به نام خدا دختری هستم 26 ساله کارشناسی کامپیوتر خوندم و الان مشغول به کار هستم. بر خلاف همسنو سالانم ازدواج سنتی را بیشتر قبول دارم و از همان ابتدا به همه خاستگارانم در دوران تحصیل میگفتم که باید با خانواده ام صحبت کنند نمیخاستم به خاطر احساسات پایبند بشوم و هم اینکه همه خانواده راضی باشند. خلاصه 6 ماه پیش یعنی ترم آخرم پسر یکی از بستگان مادرم به خاستگاریم آمد پسر بسیار مهربان و خوش اخلاقی است خیلی به خانه ما رفت و آمد داشت البته مرا زیاد نمیدید چون در شهر دیگری تحصیل میکردم فوق دیپلم است و کار خوبی هم دارد فقط تنها مشکلی که داشت شکستی بود که در زندگی خورده بود با دختری آشنا میشود و پس از عقد متوجه میشود که آن دختر قبلا عقد کرده و به او نگفته و البته دروغ های دیگری نیز شنیده بود که با گفتن آنها همه فامیل به او حق میدادندو آن دختر نیز بعد از 6 ماه دوباره عقد کردمن رو این موضوع خیلی حساس بودم ولی همه خانواده ام میگفتند از این مسائل برا هر کسی پیش میاد نظر همه رو پرسیدم حتی داماداو عروسا همه راضی بودن گفتم باید با خودش صحبت کنم بهم زنگ زد خیلی صحبت کرد گفت گول خوردم حالا فقط یه خاطره بد از اون جریان تو ذهنمه که میخام محوش کنم خلاصه بعد از چند جلسه صحبت جواب مثبت دادم 3 ماه نامزد بودیم همه چی خیلی خوب بود مرتب بیرون خرید تا اینکه 3/2/87 عقد کردیم بعد از عقد رفت و آمدش کم شد درگیر ساخت خونه بود منم بهش سخت نمیگرفتم تا اینکه 6/5/87 با یه تماس تلفنی بهم گفت که پشیمون شده و نمیخاد ازدواج کنه گفت به خاطر خانوادم راضی شدم گفت مشکل شخص تو نیست من اصلن زن نمیخام
گفتم بالاخره که تو باید زن بگیری حالا اون منم تو بگو چه زنی میخای من همون میشم گفت تو هر جوریم که بشی من علاقه ای بهت ندارم یک هفته هر روز همین حرفارو میزد منم میگفتم حالا شاید خسته ای ولی میگفت برو به خانوادت بگو تا اینکه خودش به خانوادش گفت حالا هم خانواده من رفتن مهریرو گذاشتن اجرا آخه خانوادشم هیچ اقدامی نمیکنن میگن خب دو نفر بهم نخوردن ولی ما تو این مدت هیچ مشکلی نداشتیم بدتر اینکه بدجوری بهش دل بستم نمیدونم چه کار کنم جواب موبایلمو نمیده جلسه اوله شورایه حله اختلافم نرفته نمیدونم میخان چه کار کنن ولی من میخام باهاش زندگی کنم دوسش دارم تو این مدت هیچ بی احترامی ازش ندیدم نمیدونم یهو چش شد هر جوریم میخام یه قرار حضوری باهاش بزارم جواب نمیده تو رو خدا بگین راه عاقلانش چیه بابا ما زنو شوهر بودیم چه طور میشه این روابطو فراموش کرد با وجود گذشت دو ماه ذره ای از احساسه من کم نشده که هزار برارم شده من نمیتونم با هیچ کسی به غیر از اون زناشویی داشته باشم مگه میشه یکی دیگرو دوست داشته باشی و با کسه دیگه ای زندگی کنی خاهش میکنم بگین کجا اشتباه کردم چه جور جبران کنم تو خدا زندگیمو نجات بدین...
علاقه مندی ها (Bookmarks)