سلام. متولد 71 ام و دانشجوی ترم 7 کامپیوتر . سربازی معافم و شغلم رو هم در کنار درسم دارم. یک سالی میگذره که شب و روز عاشق دختری ام که 2سال بزرگتر از منه. با وجود بالا پایین هایی که داشتیم از همون اوایل رابطه به شدت به هم علاقه مند شدیم و مادر هامون هم در جریان قرار دادیم و قرار بود بعد از تموم شدن درسم ازدواج کنیم. توی 3 ماه اخیر هم در شرکتی که کار میکنم برای استخدام آوردمش و حدودا 2-3 ماه با هم همکار هم بودیم و وابستگیم صدچندان شد به ایشون.
تا اینکه اخیرا از شرکت خارج شد (از روی اجبار) و بعد از یک هفته براش خواستگار امد ( از طرف پدرش ).
الان یک هفته ای میشه که باهاش حرف نزدم یعنی جوابی بهم نمیده و میگه به زور بابام باید ازدواج کنم با کسی که تعیین کرده و دیشب هم خواستگاریش بود و هنوزم هیچ خبری ندارم. طی این یک هفته هم با مادرش تلفنی صحبت کردم که مادر خودم برای دیدن دختر خانم و صحبت با ایشون بیاد اما گفت لازم نیست و به خاطر سنت صلاح نمیدونم.
به قدری ایشون رو دوست داشتم و دارم که زندگیم الان جهنم شده. اونم منو دوست داشت و کاملا عشق دو طرفه بود. فکر این که دستش تو دست کس دیگه باشه هم شده برام عذاب الیم و کابوس هر شبم. الان هم تو بی خبری کاملم که دیشب چه اتفاقی افتاده. همه چی خوب بود میشه گفت عالی بود حتی مادرم راضی بود و از دختره خوشش میومد و مادر دختره هم منو از پسرش بیشتر قبول داشت. یهو از دستش دادم جواب پیام هام رو هم نمیده .
تو برزخم. هیچ وقت نمی تونم فراموشش کنم و به کس دیگه فکر کنم هنوزم دوسش دارم اما نیست کنارم...
راهنماییم کنید لطفا
علاقه مندی ها (Bookmarks)