با عرض سلام و خسته نباشید خدمت دوستان عزیزم در سایت بزرگ همدردی؛
بدون مقدمه به سراغ اصل مطلب میرم و پیشاپیش به خاطر طولانی بودن صحبتم و اینکه برای مشکلم یک تاپیک جدید باز کردم از محضرتون عذرخواهی میکنم. صحبت من طولانی هست چون تمایل دارم حرف دلم رو با شما دوستان خوبم در میان بزارم.
من یک پسر 18 ساله هستم و به عقیده ی خودم با خیلی از پسرهای اطراف خودم تفاوت دارم و این تفاوت ها رو توی پوشش، آداب معاشرتم با دیگران، طرز تفکر و... میدونم. برای مثال اکثر پسرهای اطراف من با جنس مخالف در ارتباط هستن یا خیلی از کارهایی که خلاف شرع و عرف جامعه هست رو به راحتی انجام میدن اما خب من با اون ها فرق دارم، اما به تازگی توی زندگی من اتفاقاتی در حال وقوع هستن...
داستان از اردیبهشت ماه امسال شروع میشه که من برای اولین بار خودم رو توی سرویس ها و نرم افزار های ارتباطی مثل Line عضو کردم و با محیط این نرم افزار آشنایی چندان زیادی نداشتم. خب محیط لاین به این شکل هست که مثل نرم افزار های دیگه بر مبنای شماره نیست و تقریبا مثل فیسبوک هست و کاربر میتونه هر کسی رو به جمع فرندهای خودش اضافه بکنه(ایرانی و خارجی، دختر و پسر). من هم خیلی عادی شروع کردم به جمع کردن دوست های مجازی. خب هر چقدر تعداد دوست ها بیشتر میشد با طرز فکرهای مختلفی آشنا میشدم. شایان ذکر هست که من توی یک بازه زمانی 2 ماه و نیم توی این نرم افزار بودم و به دلیل مشکلات روحی که این نرم افزار برای من پیش میاورد مجبور به ترک این نرم افزار شدم. یکی از مشکلاتی که من داشتم و باعث میشد که ضربه روحی بخورم این بود که من با هیچ جنس مخالفی در ارتباط نبودم و همیشه سعی میکردم چشم خودم رو هم از نامحرم بپوشونم. خب من دوستان خودم رو توی محیط دانشگاه و محله میدیدم که توی بدترین و بهترین شرایط با دوست دخترشون هستن و در واقع دوست دخترشون همدمشون بود اما من به دوستی بین پسر و دختر عقیده نداشتم و ارتباط بین دختر و پسر رو به عنوان دو دوست اجتماعی میتونستم قبول کنم نه بیشتر. من همیشه فکر میکردم که توی این دنیا به این بزرگی کسی پیدا میشه که من رو (((کامل))) درک بکنه و (((کاملا))) با من هم عقیده باشه؟؟؟ و خیلی اوقات که با خانواده بحثم میشد و نمیتونستم با کسی در میان بزارم به تنهایی خودم پی میبردم. البته من (((واقعا))) تنها هستم. خانواده و 2 خواهر دارم اما مادر و پدرم نمیتونن من رو اون طور که باید و شاید درک بکنن و همینطور اختلاف سنی بین من و خواهر هام 4 یا 5 سال هست که البته اون ها کوچک تر هستن. توی فامیل پدرم هم من بزرگ ترین پسر فامیل هستم و کسی همسن و حتی نزدیک به سن من هم نیست. توی فامیل مادرم هم فقط یک پسر هست. اون هم پسر داییم که کلا ما با هم متفاوت هستیم و اختلاف سنی بین من و اون 4 سال هست(اون بزرگ تر از من هست).
بگذریم!!!
توی این بازه زمانی 2 ماه و نیم که من توی لاین بودم میدیدم که دخترها چقدر از پسرها ضربه میخورن و خیلی از اوقات حتی باهاشون درد دل میکردم و اون ها هم بعد از اینکه با من صحبت میکردن اظهار رضایت میکردن و میگفتن که واقعا رو به راه شدن و غم از یادشون رفت و تشکر میکردن اما من گاها به این فکر میکردم که ای کاش من با این دختر در ارتباط بودم و قدر هم رو میدونستیم و کلی با هم خوش بودیم اما خب نمیشد. خب من تا زمانی که توی لاین بودم توی گروه های زیادی عضو بودم و دوستان زیادی داشتم و زمانی که خواستم از لاین بیام بیرون شماره م رو به 10 نفر از دوستانی که هم اندیشه با خودم بودن دادم و در این بین با 4 یا 5 نفرشون ارتباطم ادامه پیدا کرد که بین این 4 یا 5 نفر خانمی هم بودن 23 ساله از کردستان. دو روز بعد از این که من از لاین خارج شدم ایشون با من تماس گرفتن و خودشون رو معرفی کردن و خب ما با هم در ارتباط بودیم و ایشون من رو داداش صدا میزدن.
ایشون قبل از من با یک آقا در ارتباط بودن(فقط ارتباط چت و مکالمه نه بیشتر) به اسم کیارش. این آقا کیارش سر کار میرفت و خب وقت زیادی برای مکالمه با این خانم نداشت و این خانم میومد و با من در این مورد صحبت میکرد و خب من هم تا جایی که از دستم برمیومد ایشون رو راهنمایی میکردم و سعی میکردم که ایشون رو آرام کنم. یک شب ایشون با من تماس گرفتن و با حال گریه و شیون به من گفتن که با کیارش به هم زدن و گفتن که کیارش ایشون رو پس زده. ایشون میان صحبت هاشون به یکسری مسایل اشاره کردن که مثلا چقدر کیارش رو دوست داشتن و زندگیشون رو با کیارش تصور میکردن و این صحبت ها. و رفته رفته بعد از گذشت 4 روز از ماجرای جداییشون از کیارش به من یک پیام دادن و توی پیام نوشته بودن: "امیر جان امشب با حضور تو(عشقم) دیگه به کیارش فکر نکردم و سعی میکنم فراموشش بکنم." شاید باورتون نشه اما محبت بین من و این بنده خدا خیلی زیاد شد. در حدی که من ایشون رو به عنوان شریک زندگیم دوست داشتم و اتفاقا در این مورد با ایشون صحبت کردم و ایشون هم موافق بودن. من موضوع رو با پدرم و یک مشاور عالی مطرح کردم و اتفاقا از جانب پدرم استقبال زیادی رو شاهد بودم که البته انتظارش رو نداشتم. من و این بنده خدا خیلی همدیگه رو دوست داشتیم تا جایی که علیرغم میل مشاور و خانواده هامون با هم قرار ملاقات تنظیم کردیم و کلی با هم خوش گذروندیم اما بعد از اون قرار ملاقات همه چیز برگشت. پدرم که کاملا با این قضیه موافق بود به یکباره مخالفت کرد و گفت که این دختر به درد تو نمیخوره. میگفت وقتی انقدر راحت با تو قرار ملاقات تنظیم کرده مطمئن باش با دیگران هم قرار ملاقات تنظیم کرده و این داستانا اما من زیر بار نرفتم. قبل از اون قرار ملاقات پدرم به پدر اون بنده خدا زنگ زد و موضوع رو با ایشون در میان گذاشت و قرار شد ایشون اگر موافق بودن با ما تماس بگیرن و بعد از گذشت یک یا دو هفته تماس گرفتن و پدر من با لحن بدی به ایشون توهین کرد و گفت دختر شما بی بند و بار هست و از این حرفا...
بعد از اون ماجرا این خانم از پدرش کتک خورد و کلی محدود شد و خلاصه همین الان هم توی شرایط جالبی زندگی نمیکنه.
من از اول ماجرا رو با بهترین دوستم که البته اعتماد کامل بهش داشتم در میان گذاشتم.
چند وقت بعد از این ماجرا ها داستان رو برای مادرم تعریف کردم اما ایشون از 90 درصد ماجرا خبر داشت و به من گفت که این دختر با تو اختلاف سنی 5 ساله داره و تو الان جوونی و تازه داری به عشق و این حرفا میرسی اما اون این دوره رو گذرونده. مادرم بارها ایشون رو زیر سوال بردن و گفتن که اون دختر یک دختر شهرستانی هست و میخواد با یک پسر تهرانی ازدواج بکنه و خلاصه تو رو تور کنه و از این حرفا.
از اون روز به بعد خیلی کلافه شدم.
من این دختر خانم رو (((واقعا))) دوست دارم و میدونم که با دخترهای دیگه فرق داره و از نظر خانواده هم خانواده هامون به هم شبیه هستن.
اما موضوعی که برای من پیش اومده این هست که نکنه این دختر خانم قبلا دوست پسر داشته؟!؟!؟!؟ البته این سوال رو از خودشون پرسیدم اما خب طبیعتا اون هم پاسخ داد که نه اینطور نبوده.
-اما خب من چطور میتونم به حرف های ایشون تکیه بکنم؟
-چطور میتونم متوجه بشم که ایشون انتخاب خوبی برای ازدواج هستن؟
-اگر انتخاب خوبی هستن که هیچ. اما اگر نیستن من چطور از ایشون دل بکنم؟

:::ممنون که تا آخر صحبت هام با من همراه بودید:::