به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 46
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 فروردین 95 [ 01:40]
    تاریخ عضویت
    1393-7-24
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    1,251
    سطح
    19
    Points: 1,251, Level: 19
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 32 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکل من و همسرم و طولانی شدن قهر

    سلام

    خیلی اوضاع زندگیم بهم ریخته

    من و همسرم 4 سال ذوست بودیم خیلی همدیگرو دوست داشتیم. اسفند پارسال عقد کردیم

    به محض اینکه عقد کردیم مادر شوهرم که زن فوق العاده با سیاستیه شروع کرد به اختلاف انداختن بین منو شوهرم. سر مسائل خیلی الکی. من هفته ای 2بار باهاش تماس میگرفتم اما مدام شکایتمو به شوهرم میکرد که زنت به من زنگ نمیزنه من که اینهمه دوستش دارم. شوهرمم باهام دعوا میکرد که من از ماانم شرمنده ام نباید یه زنگ بهش بزنی؟؟

    3ماهه پیش بخاطر یه زنگ مادر شوهرم باهام دعوا کرد چند روز بعدشم با شوهرم دعوا کرد که چرا باهاش نرفتیم خونه فامیلش شوهرمم با من دعوا کرد. دعوا بالا گرفت و مامانم درگیر شد با شوهرم.

    1 هفته قهر بودیم تا مامانم تماس گرفت با مامانش اومدن بدون دخالت پدرا . هرچی تونست بار مامانم کرد مامانمم جوابشو داد به حالت قهر رفت اما رسید خونه باهم آشتی کردیم. مامانم بد کینه ای ازش گرفت و جوابه اس هاشو نداد .

    آشتیمون فقط 1هفته دووم داشت دوباره سر زنگ به مامانشو قیمت تیوی دعوامون شد. 2روز بعدش دوستم زنگید بهش برای پادرمیونی ولی تا تونست پشت سر منو خانوادم حرف زد منم بهش گفتم گمشو از زندگیم.

    20 روز شده بود نه من بهش زنگ زدم نه اون نه خانوادش پدرم مجبورم کرد مهرو بزارم اجرا. حدودا 50 روز شده بود که احضاریه رسیده بود دستش بهم اس داد و کلی تهدیدم کرد که باید بیای نصف مهرو ببخشی بعدشم طلاق. منم سعی کردم باهاش دعوا نکنمو بهش گفتم نمیکنم اینکارو

    چند روزی گذشت تو اون مدتم همش میگفت طلاقت نمیدم باید بیای خونه بابام زندگی کنی. یه شب سعی کردم باهاش حضوری حرف بزنم کلی برام شرط گذاشت که باید بیای خونه بابام بی عروسی خانوادتم دیگه نمیخوام ببینم مهرتم میکنی 14تا . منم قبول نکرد از پیشم که رفت دوباره بهم زنگ زد که راضیم کنه منم قبول نردمو دوباره از هم بیخبر شدیم

    2روز بعدش دادگاه مهر بود نرفت از اونروز همش باهم دعوا داریم با اس میگه تکلیفمونو قانون مشخص میکنه. میگه 5 سال دیگه طلاقت میدم.ازت متنفرم. با اینکه حکم براش اومده بازم تجدید نظر نزده .

    بهش میگم بیا پس طلاقم بده حالا که نمیخوای زندگی کنیم میگه تو برو اقدام کن من نمیرم. میگه فکر کردی چی دادگاه 5 تا سکه ماهی ربع سکه برام میبره میگم تو که میدونی برو پس اقدام کن برای طلاق میگه نمیرم.

    حتی تهدیدم میکنه دادخواست طلاق میدما

    یه وقتایی هم میگه همه این اساتو که به مامانم بد گفتیو نفرینش میکنی به وقتش به بابات نشون میدم. میگم وقتش کی؟؟ ما که میخوایم طلاق بگیریم دیگه چه نیازی به این کاراست هیچی نمیگه

    من واقعا نمیفهمم چی تو سرشه. اصلا نمیدونم چکار کنم. خواهش میکنم کمکم کنید. عروسیم قرار بود دیروز باشه اما همه چی خراب شد. من تو سن 28 سالگی خیلی برام سخته طلاق. اصلا تکلیفمو نمیدونم.....

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 فروردین 95 [ 01:40]
    تاریخ عضویت
    1393-7-24
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    1,251
    سطح
    19
    Points: 1,251, Level: 19
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 32 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا کسی جواب نمیده؟؟؟؟؟؟؟

  3. کاربر روبرو از پست مفید eli_h1986 تشکرکرده است .

    رزا (شنبه 26 مهر 93)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    سلام
    راستش من به آخر متن شما که رسیدم که نوشتید 28 سالتونه یکم شوک شدم !! چون این رفتارها از یک خانمی که نزدیک به 30 سالشه بعیده...

    من نفهمیدم شما دقیقا چه طور مشاوره ای و راهنمایی میخوایید!!!

    اگر برات سخته که تو این ست طلاق بگیری پس چرا رفتی مهرت رو اجرا گذاشتی؟؟؟ خداییش چه فکری بجز طلاق تو سرت بود که رفتی دادگاه؟؟اونم تو شراسطی که به قول خودت نزدیک

    عروسیت بود!!

    وقتی به همسرت میگی برو گمشو از زندگیم توقع داشتی چکاری برات انجام بده؟؟
    همه آبهای دریا هم نمی توانند یک کشتی را غرق کنند

    مگر اینکه در داخل کشتی نفوذ کنند

    بنابراین

    تمام نکات منفی دنیا روی شما تاثیر نخواهد داشت

    مگر اینکه شما اجازه بدهید...





  5. 3 کاربر از پست مفید رزا تشکرکرده اند .

    eli_h1986 (دوشنبه 28 مهر 93), نازنین2010 (سه شنبه 29 مهر 93), شهراز (یکشنبه 04 آبان 93)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 فروردین 95 [ 01:40]
    تاریخ عضویت
    1393-7-24
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    1,251
    سطح
    19
    Points: 1,251, Level: 19
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 32 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام رزا جون.
    من درسته 28 سالمه اما خوب تجربه زندگی و برخورد با شوهرو نداشتم. ما قبل این به هم به چشم دوست نگاه میکردیم میتونم بگم یجورایی هم من هم اون نتونستیم خودمونو با شرایط ازدواج وقف بدیم.
    من طلاق نمیخواستم و نمیخوام. مهرو گذاشتم اجرا به اصرار پدرم خودم از ته دل راضی نبودم 1 ماهی میشد نبودم هیچ جوری نمیتونستم ازش دفاع کنمو جلو پدرمو بگیرم. پدرمم قصدش تنبیه بود ولی الان به جرات میگم اشتباه کردم.
    من بهش گفتم برو گمشو آخه اوضاع روحیم بهم ریخته بود حرفای خیلی بدی پشت سرم زده بود به دوستم گفته بود فقط طلاق. منم خیلی برام سنگین بود حرفاش اینطوری بهش گفتم.

    الان واقعا نمیدونم چکار کنم هیچ جوری نه حاضره منو ببینه نه باهام حرف بزنه کلا نه میگه طلاقت میدم نه میگه زندگی میکنم.
    منم هر از گاهی بهش اس میدادم که بیا با بابام صحبت کن بیا درستش کن میگفت دیگه چیزی از این زندگی نمونده همه حرمتا از بین رفته
    اما حدس خودم اینه که روی برگشتنو صحبت با بابامو نداره
    شایدم من اشتباه میکنمو واقعا ازم متنفره
    الان من چکار کنم تا همه چی درست شه؟؟ بین حرفای خانوادم که دیگه نمیخوانش بین علاقه خودم تنفر اون گیر کردم.
    نمیدونم چکار کنم برگرده یا کلا چه تصمیمی بگیرم

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    تا حدی حق با همسرته که میگه حرمت ها از بین رفته...

    الان همسرت عصبانیه و اعتمادش رو نسبت به شما از دست داده ...با خودش فکر میکنه الان که زنم تو دوران عقد رفته مهرش رو اجرا گذاشته از کجا معلوم که دو فردا روز یازم اینکار رو نکنه؟؟

    متاسفانه شما به مادر همسرت هم میدون دادی تا حرف و حدیث ها پشت سر شما بیشتر بشه...

    شما اولین کاری که میکنید اینه که فعلا یک مدت همسرت رو به حال خودش بذار بزار فکراش رو جمع و جور کنه بذار عصبانیتش فروکش کنه تا تصمیم درستی بگیره

    اینکه همسرت اقدامی برای طلاق نمیکنه شاید یکی از دلایلش دوشت داشتن شما باشه که نمیخواد ازت جدا بشه پس فعلا باهاش در تماس نباش تا باهات لجبازی نکنه..بعدا که یک مقدار

    به خودش اومد بهش بگو که از روی عصبانیت اینکار رو کردی و ته دلت راضی نبود..دلش رو به دست بیار و اعتمادش رو جلب کن..

    درسته که پدر شما براتون محترمه امااین رو بدون که شما باقی عمرت رو میخوای با همسرت بگذرونی پس همسرت رو بذار تو اولویت ..الان همسر شما احساس میکنه غرورش جریحه دار

    شده با این دادگاه بازی شما که البته حق هم داره پس دردش رو التیام بده ...فعلا ازش نخواه بیاد و با پدرت صحبت کنه اصلا تحت فشار قرارش نده ....

    شما شکایتت رو پس گرفتی؟

    (شما در 24 ساعت فقط میتونید 3 پست بگذارید)
    همه آبهای دریا هم نمی توانند یک کشتی را غرق کنند

    مگر اینکه در داخل کشتی نفوذ کنند

    بنابراین

    تمام نکات منفی دنیا روی شما تاثیر نخواهد داشت

    مگر اینکه شما اجازه بدهید...





  8. 2 کاربر از پست مفید رزا تشکرکرده اند .

    eli_h1986 (یکشنبه 27 مهر 93), شهراز (یکشنبه 04 آبان 93)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 فروردین 95 [ 01:40]
    تاریخ عضویت
    1393-7-24
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    1,251
    سطح
    19
    Points: 1,251, Level: 19
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 32 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نه پس نگرفتم هنوز چون اون رفته من جرات ندارم بگم بیخیال دادگاه بشین
    خانوادم هر روز دارن شاکی تر میشن که ازش خبری نیست تا میگم نباید مهرو میزاشتیم اجرا باهام دعوا میکنن
    به خدا بد شرایطی دارم چون شوهرم پشتم نیست زبونم کوتاهه
    پرونده الان اگه تجدید نزنه میره تو مرحله اجرایی اما من نمیخوام اجراییش کنم.
    اگرم تجدید بزنه تو فکر اینم که فعلا مختومش کنم چون پرسیدم که بعدا میشه اجراش کرد از ادامه.
    میخوام بهش ثابت بشه دنباله مهر نبودم بارها بهش گفتم اما باور نمیکنه

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 94 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1392-4-21
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    1,926
    سطح
    26
    Points: 1,926, Level: 26
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 165 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط رزا نمایش پست ها
    سلام
    راستش من به آخر متن شما که رسیدم که نوشتید 28 سالتونه یکم شوک شدم !! چون این رفتارها از یک خانمی که نزدیک به 30 سالشه بعیده...
    خانم رزا اینکه شما میفرمایید کاملا درسته و از یک دختر در این سن این مسائل بعیده ولی آیا میدونید چرا؟
    کاملا واضحه که نه تنها خود ایشون بلکه پدر و مادرشون هم از تجربه کافی برخوردار نیستن.
    ----------------------------------------
    اینکه مهریتو بزار اجرا تا شوهرت تنبیه بشه راه حل یک مرد با تجربه نیست. راه حل یک بچه 18 ساله هست. من از خانواده شما تعجب میکنم که نه تنها نمیتونن در جهت بهبود روابط کاری بکنن بلکه دارن فقط در جهت تخریب این ازدواج میرن و متاسفانه تا حدود زیادی هم موفق به این کار شدن.
    آیا پدر شما فکر کرده که با اجرا گذاشتن مهریه داماد میاد به دست و پاش میوفته؟ زهی خیال باطل.


    ((به دلیل بی تجربگی شدید پدرتون یک سوال شخصی برام پیش اومده: آیا شما فرزند اول خانواده هستید؟ یا لا اقل دختر اول؟))

  11. 4 کاربر از پست مفید anoosh تشکرکرده اند .

    eli_h1986 (دوشنبه 28 مهر 93), نازنین2010 (سه شنبه 29 مهر 93), رزا (دوشنبه 28 مهر 93), شهراز (یکشنبه 04 آبان 93)

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 فروردین 95 [ 01:40]
    تاریخ عضویت
    1393-7-24
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    1,251
    سطح
    19
    Points: 1,251, Level: 19
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 32 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بله من دختر اولم. متاسفانه همیشه بچه های اول قربانین.
    و جالبه که از کاری که کردن اصلا پشیمونم نیستن نه پدرم نه مادرم.اطرافیانم تشویقشون میکنن

    من الان نمیدونم واقعا چکار کنم به خدا این وسط من فقط دارم میسوزم

  13. کاربر روبرو از پست مفید eli_h1986 تشکرکرده است .

    رزا (دوشنبه 28 مهر 93)

  14. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    شما تا زمانیکه شکایتت رو پس نگیری همسرت هیچ قدمی برای آشتی با شما برنمیداره مطمئن باش
    همه آبهای دریا هم نمی توانند یک کشتی را غرق کنند

    مگر اینکه در داخل کشتی نفوذ کنند

    بنابراین

    تمام نکات منفی دنیا روی شما تاثیر نخواهد داشت

    مگر اینکه شما اجازه بدهید...





  15. 3 کاربر از پست مفید رزا تشکرکرده اند .

    eli_h1986 (دوشنبه 28 مهر 93), نازنین2010 (سه شنبه 29 مهر 93), شهراز (یکشنبه 04 آبان 93)

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 94 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1392-4-21
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    1,926
    سطح
    26
    Points: 1,926, Level: 26
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 165 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط eli_h1986 نمایش پست ها
    بله من دختر اولم. متاسفانه همیشه بچه های اول قربانین.
    و جالبه که از کاری که کردن اصلا پشیمونم نیستن نه پدرم نه مادرم.اطرافیانم تشویقشون میکنن

    من الان نمیدونم واقعا چکار کنم به خدا این وسط من فقط دارم میسوزم
    البته شاید اساتید بهتر بتونن راهنمایی کنن ولی من بر اساس تجربیاتی که از دوستانم داشتم و به دید یک مرد شاید بتونم راهنمایی کنم ولی شرایط برای هرکس متفاوته.

    اولا که نباید زیر بار به اجرا گذاشتن مهریه میرفتید که خیلی کار غلطی بوده و متاسفانه همسرتون رو انداخته رو دنده لج.
    حالا باید ببینید که چقدر میخواید زندگیتونو حفظ کنید؟
    تنها راه بازگشت به این زندگی از نظر من فقط اینه که به همسرتون ثابت کنید اون رو بیشتر از هر کس دیگه دوست دارید و بدون اون نمیتونید زندگی کنید.
    دو تجربه از همین مشکلات ناشی از بیتجربگی خانواده زن رو من در ازدواج دوستم و دختر خالم دیدم (هر دو مورد دختر اول بودند)در مورد دوستم در نهایت دوستم یک خواسته از زنش داشت( معمولا مردها برای اینکه عشقه همسرشون رو بسنجن این رو در نهایت مطرح خواهند کرد که یا خانوادت یا من تا ببینن واقعا همسرشون چقدر اون رو میخواد. متاسفانه در مورد دوستم همسرش قبول نکرد و کار به طلاق کشید.
    ولی در مورد دوم دختر خاله من قبول کرد و ما و حتی پدر و مادرش یکسال هیچ ارتباطی با دخترشون نداشتن.خیلی به خانواده خالم سخت گذشت ولی مردها با زنها یک تفاوت اساسی دارند. مردها فراموش میکنند ولی زنها معمولا چیزی رو فراموش نمیکنند. مردها اگر همسرشون بهشون محبت کنه بدیهای گذشته رو فراموش میکنند. و در حال حاضر (تنها بعد از یکسال) خاله و شوهرخالم یک رابطه کاملا خوب با داماد و دخترشون دارن. دامادشون حالا هیچ مشکلی نداره تو مراسماشون کاملا در خدمتشون هم هست.
    البته کار دختر خالم سنگدلی بود ولی تنها راه حفظ زندگیش بود. وقتی راه دیگه ای وجود نداره انتخابی هم نیست. البته من نمیگم حتما اینکارو بکن این جواب میده و...
    باید ببینی شرایط خودت و همسرت چیه...
    بازم میگم من فقط 2 تا تجربه رو گفتم از زندگیهایی که به اخر خط رسیده بودن. شاید راه حل بهتری هم دوستان بتونن ارائه بدن ولی این راه حل آخره. هرچند متاسفانه شرایط شما هم بیشتر به مرحله اخر میخوره.

  17. 3 کاربر از پست مفید anoosh تشکرکرده اند .

    eli_h1986 (دوشنبه 28 مهر 93), نازنین2010 (سه شنبه 29 مهر 93), شهراز (یکشنبه 04 آبان 93)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.