درود به همه دوستان
توی تاپیک های قبلیم گفتم که 32سالمه و یه سالی هست که جدی به ازدواج فکر میکنم.
قبلا خواستگار زیاد داشتم اونم با شرایط خیلی خوب.ولی متاسفانه چون خیلی جدی به ازدواج فکر
نمیکردم،همه رو رد کردم.
الان یه مورد پیش اومده که اول مادرشون به خونه ما اومدن که منو ببینن.
سن پسر33،کاردانی داره و دانشجوی کارشناسیه.
شغلش دولتی،و پدر و مادرش هم کارمند بودن.مثل ما خانواده کم جمعیتی هستن.
از نظر فرهنگی به هم میخوریم.
مادرشون از من خیلی خوشش اومد.
جلسه بعد با پسرشون اومدن.اولش چهرش زیاد به دلم ننشست ولی بیشتر که نگاه کردم
(البته یواشکی)بدم نیومد.
بعدم معلوم شد آدم شوخ طبعیه.خوب این برای من خیلی مهمه.یه بارم بیرون رفتیم.
تا حدی به نظرم جذاب بود. قد بلند و سبزه هست.البته لباس پوشیدنش رو دوست نداشتم.
خلاصه،من همه نکات مثبتش رو گفتم تا برسم به این نکته.
دید من مثبت بود تا اینکه مادرش آخر سر گفت البته پسر من توی اون اداره دولتی راننده هست.
راستش ما خیلی تعجب کردیم.مامانم که از چهرش دقیقا مشخص بود که شوکه شده.
قبلا کار دیگه ای داشتن و یه ساله اومدن به این اداره و فعلا جای خالی فقط رانندگی بوده.
و قراره با گرفتن لیسانس(چون لیسانسشون مرتبط با این اداره هستش)نوع کارش عوض بشه.
من میدونم که اصلا روی این قضیه نمیتونم حساب کنم.و باید ببینم میتونم ایشون رو
با همین شرایط بپذیرم یا نه.
مامانم یه کم دیدش منفی شد.البته چیزی نمیگه.
برادرم که کلا خیلی منطقیه میگه این موضوع اصلا مهم نیست و الان شرایط کار خیلی از
پسرها همینه.
من از نظر ظاهری و وضعیت مالی خودم شرایطم خوبه،خانواده خیلی خوبی هم دارم که یه امتیاز
مثبت برام حساب میشه.از نظر شغلی هم موقعیت خیلی خوبی دارم.
با این حال به خاطر سنم نمیتونم سخت بگیرم زیاد.از طرفی دلم میخواد با کسی ازدواج کنم که
آدم درستی باشه،صادق باشه و مهربون و یه آدم سرزنده باشه.
به خاطر همین میتونم تا حدی از شغل و وضعیت مالی طرفم بگذرم.
ولی بعضی وقتها که بهش فکر می کنم به خاطر شرایط کارش،مردد میشم.
آخه من تا حدی آدم نگرانی هستم.اونم کارش رانندگیه.بعضی وقتها هم ماموریت توی شهرهای دیگه.
ضمن اینکه چند روز توی ماه رو که توی شهرهای دیگه هستش،من باید تنها بمونم.
ببخشید طولانی شد،یه خواستگار دیگه هم از قبل بود که توی یکی از تاپیکهای قبلی توضیح دادم.
من بهش جواب منفی دادم.چون هیچ حسی نداشتم بهش.
دوباره ازم خواسته بهش فکر کنم.
اون از لحاظ کاری،تحصیلی و مالی شرایطش خیلی خوبه.آدم ساده و صادقیه.
باهوشه و اهل دوست دختر هم اصلا نبوده.ولی اصلا به عنوان یه مرد بران جذاب نبود.
فقط قبلا گفته بودم که خانوادش توی روستا هستن و به خاطر همین اعتماد به نفس کمی داره.
گفته بود که تنها بیاد خواستگاری،من قبول نکردم.اونم گفت بعد از محرم میان با خانواده.
منم گفتم این به خودتون بستگی داره(تلویحا گفتم که از من توقع صبر و رد کردن خواستگارها رو
نداشته باشه)
چون بعد از محرم خبری نشد،منم بیخیال شدم.تا اینکه دیشب پیام داد که قراره کارش رو به
شهر ما منتقل کنه.(یکی از شرطهای منم این بود)
منم فقط پیام دادم،به سلامتی
از دیشب فکرم خیلی مشغوله.ممکنه به همین زودیا بگه میایم خواستگاری.
از طرفی تو انتخاب بین این دو نفر موندم و از طرفی هم عذاب وجدان همیشگی که کسی
رو معطل خودم کنم یا دل کسی رو بشکنم.
ممنون میشم راهنماییم کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)