بسم الله الرحمن الرحیم
سلام...
دیگه اومدم حرف بزنم...
خیلی دلم گرفته! احساس می کنم دیگه تحمل ندارم. این احساسی که می خوام بگم فکر نکنید برای این یکی دو روزه! نه! چندین بار با بهانه های مختلف خواستم تاپیک بزنم. چند بار نوشتم و نفرستادم.اینم نمی دونم آخرش می فرستم یا نه......
ولی دیگه می خوام بگم. اصلا دلم می خواد به همه عالم بگم. دلم می خواد برم تو تلویزیون اعلام کنم!
من تو ازدواج برام مادیات مهم نیست! باور کنید شعار نمی دم! واقعا برام مهم نیست!
آقا جون من برام ایمان مهمه!چرا هیچ کس باور نمی کنه؟!!! من به خدا اعتماد دارم. من این آیه را بعد نمازم همیشه می خونم که:
و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب
خدا دروغ نمی گه که!
دلم می خواد به بابام بگم بابا جون منو کم دوست داشته باش! بابا تو را خدا عاشقم نباش! بابا این قدر بی خودی نگرانم نباش! این قدر تو ازدواج به من سخت نگیر! این قدر منو بالا نبین! فکر نکن من از آسمون هفتم افتادم زمین! فکرنکن که هیچ کس لیاقت منو نداره!
بابا تو را خدا باور کن دخترت معمولیه... تو را خدا باور کن هستند کسانی که لیاقتشون خیلی بیشتر از منه برای همسری دخترت...
بابا تو را خدا باور کن و من را با مادیات نسنج... تو که ارزش منو زیاد می بینی، تو که می گی خودتو دست کم نگیر! ارزش این دخترت به مادیاته؟! به خونه است؟ به فلان محله بودنه؟
شما بابای منو نمی شناسید. بابام مهربون ترین بابای دنیاست... با پدر من آشنا بشید همون اول عاشقش می شید. بدون هیچ تردیدی...
دلم نمی خواد عیب بابام را بگم. دلم نمی خواد انتقادش را بکنم... چند بار اومدم تاپیک بزنم این کار را نکردم...
می دونید چرا؟
چون یه ذره هم طاقت ندارم که یکی دیگه، یه غریبه، یه فرد مجازی بیاد خدای نکرده تو یکی از پست ها بی احترامیی به ایشون بکنه حتی تندی غیر مستقیم! که اگر چنین اتفاقی بیفته مطمئن باشید که از اون فرد متنفر می شم و هرگز نمی بخشمش... (ببخشید که این قدر صریح گفتم...)
جریان چیه؟
دوستان من را که می شناسید من کسی را راحت انتخاب نمی کنم... می دونید تو این مدت چقدر آدم اومده من نپسندیدم؟ دیگه واقعا خسته شدم...
این که می گم مادیات مهم نیست فکر نکنید شعار می دم... باور کنید خواستگار پولدار داشتم خودم رد کردم...
حالا این اواخر خواستگاری دارم که همه 9 معیار منو در حد عالی داره... معیارهایی هم که اینجا نگفتم هم داره...
ایمانش همون جوری هست که می خوام.از اون ایمانهای واقعی که تو ظاهر دین غرق نشدند... این جوری نیست چون پدر و مادرش مسلمون هستند مسلمون شده باشه... در مورد دینش تحقیق کرده... با مطالعه بدست آورده...
ایمانش قلبیه... تظاهری نیست. صداقتش واقعیه! شعاری نیست! ادبی که امام حسین میگه را داره! خودش را برتر نمی بینه مثلا بگه فلانی ایمانش پایینه و...
از اون مذهبی ها نیست که فقط ظاهر مذهبی دارند و نگاهشون به زن کاملا ابزاریه! از اونا که زن را فقط برای خونشون می خوان و تو ضمیر ناخوداگاهشون اینه زن برای مرد خلق شده ! یعنی هدف یک زن را تو ازدواج خالی می بینند که همسر خوبی برای ایشون بشن و بس.تو ازدواجشون این زنه که مرد را حمایت می کنه نه مرد زن را... (آقای مدیر همدردی منو دعوام نکنید.راست می گم.این حقیقت تلخ خیلی از ازدواج های آقایونه چه مذهبی چه غیر مذهبی... هدف ما نباید ازدواج باشه. ازدواج وسیله ای هست که به هدفمون برسیم... اگه هدف وسیله شد باید نگران بود)
هیچ وقت فکر نمی کردم همچین آدمی با این درجه از ایمان باشه اما افکارش هم به روز باشه و مثلا این قدر دوست داشته باشه همسرش علمی باشه.پژوهش کنه و... اصلا یکی از معیارهای اصلیش این بوده که خانومش علمی باشه و حتی من شغل آیندم را هم براش توضیح دادم خیلی دوست داره.مثلا نمی گه فقط برو معلم شو که فقط محیط زنانه باشه.از اون مهم تر خیلی حمایتم می کنه.می گه من تو زبان انگلیسی به همسر آیندم کمک می کنم.و خیلی دوست داره دکترا بخونم...
از طرفی آدم خیلی خیلی با نشاطیه! در حدی که واقعا تصورش را هم نمی کنید... اتفاقا روحیات لطیف هم داره! تمام اشعار لیلی و مجنون را خونده... می فهمه عشق واقعی چیه... به شدت عاطفیه...
هم معلمه (البته نه ثابت و می تونه بعدا مدرس دانشگاه بشه) و هم نویسنده است(البته تازه کار)... خیلی اهل مطالعه هست. خیلی تلاشگره.... پشتکار فوق العاده ای داره. استقلال فکری خیلی بالا...
حرف منو می فهمه... سطح فکریش در حد من هست. من با بیشتر خواستگارام حرف می زنم باید کلی براشون توضیح بدم که منظورم چیه؟ولی ایشون می فهمند... بعدا می تونم باهاش کلی حرف مشترک داشته باشم. کلی بحث های جالب با هم بکنیم...
هر روز هم قرآن می خونه که من اینو خیلی دوست دارم که همسرم با صدای بلند قرآن بخونه و من بشنوم...
همه این ها را گفتم باور کنید تا دیشب (قبل جلسه6) هیچ تمایل قلبی نداشتم و فقط منطقی می دیدم...و حتی به دلم هم ننشسته بودند.خودم کاملا 50-50 بودم.احساسم را هم نمی دونستم چیه... فقط ایشون خیلی تمایل داشت و عجله برای جواب مثبت... باور کنید تا دیشب همش نگران بودم و حتی می خواستم تاپیک بزنم ایشون را انتخاب کنم یا نه؟ احتمال جواب منفی هم بود هم ایشون این احتمال را می داد و هم من...
نمی دونم چرا بلد نیستم قسمت اصلی را توضیح بدم...
قسمت مهم مطلبم دقیقا همینجاست ولی نمی تونم بگم چون دقیقا اشکال بابام اینجاست...
طولانی شد... می ذارم توی پست بعد می گم...
فقط بگم فکر نکنید من عاشق شدم...من اگر این مساله همین جا کات بشه درصورتی که طرف مقابلم چیزیش نشه هیچ ضربه روحی نمی خورم. چون فقط دیشب تمایل پیدا کردم و حواسم به دلم برای همسر آیندم همیشه بوده و هست! مساله مهمترم اینجاست که اون آقا خیلی دلبسته شده و من وقتی بی دلیل قانع کننده دل کسی را بشکنم ؛خودم هزاران برابر دل شکسته می شم(شعار هم نمی دم.واقعیته....)
دوباره میام می گم...
به جز راه حل که واقعا نیاز دارم قسمتیش برای اینه که می خوام درد و دل کنم و درکم کنید......
علاقه مندی ها (Bookmarks)