سلا م دوستان من22سالمه و همسرم24سالشونه 4ساله که ازدواج کردیم من قبل از ازدواجم خیلی فعال بودم دانشگاه میرفتم وهمزمان بااون کلاس هنری میرفتم کارهنری میکردم وواسه کارام بازاریابی میکردم کلا شخصیتم اینطوریه نمیتونم بی هدف بیکار یک جا بشینم دوست دارم مفیدباشم وواسه رسیدن به ارزوهام تلاش کنم
شوهرم هم روز خواستگاری گفت که تا زمانی که بچه نداشته باشیم دوست دارم خانمم کار کنه تادکترا بونه اماوقتی در دوران عقدم کار پیداکردم مخالفت کرد گفت دوست دارم محیطش مردونه نباشه باهنرت کار کنی منم قبول کردم امابعداز کلی دعوا اون موقع ها خیلی ساده بی سیاست بودم الان اگر یک مشتری داشته باشم کلی سرش دعوا راه میندازه بعداز کلی التماس خواهش من اجازه میده برم سر کار مشتریم ازم نقطه ضعف داره عذاب من بهش لذت میده
من لیسانس دارم چندروز پیش بایکی از دوستام رفتیم فرم پر کنیم فرم ازدستم گرفت داشت کلی توفرم چرت پرت می نوشت که اعتراض کردم گفت نمیخواد بری منتظربود منتشو بکشم نکشیدم نذاشت بنویسم
توخونه خسته افسردهام احساس پوچی میکنم نمیتونم خودموابراز کنم بچه ها کمکم کنید می خوام اونجوری که دلم میخواد ندگی کنم منم حق انتخاب شاد بودن دارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)