سلام.مدتهاست که به این تالار می اومدم و از مطالبش استفاده میکردم...اما عضو نبودم...فشار مشکلات زندگیم و تکرار مکررات باعث شد تصمیم بگیرم مطلبمو بنویسم تا شاید کمک دوستان بتونه برام مفید باشه...هرچند خودم ناامیدم و بیشتر هدفم درددل کردنه...پیشاپیش از طولانی بودن و پراکنده بودن مطالبم عذر میخوام.
5ساله ازدواج کردم32 سالمه.کارشناسی ارشد تو یکی از رشته های علوم انسانی دارم.اما متاسفانه چون تو شهر کوچکی زندگی میکنم و رشتمونو تو دانشگاههای اینجا ندارن امکان کار تاحالا برام پیش نیومده حتی تدریس خصوصی..شوهرم لیسانس داره و کاروبارش خداروشکر بد نیس..با کار زیادی که میکنه بعد از ازدواجمون تونست وضع مالی خوبی رو داشته باشه..منم تا جایی که میشد قناعت کردم.چون خودم کار نمیکردم سعی کردم خواسته های زیاد و نامعقولی نداشته باشم تا لااقل اینطوری به زعم خودم کمکی کرده باشم.
2 سال قبل از ازدواج با همسرم دوست بودم.اون وقتها بجز مورد عصبانیتش مورد بد دیگه ای ازش ندیده بودم.پسر سالمی بود..هدف داشت.ارزوهای بزرگ داشت.به زندگی خوشبین بود .مسئولیت پذیر بود.دست و دلباز بود و از همه اینها مهمتر دوستم داشت...
بعد از ازدواج آرووم آرووم همه چیز عوض شد..غرق تو کارش شد و پول درآوردن براش شد مهمترین هدف زندگی...روزبروز از من بیشتر فاصله گرفت...بهم بی توجه بود.مدام تحقیرم میکرد..تو هر جمعی جلو خانواده و دوستامون مسخره ام میکرد..چندین بار دست روم بلند کرد...همیشه منو با دیگرون مقایسه میکرد و ازم ایراد میگرفت.پول نداشتنمو بارها و بارها کوبید تو سرم..همیشه و بطور مداوم بهم میگه عرضه نداری هزار تومن پول دربیاری..زنهای مردمو ببین یاد بگیر....سه ساله رابطه جنسیشو باهام قطع کرده..تو این مدت بارها براش نامه نوشتم..باهاش با ملایمت صحبت کردم..اما نه تنها که بهتر نشد بلکه بیشتر نقاط ضعفمو یاد گرفت و تو هر بحثی اونا رو تو سرم زد..منم آرووم آرووم اعتماد بنفسمو از دست دادم..الان دیگه نمیدونم کدوم کارم درسته کدوم غلط..هر حرفی که میخوام تو جمع بزنم نگرانم که نکنه الان ضایعم کنه....مدام دروغ میگه..گوشی و تبلتش رمز داره و در برابر سوال من میگه بتو ربطی نداره با کی ام و چکار میکنم...دو سال پیش فهمیدم که بهم خیانت میکنه..البته با آدمهای مختلف نه فقط یکنفر..جالبه پر از تناقضه ..من و خانواده ام اعتقادات مذهبی نداریم اما اصولی داریم که همیشه بهش عمل میکنیم.از مادرم یاد گرفتم دروغ گفتن بدترین کار دنیاس.پدرم یادم داده که نونی که میخوریم باید حلال باشه..شوهرم از خونواده مذهبی ایه...جالبه سر سجاده نماز وقتی گوشیش زنگ میخوره به سادگی دروغ میگه..محرم میره عذاداری و وقتی برمیگرده تا پاسی از شب کانال پورنو نگاه میکنه...بخاطر محرم تا حالا ریششو نزده اما هرشب تا با دوست دخترای وایبریش تا 2صبح حرف نزنه نمیاد بخوابه
من واقعا کلافه و سردرگمم...برای طلاق هیچ مدرک محکمه پسندی ندارم...شما بگین چکار کنم؟
تا حالا به هر دری زدم..یعالمه کتاب روانشناسی خوندم..تو خونه مدام به خودم میرسم و مرتبم(جالبه همینم مسخره ام میکنه..میگه خجالت نمیکشی اینهمه سن رو ورداشته فقط فکر قروفری..چی از زندگی میفهمی جزاینکه ارایش کنی..لاک بزنی....)من همه اینکارها رو برا جلب توجهش میکنم..برا اینکه زنم.وظیفمه تو خونه مرتب و آراسته باشم اما جوابم اینه....
در ماه 300 هزار تومن پول بهم میده..من با این پول هم شهریه کلاس زبانمو میدم هم حتما هرماه یه کادو کوچک براش میخرم و باقیشم خرج رفت و امد یا وسیله ضروریم میکنم..خیلی وقتها منت همین پولم سرم میذاره
جالبه برا اینکه کمکش کنم تمام کارهایبیرون از شرکتشو مثل بانک..اداره جات و...رو من براش انجام میدم..که تقریبا هر روز صبحمو اشغال میکنه....اونوقت مدام بهم میگه فقط بلدی بخوری و بخوابی وقتی کمکامو بهش یاداوری میکنم میگه منت میذاری از زنهای مردم یاد بگیر
شما بگین من چیکار کنم؟کار مناسب که پیدا نیس تو شهرمون جز فروشندگی مغازه ها یا منشی گری که من نمیتونم این کارها رو قبول کنم....دوست دارم درسمو ادامه بدم اما اصلا تمرکز ندارم..فکروخیال آینده ام و ته این زندگی حتی یه لحظه هم راحتم نمیذاره
دیشب دوباره دعوای بدی باهم کرد.هرچی از دهنش درومد به من و خونوادم گفت..من فقط سکوت کردم . بعدش رفتم تو رختخواب انقد گریه کردم که صبح چشمام بزور بازشد....
تمام این 5 سال منفعل بودم با روحیه ای که شوهرم داره اگه فقط یبار قرار باشه جراتمندانه رفتار کنم مطمئنم دعوای وحشتناکی تو خونه اتفاق میفته...
کمکم کنید...من باید چکار کنم؟َ
علاقه مندی ها (Bookmarks)