معتاد شديد تلويزيون شدم، زندگيم بي معنا و مسخره شده
سلام دوستان
شايد موضومع تاپيكم رو مسخره بدونيد و لي اين مسئله معضل بزرگي برام شده.من ٢٠ سالمه، يك سال و نيمه ازدواج كردم.شوهرم دانش اموزه به خاطر همين خانواده شوهرم خرج زندگيمون رو ميدن.همين دانش اموز بودن شوهرم باعث شد كه من يك سال اول ازدواجم ٩٠٪ خونه مادرشوهرم اينا باشم، در حاليكه خودمون خونه داريم.ولي چون خونمون دور از خونه مادرشوهرم ايناست به خاطر خرج بنزين نميتونستيم زياد بريم خونمون( خارج از كشور زندگي ميكنم و قيمت بنزين زياد ارزون نيست و حانواده شوهرم هم اقتصادي هستند). خلاصه اين كه وقتي خونه مادرشوهرم بودم كم برنامه هاي مورد علاقم رو ميديدم و همش اونا اخبار ميديدند طوري كه فكر ميكنم اين باعث شد عقده تلويزيون بگيرم.الان بالاخره بعد از يك سال و خوردهاي دارم دانشگاه ميرم و ديگه بيكار نيستم ولي الان بدبختي بزرگم همين شده. همش تلوزيون بعضي برنامه ها رو شايد دو سه بار ديده باشم ولي بازم ميشينم ميبينم.بعضي وقتا اصلا از اون برنامه خوشم نمي ياد واي باز مي بينمش.طوري شدم كه از خواب پا ميشم اگر كلاس ندارم مستقيم تلويزيون روشن ميكنم.از دانشگاه برميگردم تا ميرسك خونه ميشينم رو مبل تلويزيون ميبينم. احساس ميكنم يك جورايي فراره از كاراي خونه.بعضي وقتا، در حقيقت بيشتر وقتا ظرفا تا بعد از ظهر روز بعد ميمونه چون ظرفا رو نگه ميدارم تا شب بشورم ، شب خوابم ميگيره نميشورم، خوب صبح هم كه يا دانشگاه يا تلويزيون.بعد تصميم ميگيرم كارام رو بكنم. حالم داره از خودم به هم ميخوره. شوهرم هم اعصابش خورد ميشه ميبينه من هيچ كاري نمي كنم فقط رو مبل لم دادم. حالم داره از خودم به هم ميخوره. هر روز ميگم نه ديگه امروز كار دارم بذار به كارام برسم ولي باز هم همون اش و همون كاسه.
اگر كمي طولاني شد ببخشيد ولي واقعا از اين حالت خسته شدم و به كمكتون احتياج دارم (اگر اشتباه تايپي دارم ببخشيد اخه با موبايل دارم تايپ ميكنم و كمي سخته)
خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)