به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 آبان 93 [ 14:42]
    تاریخ عضویت
    1393-7-14
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    63
    سطح
    1
    Points: 63, Level: 1
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    12

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    زندگیم روح نداره

    من الان چهارساله که بدنبال دو سال دوستی و یک سال عقد با شوهرم ازدواج کردم و یه کوچولوی ۷ماهه هم دارم. مشکل من اینه که از کارهای شوهرم نشانه ای از دوست داشتن نمیبینم و همین موضوع باعث شده که احساس میکنم دارم به زندگیم بی تفاوت میشم. حتی اون عشق دیگه تودلم جایی نداره. یادمه اولین سالی که سیزده بدر عقد بودیم ن با مادرش اینا رفتم پارک ولی اون نیومد. اصلا ما تاحالا مسافرت تنهایی نرفتیم. دوبار رفتیم که هر دوبار پیشنهاد و کل هماهنگیا با من بود. ازش رابطه جنسی میخواستم و اون منو رد کرد. علیرغم اینکه به خودم میرسیدم. ما همیشه سالی دوبار مسافرت میریم و اونم با خانواده شوهرمه. خسته شذم. حتی دوست ندارم دیگه خودم دست بکار بشم واسه مسافرت تنهایی. شوهرم اصلا زندگی کردن بلد نیست. صبح تا شب سرکاره و بقیه وقتا میچسبه تو خونه یا با دوستاش بیرونه. اگرم من بگم بیا بریم فلان جا انقد با بی علاقگی برخورد میکنه که قیدشو میزنم. احساس میکنم دارم با یه آدم سالخورده زندگی میکنم که نه انگیزه تفریح داره نه مسافرت نه رابطه جنسی. من که انقد دوسش داشتم الان خیلی کمتر شده علاقه م و انقد بهش گفتم با خانوما راحت حرف نزن بازم رعایت نمیکنه. من دلم توجه میخواد. چند وقته از خونه که میرم بیرون دوست دارم یه آشنای جنس مخالف ببینم باهاش حرف بزنم بهم محبت کنه. بی تفاوت شدم به شوهرم. دوسش دارم اما مثه یه همخونه. قلبم براش نمیتپه. دلم میخواد با یکی باشم که دوستم داشته باشه. از رابطه داشتن با من لذت ببره. نه مثل همسرم که هروقت دلش بخواد هفته تی یا دوهفته ای یه بار میاد برای رابطه. از این زندگی بی روح خوشم نمیاد

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 خرداد 94 [ 14:17]
    تاریخ عضویت
    1393-3-08
    محل سکونت
    یزد
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    2,211
    سطح
    28
    Points: 2,211, Level: 28
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    262

    تشکرشده 312 در 141 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام.خب خانوم عزیز برو اینارو مستقیم بهش بگو.ببین به نظر من یه زندگی ساده و خوب آسون به دست نمی آد.باید تلاش کرد.امیدوار بود.
    ببین خانوم
    تو حس می کنی که داری واسش فداکاری می کنی و اون هیچ کاری نمی کنه.پس کم کم شل میشی و دیگه محبت نمی کنی.در این موقع مردت هم حس می کنه که بی روحی خونه به دلیل بی لیاقتیشه پس اونم بی انگیزه میشه.و این جوری باید بگم که با کمال تاسف زندگیتون رو به نابودی میره.امروزه مردا و زنا توقعات خیلی بیشتری از هم دارن.قبلا این طور نبوده.مادرا و پدرای ما این توقعات رو از هم نداشتن.مثلا همین وضع شما اگرچه به زعم شما روح نداره ولی همین زندگی در گذشته کاملا یک زن رو اقناع می کرده.منظورم اینه که با بالا رفتن توقعات ما باید مهارت های جدید برای ارضای این توقعات رو هم یاد بگیریم.که متاسفانه فکر کنم شما دوتا اینارو بلد نیستید.
    خب باید شروع کنید به یادگیریشون:
    یا باید برید پیش مشاور
    یا کتاب بخونید
    یا تحقیق کنید
    بالاخره باید این مهارت های پیشرفته ازتباطی رو یاد بگیرید .به نظر من این از نون شب هم براتون واجب تره!!!!!!!!!!!
    باور کن الآن شما هیچ مشکلی ندارید البته در مقایسه با مشکلاتی که بعدا براتون پیش خواهد آمد.مشکلاتی که نتیجه عدم یاد گیری این مهارت هاست.
    کتاب زندگی زناشویی موفق نوشته دکتر جان گری یه کتاب خوب برای یاد گیری این مهارت هاست.البته اگه می خوای سریع تر به نتیجه برسی خب می تونی به مشاور مراجعه کنی.
    همون طور که گفتم باید زحمت بکشی.
    نابرده رنج گنج میسر نمی شود.
    به نظر نمی رسه مشکلتون زیاد حاد باشه.اگه یه سری به تاپیکای این تالار بزنی و دل خون بعضی از مردم رو ببینی خودت متوجه حرف من میشی.
    تقدیرش کن.محبتش کن.کاری کن که مجبور بشه ازت تشکر کنه.باور کن راهش همینه ...نه اینکه سرد بشی.
    بعضی وقتا مردا نیاز دارن تنها باشن این به اون معنا نیست که دوست نداره.یه چیز فطریه.اگه خلوت نکنه داغون میشه.در این موارد مزاحمش نشو.بحث زیاد و مجال کمه.بحث های بیشتر رو در کتاب زندگی زناشویی موفق نوشته دکتر جان گری بخون.
    امیدوارم خوشبخت شی.
    و امیدوارم کوچولوت عین هلو خشکل باشه.
    زندگی قشنگه به شرط اینکه بخوای و تلاش کنی.
    موضوعت رو دنبال می کنم.

  3. کاربر روبرو از پست مفید سعیداطی تشکرکرده است .

    shahrzad61 (سه شنبه 06 آبان 93)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 آبان 93 [ 14:42]
    تاریخ عضویت
    1393-7-14
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    63
    سطح
    1
    Points: 63, Level: 1
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    12

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من هر وقت که از چیزی ناراحت بودم بهش گفتم ولی یه مدت رعایت میکنه و بعدش یادش میره. من تو این چند سالی که با همیم بجز احترام و محبت کار دیگه ای نکردم اما جوابی که گرفتم بی وفایی بود و بی احترامی . همون اوایل عقد اس ام اس هاشو با یه کثافت توی گوشیش دیدم که وقتی بهش گفتم بهونه آود و گفت من برای دوستم اینکارو کردم و ... انقد به خانومای همکارش رو میده که با اسم کوچیک تازه بصورت مخفف شده صداش میکنن. من نمیدونم دارم با کی زندگی میکنم. آخرین بار یک ماه پیش بود که زنه زنگ زده به موبایلش مخفف اسم شوهرمو با عشوه میگه که ازش قیمت بپرسه. منم بهش گفتم من که ازت طلاق نمیگیرم ولی حداقل بگو داری چیکار میکنی که منم تکلیف خودمو بدونم. میخنده و میگه تو راجع به من چی فکر میکنی. منم گفتم من از روی رفتارات و چیزایی که میبینم راجع بهت فکر میکنم و قضاوت میکنم پس حواست باشه داری چکار میکنی. دلم میخواد کارای خودشو تکرار کنم تا مثل من که دلم سوخت،دل اونم بسوزه. بجز احترام به خونوادش تو این سالها کار دیگه ای نکردم اما جوابش اینه که همیشه از همه کارای مامان و بابای من ایراد میگیره. دیگه این آخرا پررویی رو به حد اعلا رسونده و جلوی من به مامان من توهین میکنه. این دو تا مورد اخیر که اتفاق افتاد انگار دیگه دلم ازش کنده شد. دیگه فقط احساس کینه دارم تو دلم و انتقام.یادمه وقتی اومدن خواستگاری بابام یکی دوماه طول داد تا ج بده (خب بنده خدا سیستمش اینطوریه،تو همه کار وسواس زیادی به خرج میده). اومده پررو پررو به من میگه: مامانم میگه باباش (دقیقاً یادم نیست چی گفت) دیوونه س؟ چرا ج نمیده؟. نمیدونم راست میگفت که مامانش این حرف زده یا نه. ولی هنوز که هنوزه تو ذهن من مونده. من همیشه مادرم تا جایی که فرهنگ و زمانه خودش بهش یاد داده بود بهمون نصیحت میکرد که حتی اگر شوهرتون بهتون بی احترامی میکنه شما احترام خودش و خانوادش رو نگه دارین. اما شوهر من به راحتی اگر کاری کنم یا حرفی بزنم که خوشش نیاد جلوی همه سر من داد میزنه و بی احترامیو بی ادبی میکنه. من همیشه سعی ام این بوده که با بهترین شیوه باهاش معشرت کنم اما اون انگار خوشش میاد که من برم تو دلش و گاهی وقتا حالش رو بگیرم چون مواقعی که من آروم و حرف گوش کن هستم اون هر رفتاری دوست داره با من میکنه.برای خرید عروسی ماموریت بود. بهش گفتم دوست دارم تو هم باشی با هم بریم ولی گفت نه مهم نیست خودتون برین خرید کنین. فقط برای حلقه خریدن اومد و با هم رفتیم. شاید شما درست بگید و مشکل من در مقایسه با بقیه ناچیز باشه. اما باور کنید من از روی سیری نیومدم توی تاپیک مشکلم رو بنویسم و وقت بذارم برای ی چیز بیخود. میتونم بجای این کار کارای بهتری انجام بدم. اما کاراش دیگه منو به جایی رسونده که فقط احساس کینه و انتقام دارم. ترسی از بی احترامی کردن به چیزایی که مخالف نظرش باشه نداره. نماز میخوند روزه میگرفت اما الان هیچ. منم مثل خودش شدم. مقاله خوندم. کلاس خودشناسی رفتم . پیش روانپزشک رفتم و دارو مصرف کردم. اما الان دیگه بی حس شدم. دلم میخواد به تلافی همه بی محلیا و بی احترامیا و ندیده گرفتناش، هر کاری که دوست دارم بکنم.شما میگی بعضیوقتا مردا نیاز دارن که تنها بشن اما شوهر من همیشه دوست داره که تنها باشه و بعضی وقتا (خیلی کم شاید سالی یه بار) به من پیشنهاد میده دوتایی بریم خرید.من تلاشم رو کردم. تو تمام این 8 سالی که باهاش بودم از دید خودم براش چیزی کم نذاشتم. هرچی گفت گفتم باشه. هرچند که من رو زور نمیکنه برای انجام کاری. مثلاً یکی از چیزایی که خیلی منو اذیت میکنه همین مسافرت رفتنای دسته جمعی با خونوادشه. من مخالف رفتن با اونا نیستم و هیچ مقاومتی نمیکنم و حتی استقبال هم میکنم. بالاخره اونا هم مادر و پدرن زحمت بچه شونو کشیدن و الان وظیفه شوهر منه که در خدمتشون باشه. اما یکی دو بار که با خانواده من مسافرت اومد همش من استرس داشتم که نکنه رفتاری کنه یا حرفی بزنه که درست نباشه (البته اصلا بروم نمی آوردم و حرفی بهش نمیزدم)، انقدر که این آدم زیادی راحته. ما شب خونه فامیلمون خوابیدیم صبح که شده میبینه همه دارن میان ومیرن بازم بدون هیچ رو اندازی گرفته وسط هال خوابیده و تکون به خودش نمیده. نمیدونم لجبازی میکنه با مامان بابام یا واقعا آداب معاشرت بلد نیست.من هروقت میخوام حس طرف مقابلم رو بدونم چشمامو میبندم و خودمو میذارم بجای اون، نمیدونم واقعا متوجه نیست که من خسته شدم از جمع . از اینکه همیشه تفریحاتمون با خانوادشه؟انقدر همیشه با اونا بودیم که اگر دوتایی یا با خواهرم بخوایم بریم (دو سه بار پیش اومد) بیرون احساس عذاب وجدان میکنم و معذبم.این کارا رو میکنه که میگم دوستم نداره و دیگه عاشقش نیستم. وگرنه خودم میدونم و میفهمم که هر آدمی چه زن چه مرد بعضی موقعا دوست داره بره تو لاک تنهایی خودش و هیچکی هم مزاحمش نشه.

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 خرداد 94 [ 14:17]
    تاریخ عضویت
    1393-3-08
    محل سکونت
    یزد
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    2,211
    سطح
    28
    Points: 2,211, Level: 28
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    262

    تشکرشده 312 در 141 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام شهرزادجان
    من جای داداش کوچیکتم.این تاپیک قبلیتو که خوندم واقعا تحسینت کردم.تو جای استاد منی.من واقع در برابر مهارت زندگی تو خودمو خیلی خام و ابتدایی می بینم.
    چی بگم والا.بعد از هشت سال زندگی.....................
    کاش شوهرت الآن جلوم بود..............خیلی چیزا تو دلمه که باید بهش بگم..................
    زندگی کردن.............................چیزی که خیلی از ماها بلد نیستیم...............
    ببین خواهر به شوهرت بگو بیاد این تاپیکاتو ببینه............به جان خودم خیلی می تونه مفید باشه..........
    اگه تو این حرفارو که واقعا حرف دلته بخوای بهش بزنی فکر میکنه می خوای موقعیتت رو تثبیت کنی اما اگه شخص سومی مثه دوستان همدردی تایید کنن حرفاتو شوهرت واقعا می فهمه که داره کوتاهی میکنه........
    البته
    باید بگم در کنار این صفات خوبت یه سری صفت های یه کوچولو بد هم داری
    یکیش اینکه الآن تو این دو تا تاپیک کاملا داری یه طرفه پیش قاضی می ری .یعنی این شوهری که هشت ساله داری باهاش زندگی میکنی یه صفت خوب هم نداشت که در کنار بدی هاش یه اشاره بهش بکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    اینه که میگم باید مهارت پیشرفته ارتباطی رو بیشتر یاد بگیری.
    من عمرا شوهرتو ندیدم ولی تو همین دو تا تاپیک ببین چند تا صفت خوب همسرتو تونستم غیر مستقیم تشخیص بدم.هر کدوم اشتباهه بگو:
    اهل کار و بار هست منظورم اینه که از نظز مالی خیلی در مضیغه نمی زارتت
    یه روزی اینقد با کمال بوده که از صمیم قلب دوسش داشتی.الآنم داری ولی خب یه ذره با کاراش کمرنگش کرده.به دست آوردن دل یه زن اونم با خصوصیات شما خیلی هم کار آسونی نیست.ببین چه قد خوب بوده که حاضر شدی باهاش ازدواج کنی.
    با اینکه صبح تا شب سرکاره هیچ وقت منت سرت نمی زاره .نبایدم بزاره ولی قبول کن که خیلی از مردا می زارن و شوهرت این جوری نیست.
    با این خصوصیاتی که گفتی فکر نکنم اهل جنگ و دعوا هم باشه.این خودش خیلی خوبه.
    اگه بهش ناراحتی تو بگی تا یه مدت رعایت میکنه.این نشون می ده که بابا اونم خوشیتو می خواد.حالا اینکه بعد از مدتی دوباره یادش میره خب شاید بنده خدا مشکل حافظه داره.نمیشه مطمئن بود.میشه؟

    موقعی گفتی ازت طلاق نمی گیرم ولی بگو چی کار میکنی تا منم تکلیف خودمو بدونم چی کار کرد؟
    خندید و گفت در مورد من چی فکر کردی؟
    به نظرم زیباترین حرکت ممکن رو انجام داد
    جمله ای بهتر از این برای القای وفاداری از جانب شوهر در دل زن نیست.رو همین یه نصف جمله می تونم قسم بخورم که شما تا صد سال دیگه هم زن و شوهر خواهید موند خواهر عزیز.نمی گم عزیزم چون عزیز من نیستی عزیز اون شوهرت گلتی.
    اینقد تو ذهنت از شوهرت سیاه نمایی کردی که راستی راستی باورت شده دوست نداره
    ببین رفتارای شوهرت غلط
    ولی اصل عشقش به خودت رو که دیگه زیر سوال نبر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    حساب عشقتون جداست به خاطر هر موضوع پیش پا افتاده ای پای عشق مقدس رو نکش وسط!!!!!!!!!!!
    خب تاپیک داره کم کم رمان میشه
    دلم می خواد پیشنهاداتم رو خلاصه بنویسم.اگه خلاصست فکر نکن همین جوری یلیخی نوشتم.اول روش فکر کردم بعد نوشتم.شما هم سعی کن روشون فکر کنی.
    اول اینکه حتما کتاب روابط زناشویی موفق نوشته دکتر جان گری رو مطالعه کنی تموم چیزایی که می خوام بگم اونجا مفصل نوشته
    دوم حق تا حد زیادی با توه ولی خودتو کاملا مبرا از اشتباه هم ندون.می تونستی بهتر از این هم مدیریت کنی!
    سوما (اوصیکم به مشاوره.)حتما حتما حتما
    چهارم بگو شوهرت بیاد ببینیم حرف حسابش چیه مرد قدر نشناسوآدم یه همچین زن منطقی داشته باشه بعد محلش نده.مسافرت نره.
    پنجم الآن یه ایراداتی از تو به ذهنم رسیده حال ندارم بنویسم.خواهش می کنم هر دوتاتون مخصوصا شوهر گلت رو بگو که برید این مهارت هارو یاد بگیرید.دارم میگم خودت این مهارت هارو بهش بگی فایده ندراه باید یه شخص سومی مثه مشاور توجیهش کنه.
    ششم.چرا حرفی از کوچولوت نزدیم.چرا واقعا؟این هلوه که بنا هست بیاد مثه چسب زندگیتونه .محکم بچسبش.
    هفتم اصلا سرد نشو.حس انتقام اصلن .به خدا قسم راهش این نیست.محبت شوهرت رو می خوای .راهش اینه تقدیرش کنی.بهش حس رییس بودن بدی.به خدا راهش انتقام نیست.زندگیتو خراب نکن.
    و در پایان:
    اگه بدونی چقدر شخصیتت و رفتار و کردارت رو تحسین کردم در طول نوشتن این تاپیک.اصلن حوصله نداشتم.شدید خسته بودم.اما با خوندن تاپیک قبلیت طوری انرژی گرفتم که الآن ساعت یک بعد از نصف شب دارم این تاپیکو می زارم واست.بلند ترین تاپیکی بود که تا به حال زدم.بیا و خوبی هاتو ادامه بده.تو که هشت سال دووم آوردی چند وقت دیگه هم این خوبی هارو در کنار توصیه ایی که بهت کردم ادامه بده.به خدا حیف زندگیته.من دلم می سوزه.نمی دونم چه طوری دلت میاد بخوای این شخصیت زیبات رو بزاری زیر پا.تقدیر.تقدیر تقدیر از شوهرت رمز موفقیتته.مرد تقدیر می خواد.اون موقع جونشم واست میده.مشاوره حتما برید.کتابرو حتما گیر بیار.از ته دل امیدوارم خوشبخت شید.پیشاپیش تولد کوچولوت هم مبارک.
    بقیش با خودتونه.این شبا واسه همه دعا کنید که عاقبت به خیر شن.یا علی

    - - - Updated - - -

  6. 3 کاربر از پست مفید سعیداطی تشکرکرده اند .

    ebi-larynx (سه شنبه 06 آبان 93), parsa1400 (سه شنبه 06 آبان 93), shahrzad61 (سه شنبه 06 آبان 93)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 آبان 93 [ 14:42]
    تاریخ عضویت
    1393-7-14
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    63
    سطح
    1
    Points: 63, Level: 1
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    12

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی ممنون از جوابتون و از تعریفاتون..
    در جوابتون باید بگم مسلمه که شوهر من صفات خوب زیادی هم داره، اما خب من اینجا نیومدم که از خوبیهاش بگم که، اومدم ازش شکایت کنم، شکاااایت. دلمو سوزنده. دلم ازش پره.
    شما درست میگی. شاید حتی زیادی هم شوهرم اهل کار و بار باشه و هیچوقت هم منو در مضیغه نمیذاره. البته من از درامد خودم معمولا خرج میکنم اما هروقت ازش چیزی خواستم بهترینشو برام گرفته.
    پسر خوبی بود البته همون موقعها هم منو اذیت میکرد اما من به این خاطر باهاش ازدواج کردم که دوستش داشتم. همین. دلم میخواست برای همیشه با هم بمونیم. و بخاطر همین هم اگرکاری میکرد که خوشم نمیومد چشمامو روش بستم.
    هیچوقت هم منت سر من نمیذاره.
    اهل جنگ و دعوا هم نیست. یعنی هیچکدوم نیستیم و تا حالا نشده که بیشتر از یه روز با هم قهر باشیم. ولی اگر بر خلاف میلش کاری کنم و اون لحظه کارم در حدی باشه که شاکی بشه جلوی هر کس باشه بهم بی احترامی میکنه و نمیتونه خودشو کنترل کنه.

    "موقعی گفتی ازت طلاق نمی گیرم ولی بگو چی کار میکنی تا منم تکلیف خودمو بدونم چی کار کرد؟
    خندید و گفت در مورد من چی فکر کردی؟
    به نظرم زیباترین حرکت ممکن رو انجام داد
    جمله ای بهتر از این برای القای وفاداری از جانب شوهر در دل زن نیست"
    خب راستش من تنها حسی که بعد از گفتن این جمله بهم دست داد این بود که داره سرمو شیره میماله و گولم میزنه و از احساسم سوء استفاده میکنه. بی ادبانه ش اینه که بگیم داره خرم میکنه.
    آره سیاه نمایی کردم چون هرچی بهش میگم انقد با خانوما راحت حرف نزن و یکم محکم باش نمیفهمه. منم از این کارش متنفرم. رک بگم احساس میکنم داره پا میده به طرف.
    شما میگی عاشقمه قبول. یعنی کسی که عاشقانه کسی رو دوست داره دلش نمیخواد باهاش یه سفر دوتایی بره؟ دوست نداره باهاش بیرون بره؟ چرا فقط وقتی قراره با دوستاش بره بیرون هیجان زده س؟ چرا این هیجان رو با من نداره؟
    کتاب رو خواهم خوند
    قبول دارم که خوب مدیریت نکردم. خیلی شل اومدم. خیلی خودمو ندیده گرفتم. خیلی وابسته شدم به شوهرم و اینو بهش نشون دادم. اشتباه کردم
    برادر عزیز من مشاوره نمیتونم برم. اول از همه وقتشو ندارم. بعدشم روم نمیشه این حرفا رو تو روی شوهرم بگم. نمیدونم چرا
    بازم نمیتونم به شوهرم بگم بیاد اینجا رو بخونه. روم نمیشه.
    خب ایرادای منو چرا نگفتید؟
    آره خداییش کوچولو باعث شده دیگه به جدا شدن فکر نکنم. آخه پارسالا انقد این بی محبتیا تو ذوقم زده بود که همش به جدایی فکر میکردم.
    به توصیه هفتم هم امیدوارم بتونم عمل کنم
    در آخر: میشه بگی منظورت از تقدیر چیه؟ نمیدونم چطورباید تقدیر کنم؟ آخه این جمله های تقدیر کننده و اینها خیلی کلیشه این. آدم احساس میکنه داره تو سریال ایرانی بازی میکنه

    باز هم ممنون از تعریفاتون . من لایق اینهمه نبودم

  8. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام عزیزم مشکلت حاد نیست
    رفتار خیلی خوبی داشتی آفرین که همیشه احترام گذاشتی و محبت کردی
    باز هم ادامه بده
    اما به همسرت نیازهاتو بگو خیلی مهربون و دوستانه در طی زمان درست میشه
    خب ما خانومها حساس تریم و معمولا مراقبیم که تو جمع خانواده ما کسی چیزی نگه که همسرمون برنجه این عادیه خودتو اذیت نکن
    در مورد مهمونی رفتن هم بعضی ها عادت دارن راحت باشن اون موقع خودت یه ملحفه روش می انداختی سخت نگیر
    فقط حرفای دلت رو هر چند وقت یه بار خیلی مهربون بهش بگو تا نیازهاتو بدونه بعضی وقتا آدما واقعا یادشون میره یادآوری خوبه
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  9. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 خرداد 94 [ 14:17]
    تاریخ عضویت
    1393-3-08
    محل سکونت
    یزد
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    2,211
    سطح
    28
    Points: 2,211, Level: 28
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    262

    تشکرشده 312 در 141 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام
    امیدوارم حالتون بهتر شده باشه.چون خودم حدس می زنم بهتر شدید.نمی دونم خودتون متوجه شدید یا نه ولی تاپیک سومتون خیلی امیدوار کننده تر از تاپیک دومتون بود.معلومه حرفام یه خرده تاثیر داشته.خب خدا رو شکر....
    شهرزاد جان
    معلومه که اینجا اومدی تا مشکلاتتو حل کنی.معلومه که اومدی اینجا شکایت کنی.ولی اگه فقط شاکی پیش قاضی بره و مجرم حضور نداشته باشه مسلم بدون در حق مجرم ظلم خواهد شد.حالا هر چقدر اون مجرم گناهکار باشه!!!!!!!!!!!
    میشه مصداق همون ضرب المثل قدیمی(تنهایی به پیش قاضی رفتن)
    تو حاضری همچین ظلمی به کسی بکنی؟اونم به کی به همسرت؟؟؟؟؟؟
    پس برو حرف دلتو بهش بگو.این حق شوهرته که بدونه واسه چی متهم شده!!!!!!!!!!!!!!!
    عیب بزرگ شما زنا اینه که فکر می کنید ما مردا علم غیب داریم.به خدا نداریم.از کجا بدونیم الآن تو دل زنمون چی داره می گذره؟به خدا ما عاشق زنامون هستیم ولی وقتی نمی دونیم سوال چیه چه جوری جواب بدیم خب.؟؟؟؟؟؟؟؟
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    البته که منم بهت حق می دم ناراحت بشی.منم جای تو بودم می شدم.ولی باور کن شوهرت قصدی نداره.اگه اینو بدونی که این کاراش از روی غفلت بوده نه عمد راحت تر می تونی ببخشیش.
    همون طور که قبلن گفتم شوهرت و ایضا شما از خیلی از مهارت های ارتباطی آگاهی ندارید.دوست دارید همو ولی در نشون دادن این عشق مشکل دارید.راهش مشاورست.راهش اینه که بگی بیاد این چارتا خط رو بخونه.راهش اینه اون کتابی رو که گفتم بخونی تا بفهمی تقدیر کردن یعنی چی!!!!!!!!!!!
    میخوای بدونی چه جوری با تقدیر کردن شوهرتو از این وضعیت در بیاری؟حتما داری فکر می کنی خب اون کار خاصی نمی کنه که من تقدیر کنم.......
    خواهرم راهش اینه که موقعیت انجام کار و فداکاری رو براش فراهم کنی.بعد از انجام شدن اون کار توسط همسرت ازش تقدیر کنی.حالا هر چه قدر هم که می خواد اون کار کوچیک باشه.در این لحظه هست که شوهرت احساس کارآمد بودن می کنه.احساس مدبر بودن میکنه.احساس می کنه گره گشا واقع شده.احساس می کنه یه تکیه گاه خوب واسه همسرشه و این همون چیزی هست که شوهرت بهش نیاز داره.حس مرد بودن تنها چیزی هست که مرد ها نیاز دارن....
    چند وقتی که بگذره این حس مثبت باعث میشه همسرت در دیگر زمینه ها هم بهبود پیدا کنه...و این شاه کلید موفقیت در روابط زناشویی مردهای در غار رفته است.زن ها هم برای در اومدن از وضعیت غیر متعادلشون نیازمند به راه حل خاص خودشون هستن که اینو دیگه باید به شوهرت گفت.وظیفه اونه.
    ببین خواهرم
    شوهرتو تنهاکسی هست در این دنیا که حاضر شده عمرشو با تو سپری کنه.این چیز کمی نیست.مهمترین سرمایه انسان عمرشه.پس بدون واست خیلی ارزش قائله.بدون که واسش عزیزی حتی اگه تو رو هم ناراحت کنه همون طور که قبلن گفتم از روی جهالت و غفلتش بوده وگرنه حقیقت امر اینه که عاشقته و بیشتر از هر کسی در این دنیا دوست داره.
    نباید باهاش رو در بایستی داشته باشی.اینکه زن نتونه حرف دلشو به مردش بگه برای زن مثل یک سمه.
    باید یه جوری خودتو قانع کنی که باهاش حرف بزنی اگه زندگیتو می خوای.
    اما این هم روشی داره که جزو همون مهارت های پیشرفته کلامی است.تو قبل از این که شروع به انتقاد از شوهرت کنی باید زمینه رو آماده کنی.باید شوهرتو آماده کنی.ببین من می تونم بروسلی رو با یه ضربه ناکار کنم .می دونی چه طوری؟وقتی حواسش نیست با مشت می کوبم تو شقیقش و انا لله و انا الیه راجعون.....گرفتی چی می خوام بگم یا نه؟منظورم اینه اگه شوهرت آماده نباشه حتی اگه بهش محبت هم بکنی پرخاش میکنه چه برسه به این که ازش انتقاد بکنی.وقتایی که اعصابش خرده.تازه از سر کار اومده یا تو مهمونی وجلو چندتا آدم دیگه اصلن موقع مناسبی برای حرف زدن نیست چه برسه به انتقاد!!!!!!!!!!!!
    ببین خواهرم
    تا حالا دو سه بار گفتی اگه ازش انتقاد کنم جلوه هر کسی باشه بهم پرخاش و بی ادبی میکنه
    خب مشکل از خودتونه شهرزاد جان
    تو اصلن نباید جلو بقیه ازش انتقاد کنی که اونم برگرده جلو بقیه ضایت کنه
    باید یه بعد از ظهر آروم یه چایی واسش بیاری بعد که چاییشو خورد در حالی که بغلش نشستی دستاشو بگیری بگی عزیز دلم چند وقته دلم از یه چیزایی پره.فقط دلم می خواد یکی بهم گوش بده.لازم نیست راه حل بدی فقط دوس دارم دست شوهرمو بگیرم و باهاش درد ودل کنم.......و اون وقت خیلی ریلکس خواسته هاتو ناراحتی هاتو بهش بگی......
    اگه این کارا رو کردی و باز ضایت کرد بیا تف بنداز تو صورت من
    اینه که میگم مهارت پیشرفته ارتباطی
    آره عزیز اینه
    نابرده رنج گنج میسر نمی شود
    کاش شوهرتو میاوردی چهار تا کلمم اون می شنفت.ولی اشکال نداره.اگه تو تنها هم اصلاح بشی اونم کم کم اصلاح میشه.
    به هر حال من هنوز هم تحسینت می کنم به خاطر طرز تفکر واقعا زیبات.
    دوست دارم طرز تفکر نامزد منم مثه تو باشه.البته من واسش احترام قائلم و همین الآنم عاشق کاراشم.بازم بگو.با شوهرت که حرف نمی زنی حداقل اینجا بگو تا کمی تخلیه شی.استرس واسه بچتم خوب نیست....امان از این مردا


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.