.

  16. 4 کاربر از پست مفید hamed-kr تشکرکرده اند .

    parsa1400 (دوشنبه 10 آذر 93), pianozan (دوشنبه 10 آذر 93), szd (دوشنبه 10 آذر 93), یه تنهای خسته (جمعه 14 آذر 93)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 خرداد 94 [ 11:33]
    تاریخ عضویت
    1393-7-13
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    1,140
    سطح
    18
    Points: 1,140, Level: 18
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    66

    تشکرشده 136 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    من نمیدونم این دخترا چرا تا عقد میکنن خودشونو ول میکنن زیر شوهر حالا اونم پررو شده و هیچ انگیزه ای برا بدست آوردنت نداره
    باهاش جدی صحبت کن اونم فقط یکبار اگه آدم نشد(البته ببخشید ازش ناراحتم)
    با خانوادش در میون بزار

  18. 7 کاربر از پست مفید ebi-larynx تشکرکرده اند .

    pianozan (دوشنبه 10 آذر 93), rayehe (دوشنبه 10 آذر 93), sevil73 (یکشنبه 16 آذر 93), szd (دوشنبه 10 آذر 93), کیت کت (یکشنبه 16 آذر 93), یه تنهای خسته (جمعه 14 آذر 93), بابک 1369 (جمعه 21 آذر 93)

  19. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 اسفند 93 [ 14:37]
    تاریخ عضویت
    1390-4-21
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    3,706
    سطح
    38
    Points: 3,706, Level: 38
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    54

    تشکرشده 71 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.
    هنوز زنگ نزده. من هم دوست ندارم خودم زنگ بزنم.
    نمیدونم کار درستی کردم یا نه. با پدر و مادرم صحبت کردم و گفتم پدرم با خانوادش تماس بگیره و تکلیف منو معلوم کنه. اگه پسرشون مرد زندگیه که بیاد مثل آدم زندگی کنه اگه نیست هم که جوونی دختر ما رو حروم نکنه.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط parsa1400 نمایش پست ها

    بانو همسرتون یا خامه یا سیست مدار خوبیه کاری کرده که با وجود تمام بی احترامی ها . شما بازم عاشق بی چونه چرای اون باشید . شوهرت یا نسبت به شما عشق پنهان داره و ازتو مخفی میکنه .
    من خب دوستش دارم. چون وقتی عقد کردیم تصمیم گرفتم که دوستش داشته باشم. رفتارش منو جذب نکرده. ولی دوست داشتنش تصمیمم بوده. اینکه عقد کرده ایم و نسبت بهش مسئولم و باید نسبت بهش گذشت و صبر داشته باشم و توی سختی و آسونی کنارش باشم. من این عهد ها رو با خودم بستم. و تصمیم گرفته ام که دوستش داشته باشم و چشم روی بدی هاش ببندم. من تصمیم گرفته ام دوستش داشته باشم و به امید اینکه طی مرور زمان با محبت کردن به هم عشق بوجود بیاد وارد زندگی باهاش شدم. امیدوار بودم که عشقو با هم به وجود خواهیم آورد.ولی خب این چیزا نیرو هم میخواد.نیروشو او باید بهم بده که نمیده. من این سه ماه فقط از خودم مایه گذاشتم. بی جواب.

    در مورد رفتاراش برای رابطه. خب به خودم میگفتم شاید سیستم لذت بردنش این مدلیه. شاید با تصورات من متفاوته. ولی الزاما به معنی این نیست که رفتارش غعلطه. هی به خودم میگفتم خب اون توی اون حال شاید اصلا متوجه حرفا و رفتارش نیست. من باید درکش کنم و به این سیستم رابطه برقرار کردنش عادت کنم و خودمو وفق بدم و سعی کنم منم از ررفتارش لذت ببرم و حرفا وکارهاشو دوست داشته باشم.

    دلم برای کی بسوزه؟ برای او که من براش اصلا وجود ندارم؟ واقعا برای کی؟ دلم برای خودم میسوزه. خیلی زیاد. برای هر کاریش یه توجیه توی ذهن خودم می آوردم که بتونم ببخشمش و بگم منظوری نداشته. ولی اشتباه میکرده ام.

    احساس میکنم حتی اگه خانواده ها پا در میونی کنن و برگرده دیگه فایده ای نداره. انگار این دغعه دیگه او برای من تموم شده. مرده. از دل و ذهنم رفته. واقعا حس میکنم همه چی بینمون دیگه تموم شده.

    - - - Updated - - -

    حیف. حیف . حیف اون همه عاطفه و نیرویی که براش خرج کردم. حیف.

  20. 3 کاربر از پست مفید pianozan تشکرکرده اند .

    parsa1400 (دوشنبه 10 آذر 93), szd (دوشنبه 10 آذر 93), امیر مسعود (دوشنبه 10 آذر 93)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.