به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 آبان 93 [ 19:10]
    تاریخ عضویت
    1393-3-13
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    337
    سطح
    6
    Points: 337, Level: 6
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    5
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    همسر کودک اخلاق و دمدمی مزاج

    سلام دوستان
    من و همسرم دو سال و نیمی هست عروسی کردیم. همدیگه رو هم دوست داشتیم. اما اخلاقای کاملا متفاوتی با هم داشتیم. مثلا اون خیلی آروم حرف می زد و من با هیجان. اون موقع دعوا و عصبانیت سکوت می کرد و من صحبت. خونواده ی اون خیلی با سیاست از پسرشون دفاع می کنن و معتقدن من دختر بداخلاقی هستم و از معیارهای مذهبی اونا فاصله گرفتم. البته هیچ وقت اینو به زبون نیاوردن ولی توی یه دعوایی که حدودا یکی سال پیش اتفاق افتاد و همسرم مثل بچه ها اونو به خانوادش کشوند و گفت تا حالا چند بار تو توی دعواها گفتی طلاق، حالا من می گم. اون دفعه خیلی من اذیت شدم و واقعا به خاطر بچه بازی هاش، با وجود اینکه اون بیشتر مقصر بود و مادر وپدر منو کلی لرزوند و پای خانواده شم به این ماجرا وا کرد، با مشورت با مشاور و به خاطر پدر و مادرم برگشتم خونه. ( آخه پدر و مادر من یه شهر هستن و خانواده ی اون یه شهر دیگه و ما خودمون تئی شهر سومی زندگی می کنیم و من خودم دانشجوی شهر چهارمی هستم و موقع اون بحثا تنها توی ون شهر بودم. در صورتی که اون رفته بود پیش خانوادش). حتی یه گل واسه دلجویی از من نخرید. حتی واسه آشتی پاپیش نذاشت. با تهدید به طلاق سر موضوعات به شدت مسخره و کاملا درون خانوادگی، من برگشتم سر زندگیم. من تعریف از خود نباشه با 27 سال سن سال آخر دکترا هستم و دانشگاه تدریس می کنم و به اذعان همه فرد کاملا تیزهوش و تاپی هستم. تو بهترین دانشگاه های ایران درس خوندم ولی بازم غرورمو زیر پام گذاشتم و برگشتم خونه.
    از اون روز تا الان که حدود یک سالی میشه، شوهر من توی 2-3 تا دعوای اساسی مون باز همون حرفا و کارای سابقشو کرده. با این که من دیگه اسم طلاقم نیاوردم. ولی اون انگار که از من و خانوادم نقطه ضعف گرفته باشه، واسه هر موضوع با اهمیت و بی اهمیتی می گه "نه، فایده نداره، ما با هم تفاوت های اساسی داریم. نمی شه این طوری ادامه داد." و من بازم به پیشنهاد مشاورم که می گفت موقع عصبانیت نه تصمیمی بگیر، نه حرف بزن و نه عمل کن، موقعیتو با قهر ترک می کردم و یا از خونه بیرون می رفتم. خودش بعد از یکی دو روز می اومد پیشم که ببخشید، حرف خوبی نزدم و ممعذرت می خام.
    اما پریروز سر یه مساله ای با هم بحثمون شد. قرار بود یکی از دوستان صمیمی من با مادرش از شهر ما بیان خونمون و یکی دو روز بمونن. اینو از دو سه هفته قبل می دونست و مخالفتی نداشت. یه دفعه دو شب قبل از اومدن اونا، دیدم توی ماشین داره تلفنی به مادرش قول فردا شب و پس فردا صبحو می ده که بریم خونشون. هیچی نگفتم. گفت موافقی فردا شب مراسم عزاداری بریم شهر ما؟ گفتم اگه تو خسته نمی شی اشکال نداره ولی شبش مجبوریم برگردیم چون فرداش مهمون داریم. گذشت تا فرداش و از سر کار که اومد من دیدم کارامو نمی رسم انجام بدم، گفتم من نمیام. خلاصه تقریبا سر همین مساله بحث بالا گرفت و برعکس گذشته که سکوت می کرد تازگی ها موقع عصبانیت تا بتونه صداشو بلند می کنه و بهانه شم اینه که تو منو عصبی کردی. من حتی رفتم یه دوش گرفتم و با وجود اینکه برا خلی سخت بود پیش قدم شدم واسه آشتی. ولی بازم سر نهار گفت من که به هرقیمتی می رفتم، تو هم مجبوری بیای. اینو که گفت دیگه طاقت نیاوردم. ولی با خونسردی گفتم حالا که این طوریه منم به هر قیمتی شده باید فردا صبح قبل 9 خونه باشم (جالب اینجاست که قرار من با دوستم دو هفته پیش تر تننظم شده بود و آقا یه دفعه داشت می زد زیرش ولی انتظار داشت من همومن دیروز که گفته بریم خونه ی مامانم اونم با این لحن بگم بی خیال دوستم! اصلا هم عادت نداره تو این چیزا با من هماهنگ کنه و کلا م بین منو خونوادش همیشه طرف خونوادشه)

    این شد که کار هرگز نکرده، با کلی بد و بی راه که تا حالا سابقه نداشت به من بگه و ادای منو در آوردن و منو تهدید جدی به طلاق کردن و اینکه برگشتم نبینمت و برو خونه بابات کلیم حق ندای با خودت ببری و کاری می کنم که تا عمر داری یادت نره، وسایلشو برداشت که بره خونه ی باباش. می دونست که من پیش دوستم رودربایستی دارم و نمی تونم خونه رو ول کنم و برم. وگرنه در حالت عادی یه لحظه هم تحمل نمی کردم. تا تونست از این موقعیت سوء استفاده کرد. دوبار رفتم تا جلوی رفتنشو بگیرم ولی مثه یه جذامی با من برخورد کرد. حتی بوسیدمش، نشوندمش و باهاش حرف زدم (نمی تونید تصور کنید چقدر این کار برای من زجر آور بود) اونم فقط به خاطر اینکه دوباره حرفمونو تو دهن مردم نندازه و با بچه بازیاش آبرومونو نبره. راستش من از طرف خونوادم هم به انداه ی اون حمایت نمی شم. یعنی پدر و مادر منم مثل خیلی از چدر و مادرای ایرانی از تهدید به طلاق می رسن و آخر سر فقط من بیجاره هستم که باید بار همه چیزو به دوش بکشم.
    و شوهرم رفت، به بهونه ی عزاداری امام حسین رفت و شب من توی شهر غریب تنها بودم. با یک عالمه کار و خرید برای مهمونای فردا...
    ظهر فرداش اومد و مطمئنم مامان و باباش رو در جریان گذاشته. خودم توی بارون رفتم خرید. مهمونا که اومدن خوابید. دو روزی هم که بودن در حد ضرورت اومد از اتاق بیرون و دو کلمه حرف زد. اونا هم فهمیدن ما مشکلی داریم. امروز که مهمونا می رفتن هزار بار به خودم گفتم منم باهاشون برم تا هم اعصابم بیشتر از این خرد نشه و هم یه جوابی برای حرفای توهین آمیز و رفار بچگانه و غیر مسئولانه ش باشه. اما نرفتم. نمی دونم چرا. شاید چون از کشیدن موضوع به پدر و مادرم واهمه دار و می دونم اون قدر بچه هست که اونا را هم وارد این قضیه بکنه و تازه قهر کشی که نازکش نداشته باشه، خودشوضایع می کنه/. حالا اعصابم خرده که چرا نرفتم چون انگار نه انگار من توی خونم و اصلا قدر این کار منو نفهمیده. به نظر شما باید می رفتم؟ هنوزم مرددم که برم یا نرم.

    حالا من می خام یه تصمیم جدی برای زندگیم بگیرم. نمی تونم دوباره با یه ماست مالی این قضیه را تموم کنیم و یه جای دیگه سر به موضوع دیگه باز این حرفای اهانت بارو بشنوم. چون من به همسرم هیچ نیازی ندارم. فقط توافق ازدوا ج منو نگهداشته. اصلا به علاقه ش به خودم دیگه شک دارم. حرف از خونوادش که می شه اصلا منو نمی بینه. خیلی دمدمی مزاجه. تو هر دعوا هم خاطرات خوب و بدو حرفای نادرست خودش از اول عقد تا اون موقع را تکرار می کنه. تهدید به طلاق عادتش شده. فکر می کنه من دست و پام در مقابل این قضیه بسته است و این طوری هر کاری بگه انجام میدم.شما می گید چی کار کنم؟ می خام شرط بذارم که تا وقتی نرفتیم مشاوره و زوج درمانی باهاش کار ی ندارم. پیشنهاد شما چیه؟ الان برم شهر خودم پیش مامان و بابام؟

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    سلام
    نقل قول نوشته اصلی توسط mam نمایش پست ها
    چون من به همسرم هیچ نیازی ندارم. فقط توافق ازدوا ج منو نگهداشته.
    چرا هیچ احتیاجی به همسرتون ندارید؟
    یکم از موقعیت شوهرتون بگید، وضعیت کاری تحصیلی موقعیت اجتماعی و... و اونا رو با مال خودتون مقایسه کنید.
    به نظر میرسه شما مهارت کافی برای ارتباط با شوهرتون ندارید اینو حتی از عنوان تاپیک هم میشه تشخیص داد. پیشنهاد میکنم این لینک ها رو مطالعه کنید و با رفتار خودتون تطبیق بدید:
    http://www.hamdardi.net/thread-29898.html
    http://www.hamdardi.net/thread-35870.html
    http://www.hamdardi.net/thread-35869.html
    http://www.hamdardi.net/thread-20712.html
    موفق باشید.
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود



    ویرایش توسط m.reza91 : یکشنبه 11 آبان 93 در ساعت 19:41

  3. 2 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    SpecialBoy (یکشنبه 11 آبان 93), رزا (یکشنبه 11 آبان 93)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    سلام...

    کجا هروقت دعوا میشه شال و کلاه میکنی میری عزیزم؟؟؟

    ناراحت نشی ولی خودت که بدتر از همسرت استخونای خانوادت رو به تکون میندازی؟؟

    به اعتقاد من یک زن وقتی خونه رو ترک میکنه که دیگه نخواد برگرده...فوقش خواستی بری نباید با حالت قهر بری باید بگی چند روز میرم پیش خانواده و خودم برمیگردم تازه اونم فقط تو شرایط

    خاص....

    چند جای تاپیک اشاره کردی که تو بهترین دانشگاه درس خوندم یا نیازی به همسرم ندارم اما باز غرورم رو گذاشتم زیر پام شما پروفسور این مملکت هم باشی وقتی ازدواج میکنی فقط حکم همسر

    برای مردت داری عزیزم...

    کمی گذشت داشته باش....شما قراره دوروزدیگه مادر بشی باید خیلی صبر و حوصله داشته باشی...

    وقتی همسرت چیزی میگه جبهه نگیر سعی کن بجای شونه خالی کردن و رفتن مشکلت رو مدیریت کنی...
    همه آبهای دریا هم نمی توانند یک کشتی را غرق کنند

    مگر اینکه در داخل کشتی نفوذ کنند

    بنابراین

    تمام نکات منفی دنیا روی شما تاثیر نخواهد داشت

    مگر اینکه شما اجازه بدهید...




    ویرایش توسط رزا : یکشنبه 11 آبان 93 در ساعت 19:50

  5. 3 کاربر از پست مفید رزا تشکرکرده اند .

    love less (یکشنبه 11 آبان 93), m.reza91 (یکشنبه 11 آبان 93), SpecialBoy (یکشنبه 11 آبان 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.