نوشته اصلی توسط
maryam240
عزیزم منم که تجربه مو نوشتم و خودت هم تو تایپیک رز حتما خوندیش.
من بیشتر از دو سه روز دووم میاوردم که باهاش حرف نزنم. گاهی ده روز ، پونزده روز و این بار آخرم که تقریبا دوماه. اما چون خیلی تحت فشار بودم و کسی نبود باهاش درد و دل کنم.
تمام احساساتی که بعد از جدایی مون سراغم میومد و برای خود این آقا مینوشتم. تو یاهو به صورت آفلاین و اگه جوابی نمیداد به نوعی حس میکردم که دارم دچار جنون میشم.
آخرین بار حرف هایی بهش زدم و رفتاری کردم که واقعا خودم خیلی شرمنده شدم . شدیدا تحت فشار عصبی بودم. چند شب نخوابیده بودم ، غذا نمیخوردم. تمام شب و گریه میکردم. همینا باعث شده بود به مرز انفجار برسم و کنترلی روی رفتار خودم نداشته باشم.
البته این آقا خیلی مهربونه و هر موقع از احساساتم نوشتم سعی کرده آرومم کنه و هیچ وقت هم نشده از عمد بهم جوابی نده یا رفتاری کنه که بخواد آزارم بده.
اما اونم مثل همین آقایی که تو باهاش در ارتباطی دقیقا همین رفتارو میکرد ، این اواخر چون میدونست برمیگردم اصلا تلاشی برای نگه داشتنم نمیکرد. البته دیگه واقعا میخواست که ارتباطمون و تموم کنیم. میگفت سرانجامی نداره. قوی باش. حالا که جداشدیم بذار تموم شه . کاری نکن دوباره برگردیم.
منم خیلی تلاش میکردم ولی واقعا سختم بود. اگه ارتباطمون تو فیسبوک نبود و برگشتن بهش برام اینقدر سهل الوصول نبود زودتر به نتیجه میرسیدیم. به نوعی اگه میشد ازش بی خبر باشم راحت تر فراموشش میکردم.ولی ایشون هر صبح که میاد سر کار تا ساعت 7 و 8 شب تو فیسبوک آنلاین هست و همینم جدایی و برام سخت تر میکرد.
خلاصه فهمیدم که یه دفعه نمیتونم کنارش بذارم. برگشتم و با وجود رفتار خیلی بدی که داشتم این آقا بازم منو پذیرفت و گفت که من قصد آزار دادن تورو ندارم. اگه میخواستم اذیتت کنم دیگه به پیام هات جوابی نمیدادم. نمیومدم تو یاهو که به حرفات گوش بدم( دوست نداشت تو فیسبوک صحبت کنیم میگفت ممکنه پی ام بدی و خانومم پیشم باشه و..... برای همینم تو یاهو صحبت میکردیم). الانم با هم در ارتباطیم ولی خیلی کمتر از قبل شده.
هر وقتم حرف میزنیم دیگه مثه قبل بهم ابراز علاقه نمیکنه. اوایل ناراحت میشدم و میخواستم بهونه گیری کنم. اما با خودم که فکر کردم دیدم خب من که میخوام رابطه مون تموم شه پس رفتار این آقا به نفع خودمه. اینجوری کم کم ازش سرد میشم و ذهنم و آزاد میکنم. الانم خیلی بهتر شدم. نسبت بهش تا حد زیادی بی توقع و بی تفاوت شدم. اما خب هنوزم برام مهمه و دوستش دارم ولی آرومتر شدم.
به نظر من اگه میتونی یه دفعه ازش جداشی این کارو بکن . اگه هم نه آروم آروم ازش فاصله بگیر و از رفتار سردش و بی توجهیش نسبت به خودت ناراحت نشو. به چشم یه امتیاز بهش نگاه کن که باعث میشه راحت تر ازش دل بکنی. آروم آروم به آدم های دیگه هم اجازه بده وارد دنیات بشن. آدمایی که حس میکنی برای ازدواج مناسبن.تموم فکرت و روی این آقا و ارتباط باهاش متمرکز نکن.
این آقا چون زن داره خیلی راحت میتونه با جدا شدن تو کنار بیاد. برای اینکه سرش و به کارش و خونواده ش گرم میکنه. به نوعی همسرش تو این لحظات براش نقش یه نوع پشتبان عاطفی و بازی میکنه. ولی تو این پشتیبان و نداری ، چون تکیه گاهت خود اون آقاست که ازش جدا شدی.برای همین سعی کن این آدم واسه ت همه چیز نباشه که خیلی اذیت میشی.
بعدم اون آقا که من باهاش در ارتباط بودم خانومش و دوست داشت. هیچوقت ازش بدگویی نمیکرد ولی نمیدونم به خاطر تفریح ، هیجان یا هر چیز دیگه دوست داشت با منم ارتباط داشته باشه و منو وابسته خودش کرد. کاملا معلومه در صورت اینکه رابطه مون ادامه بدیم کسی که ضربه میخوره فقط منم. اکثر ارتباط های اینچنینی به همین شکله و بازنده ی اصلی نفر سوم رابطه ست. پس خیلی مهمه که به خاطر خودت و آینده ت ازش فاصله بگیری.م
وقتی خودت میدونی تو یه موقعیت آسیب زا قرار گرفتی و برای نجات خودت کاری نمیکنی انتظار نداشته باش اون آقا کمکی بهت بکنه یا احساسات تو براش مهم باشه. اون همه ی تمرکزش روی اینه که در حین ارتباط با تو مواظب باشه به هیچ وجه به زندگی خانوادگی و همسر و فرزندش آسیبی نرسه و به محض اینکه احساس خطر کنه به راحتی کنارت میذاره.
مطمئن باش.
عزیزم باید خیلی مواظب خودت باشی. تنها کسی که میتونه ازت محافظت کنه خودتی.
علاقه مندی ها (Bookmarks)