به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 10 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 93
  1. #1
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array

    چطوری دوباره فراموشش کنم و برگردم به روزهای خوبم ؟

    سلام به دوستای خوبم در همدردی.
    نمی دونم مشکلمو از کجا بگم.دوستان فعال در همدردی هر کدوم تا حدودی در جریان گذشته من هستند.

    ماجرا ازین قراره که 4 سال پیش من برای اولین بار با دختری آشنا شدم و ایشون از نظر شخصیتی همون چیزی بود که من می خواستم و من هم همینطور برای ایشون.

    در نتیجه به سرعت رابطه ی ما قوی شد. مسبب آشنایی ما هم پدر بنده بود طی یک جریانی. رابطه ی ما عاطفی شد و دوران خوبی با هم گذروندیم و هم آغوشی رو تجربه کردیم در کنار هم.

    بعد از 3 ماه که ایشون متوجه شد مادرم با ارتباط ما دو نفر مخالفه کم کم سرد و اختلاف های ما شروع شد و من تمام تلاشم این بود که هر طور شده نگهش دارم چون نمی خواستم به هیچ عنوان از دستش بدم و اونو عشق اول و آخر خودم می دونستم خلاصه رابطه ی ما بعد از فراز و نشیب های زیاد قطع شد.

    من موقتا ترک تجصیل کردم و تبدیل به یک آدم افسرده ی به تمام معنا شدم و تا ماهها خوابشو می دیدم و هر روز به فکرش بودم و گریه می کردم.
    با افراد دیگه هم ارتباط برقرار کردم اما هیچکدوم در مقایسه با اون دختر برام جذاب نبودن .اون یه طناز و بازیگر و دلبر به تمام معنا بود.(با اینکه ظاهرش از نظر بقیه خوب نبود و می گفتن به هم نمیایم اما من ظاهرش هم دوست داشتم).
    من دوباره به تحصیل در دانشگاه خودم بعد از دو ترم مرخصی برگشتم و 1.5 سال بود که از قطع رابطه ی منو ایشون گذشته بود اما کارم همش این بود که تو یک شهر غریب تو یه خونه تنها همش به یادش گریه کنم و سر کلاسام نرم.
    مادرم دست به کار شد و منو پیش یکی از دوستان مشاورمون که مقیم شهر دانشجویی من بود برد و زود به زود میومد پیشم بهم می رسید و غذا درست می کرد.

    مشاور جدیدم راهنمایی های خوبی به بنده کرد اما بعد از چند جلسه گفت شما با گفتار درمانی خالی جوابی نمی گیری و باید دارو درمانی هم در کنارش امتحان کنیم.
    دارو هارو شروع کردم و بعد از چند ماه تو تابستون پیش مشاور خودم تو شهر خودمون برگشتم و حالم همه جوره بهتر شد و کلا با خودم قانع شدم که قطع این رابطه درست بود و کاملا تمرکزم از این رابطه کنار رفت.
    چند ماه پیش طی یک پیام به این دختر دوباره یک ارتباط بسیار کوتاه شکل گرفت و بنده متوجه شدم ایشون هم الکلی و هم سیگاری شده و روزی یه پاکت سیگار می کشه و در دوران دانشجویی خودش 1.5 سال با یک پسر در یک خونه زندگی هم کرده و ....
    دورادور گاهی خبرش بهم می رسید و با این حال چون از قبل می دونستم راهی که در پیش گرفته به چنین جایی خواهد کشید آنچنان از متوجه شدن چنین مسئله ای تعجب نکردم. دختری که قبلا می تونستم باهاش یک ساعت تلفنی صحبت کنم و تعامل داشته باشم و ازش کلی چیز یاد بگیرم، تبدیل به شخصی شد که بعد از 2 3 دقیقه صحبت اعصاب جفتمون خورد می شد چون خیلی خیلی اختلاف فکری و عقیدتی در ما ظاهر شد.
    من از نظر فکری پخته تر و با برنامه تر و تحلیلگر تر از قبل شده بودم و اون همون تحلیل و فکر رو کنار گذاشته بود و می گفت همه چی لحظه است و باید الان و خوش بود غیره. حرف هایی که اصلا تو کته من نمی رفت.

    شاید چند روز یه ارتباط کم داشتیم و من دیگه پیام ندادم و تموم شد.
    دیگه تا اینجا تقریبا 4 سال گذشته بود و من به خودم مسلط شده بودم و از اینکه ارتباطم با اون دختر به ازدواج نکشید خوشحال بودم و دیگه کلا عشقش از وجودم پاک شده بود.حداقل 2 سال و نیم راحت بودم از فکرش و حتی نزدیک ترین دوستم اینو کاملا تو وجودم می دید که چقدر تونستم چنین مسئله ی بزرگی رو به خوبی تو وجودم حل کنم.
    همه ی اینها گذشت و من هم دیگه بهش فکر نمی کردم تا اینکه از هفته ی پیش که یک مشکل خانوادگی پیش اومد.
    از طرفی اینها مصادف شد با قطع رابطه ی من با تمام دخترهایی که می شناختم.
    فکر نکنین چه روابط خاصی داشتم. نه اتفاقا اکثرشونو حتی یک بار هم ندیدم.

    اما به هر حال یهو چنان تنهایی و مشکلاتم به من فشار آورد که بعد از 2 3 سال که از درمانم گذشته بود، دوباره فکر اون دختر بدجور ذهن منو به خودش مشغول کرده.
    فکرم این نیست که بخوام برگردم به اون رابطه.چون اون دختر دیگه تموم شد و کلا دیگه حتی 2 دقیقه هم نمی تونم شخصیت جدیدش رو تحمل کنم. از ارزش هام عبور کرد.
    اما دلم امنیت 4 سال پیش رو می خواد. خوشحالیای 4 سال پیش. شوق 4 سال پیش. آغوش 4 سال پیش. دلم اون احساسات رو می خواد و از الانه خودم به شدت خسته ام.

    من الان سربازم و تو یه خوابگاه خصوصی تو تهران زندگی می کنم. اینجا واسه خودم پیانو آوردم و تا قبل از این ماجرا روزی 3 4 ساعت تمرین حداقل تمریناتم بود. اما الان حتی واسه 3 4 دقیقه هم حوصله سازم که تمام زندگی ام بود رو ندارم و همش می شینم آهنگ های بی کلام گوش می دم و مخصوصا شبها که بجه ها خوابن من با وجود اینکه باید صبحا زود از خواب پا شم اما یکی دو ساعت یه آهنگ تکراری گوش می کنم و به یادش گریه می کنم و دلم می خواد دوباره آغوش و آرامش اون موقع رو داشته باشم.

    دوباره دارم بر می گردم به دوران افسردگی شدیدم.چجوری باید این دردای تو وجودمو تخلیه کنم ؟ چرا هرچی اشک می ریزم آروم نمیشم و تموم نمیشه ؟
    به نظرتون من باید چی کار کنم ؟ممنونم.
    ویرایش توسط pasta : یکشنبه 20 مهر 93 در ساعت 15:37

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 17:29]
    تاریخ عضویت
    1393-5-24
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    187
    سطح
    3
    Points: 187, Level: 3
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    5

    تشکرشده 76 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببخشید
    میشه بپرسم شما تا چه حد مذهبی هستین؟؟ اگه سوال بی وردی میدونیدش جواب ندین

    - - - Updated - - -

    بی مورد

  3. کاربر روبرو از پست مفید سمیرا71 تشکرکرده است .

    بانوی آفتاب (چهارشنبه 30 مهر 93)

  4. #3
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    خواهش می کنم.
    بنده مذهبی نیستم.
    اعتقادات خودمو دارم اما آداب مذهبی رو به جا نمیارم.
    تو شمال کشور اکثر مردم چنین فرهنگی دارند.

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 15 آذر 93 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    958

    تشکرشده 757 در 256 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    45
    Array
    سلام. تصمیم گرفتم وقتی میام تالار تاپیک کسی رو نخونم اما تو تاپیپک محمد 93 پستاتون جالب بود آخه کلا پسر خجسته دلی بودید تو نظرم .ولی چقدر از خوندن تاپیکتون شوکه شدم.

    چقدر داستان ناراحت کننده ای داشید. خیلی متاسفم بابت ناراحتی فعلی تون.

    شما خیلی آدم شجاعی بودید و قوی و چه مادر خوبی دارید.

    کسی که افسردگی میگیره بعد از درمان امکان برگشت دوباره شو داره. برای اینکه دوباره به روزای خوب برگردید سریعا مراجعه کنید روانشناس. اونم خوبش.پیگیری کنید و هر چه سریعتر

    جلوشو بگیرید.

    اما دلم امنیت 4 سال پیش رو می خواد. خوشحالیای 4 سال پیش. شوق 4 سال پیش. آغوش 4 سال پیش. دلم اون احساسات رو می خواد و از الانه خودم به شدت خسته ام.
    همه ی آدما دلشون خوشحالی هاشونو میخواد. روزای خوبشونو میخواد. اما این روزا تموم شده و رفته و خاطرات خوششون مونده.

    خیلی خوبه که خاطراتتون خوشه. اونم خیلی خوش.

    خیلی خوبه که الان پسر منطقی و عاقلی شدین. خوبه که بزرگ شدین. خوبه که دارید کم کم مرد میشید. یه دوره از زندگیتونو حسابی مرد شدید.

    آقا پاستا دخترا با پسرا خیلی فرق دارن. دخترا خیلی خوبن. خیلی هاشون خوبن. خیلی هاشون آرامش بخشن. خیلی هاشون زندگی بخشن.

    برا دخترا هم پسرا اینجورین. برا بعضی از دخترا فقط یه مرد اینجوریه و فقط اونو میخوان. اما برای بعضی شون نه، صرفا میرن سراغ خوش گذرونی.

    مثل بعضی از پسرا که هدفمندند و دنبال زندگی و آینده شیرین، بعضی از دخترا هم اینجورین. دنبال ازدواج و ساختن زندگی خوبن.

    این اتفاق و گذر از دوره ی خوش گذرونی چه برا پسرا چه برا دخترا یه روز از راه میرسه. اون موقع هم دخترا هدفمند میشن و هم پسرا. یه جورایی حسابی عاقل میشن.

    دوره ی دوستی و خوش گذرانی دانشگاهی و مهمونی و دور دور زدنو و احساسات تموم میشه و یه جورایی آدما منطقی میشن. میشن عین آدم بزرگا.

    شما هم بزرگ میشید منم بزرگ میشم و خیلی های دیگه که هم سن و سال من و شما هستن. نه از لحاظ جسمی بلکه از لحاظ عقل و منطق. بلوغ فکری یه روز برای همه ماها فرا

    میرسه.

    بلوغ فکری خیلی سخته، خیلی . اون روز که میفهمیم مادرمون و پدرمون چی داشتن میگفتن و چیرو داشتم میدیدن که ما تو باغش نبودیم و رسما شوت بودیم.

    ماها از ادمای خجسته دل و شاد یا غمگین و ناراحت تبدیل میشیم به همون آدم بزرگایی که هیچ وقت ما رو درک نمیکردن، تبدیل میشیم به آدمایی که به فکر زندگی ان.

    پسرایی که دیگه دنبال زن میگردن تا یه عمر زندگی کنن و دخترایی که دنبال شوهر میگردن و تا زندگی شونو بسازن.

    دیگه مسئله خوش بودن میره کنار. معیار میشه به دل نشستن، معیار میشه شعور طرف، معیار میشه سلامتی طرف.

    اینجوری میشه که بعضی از پسرایی که تمام عمرشونو با دخترا بودن حالا میرن سراغ دختر پاک. میرن سراغ دختری که با پسری نبوده. شاید چیزایی دیدن که اینو میخوان.

    دخترایی که به خاطر ماشین یه پسر باهاش دوست میشدن حالا میشن دخترایی که به کسی پا نمیدن و فقط با کسی هستن که دنبال ازدواجه. دیگه دنبال ماشین بابای طرف نمی افتن، به

    خودش و جربزه و سواد و کارش فکر میکنن . دنبال مردن یه مرد واقعی.

    بگذریم.

    سربازی خودش یه مسئله ی اضطراب آور و ناراحت کننده ایه. مواظب باشید که دوباره وارد فاز افسردگی نشید. ممکنه براتون گرون تموم بشه.

    این روزا میگذره آقا پاستا سعی کنید ازش استفاده کنید برا بزرگ شدن .

    من نمیگم تو زندگیتون اشتباه کردید که زیاد با دخترا پریدین ولی چرا به خاطر خوش گذرانی کوتاه مدت خودتونو به این روز انداختین؟ زندگی همیشگی در کنار همسر انتخاب عاقلانه اس.

    سریعا برید پیش روانشناس و تحت درمان باشید. افسردگی بیماری عجیب و خطرناکیه. جدی بگیرینش و از شرش خلاص شید.

    سعی کنید زیاد آهنگ غمگین گوش ندید.

    موفق باشید.

  6. 4 کاربر از پست مفید تیام تشکرکرده اند .

    pasta (یکشنبه 20 مهر 93), فرهنگ 27 (دوشنبه 21 مهر 93), بانوی آفتاب (چهارشنبه 30 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)

  7. #5
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    تیام عزیز.
    از نظرتون بسیار ممنونم.
    می دونم شما هم مثل بقیه موقعی که این تاپیک رو می خونید پسری تو ذهنتون میاد که بزرگ نشده اما اشتباه فکر می کنین.
    صحبت من این نیست که حرف مادرم درست بود یا نبود.
    مشکل من هم این نیست که رفتم دنبال ارتباط مثلا تلفنی با دخترا.
    این روابط هیچ چیز از من کم نکرد که بخوام بابتش نگران یا پشیمون باشم. کاملا هم راضی بودم و چیزای زیادی یاد گرفتم و به موقعش موثر بود.
    نمی خوایم بحث توجیه باشه . الان مشکل من اون دختر نیست. من بارها و بارها گفتم با اینکه من تو ارتباطم ضربه ی شدیدی خوردم و چند سال واسه حلش زمان گذاشتم و هزینه های زیادی چه وقتی چه احساسی چه انرژیایی و چه مالی دادم، از تجربه ای که پیدا کردم راضی ام.
    الان دخترهای دور و برم رو با دید بسیار بهتری نسبت به همسن و سالام می بینم و حتی یک دختر 35 ساله بعد از برقراری ارتباط با من می گه تو چرا با 23 سال سن بچگی نداری ، چرا مثل 30 ساله ها فکر و رفتار می کنی ؟
    در کنار همه ی اینها می خوام بگم. اینقدر فشار بهم اومده که دوست دارم برگردم به اون دوران. دوست دارم هرچی تو زندگی ام دارم رو بدم تا برگردم به اون آرامش.
    هیچ راه حلی واسه به دست آوردن ارامش تو این برهه از زندگی ام ندارم و از همه چی خسته ام. انگیزه ای ندارم. من همیشه انگیزه ی کاری داشتم که از دستش دادم.
    مشکلات خانوادگیم به نهایت حد خودش رسیده و هیچ راه حلی واسش ندارم و هیچ کاری از دستم بر نمیاد جز اینکه ازشون دور باشمو خدمتت باشم تا با خیلی چیزا رو به رو نشم.
    اگه 1% می تونستم مسائل خانوادگی مو حل کنم این کارو می کردم اما نمی شه چون 100 بار زورشو زدم.
    الان مشکل من اون دختر نیست. مشکل من اینه که اون دختر و اون دوران رو راه حل می بینم و خودم اینو دوست ندارم و اینجا تاپیک زدم تا یه راهی پیدا کنم واسه آروم شدنم و رهایی از این وضع.
    از محیط خدمتم ناراضی نیستم. جای خوبیه آدمای خوبی داره.
    منتها دوست دارم کلا از این جو و محیط بیام بیرون و الان مثل یه زندانی شدم و نمی تونم.
    و چون اون دوران واسم پررنگه و بیشترین آرامش رو اون دوران داشتم به همین خاطر دوست دارم برگردم بهش.
    به همون خوشحالیا. به همون شوق. به همون آرامش و آغوش.

    در ضمن امکان رفتن پیش مشاورم الان برای بنده محیا نیست.
    نیاز به دوره های درمانی نسبتا طولانی و یه محیط به دور از خدمت دارم که بتونم هر موقع که خواستم هر کاری بکنم. بتونم نرم خدمت.بتونم با دوستام برم اینور اونور.درمان توی این جو امکان پذیر نیست.

    در مورد معیارها بگم که من الان معیارهای خودمو دارمو به کل آدم سخت گیریم و اگه با همین طرز فکر برگردم به قدیم هیچوقت اون دختر رو به عنوان یک کیس انتخاب نمی کنم.
    اما این حرفم به این معنی نیست که میرم دنبال دخترای پاک و چشم و گوش بسته. متاسفانه تو ارتباط با این دخترا متوجه توقع بسیار بالاشون شدم و اینکه اونها قدرت درک خیلی از مسائل رو ندارن و باید همه چیو بهشون یاد بدیم منو ناامید می کنه.
    میرم سمت دختری دقیقا مثل همون کیس اول منتها از یک خانواده ی خوب و هم سطح که فرضا مادر من مخالف چنین رابطه ای به خاطر عدم هماهنگی خانواده ها نباشه.
    الان کافیه 5 دقیقه با یک دختر صحبت کنم تا از طرز حرف زدنش بفهمم چی می خوان بگن و چی می خوان بشنون و کلا بفهمم زن زندگی هستن یا نیستن.
    ویرایش توسط pasta : یکشنبه 20 مهر 93 در ساعت 19:53

  8. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    الان نیاز داری فکرتو کنترل کنی که سمت مشکلاتی که نمی تونی حلشون کنی نره
    فکرتو بیکار نذار
    هر روز ورزش کن و هر وقت دیدی داره خیلی بهت فشار میاد بازم ورزش کن مثلا برو بیرون نرم نرم بدو. یا تند تند راه برو انقدر که خسته شی
    تمرینای مدیتیشن
    کارایی که دوست داری
    اگه هم زبان خارجی دیگه ای نخوندی به جز انگلیسی می تونی یه زبانو که خوشت میاد بخونی یه جورایی میبره تو رو به یه دنیای دیگه که تازه است
    یا یه هنری که دوست داری رو یاد بگیری یه جور احساس تازه رو تو وجودت ایجاد می کنه. می تونی از اینترنت سرچ کنی اموزشاشو اگه هست پیدا کنی
    می تونی در محیطی که زندگی می کنی از رنگ ها استفاده کنی.
    کارایی بکن که برات تازگی داشته باشه و در عین حال سلامت هم باشه



    http://www.hamdardi.net/thread-26620.html
    :) خاله قزی بیاد ببینه حرص بخوره بسکه این تاپیکو به همه معرفی کردم
    ویرایش توسط meinoush : یکشنبه 20 مهر 93 در ساعت 20:07

  9. 3 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    pasta (یکشنبه 20 مهر 93), فرهنگ 27 (دوشنبه 21 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)

  10. #7
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    مینوش عزیز دست شما درد نکنه بابت پیشنهاداتتون.
    مشکلات خانوادگیمو نمی تونم بنویسم و حل بشو هم نیست چون طرف ماجرا اصلا من نیستم که کاری از دستم بر بیاد.
    قبلا سر مسائل دیگه مشترک آزاد شدم اما مدیریت گفت ما به نتیجه نمی رسیم و بهتره برین پیش یک مشاور دیگه.
    رشته ام پیانو نیست اما قراره بشه.احتمالا تا چند ماه آینده میرم کنسرواتوار واسه تحصیل موسیقی. خوانواده ام همگی اهل موسیقی هستن.
    در مورد ورزش هم بگم که بنده معاف از رژه و تمرین رژه ورزش هستم. نه معاف با مدارک اما همینکه می بینن من با توجه به مشکل قلبی ام حالم با ورزش بد میشه و بیحال میشم می گن تو نمی خواد بیای.
    الان حتی کلاس های موسیقی خودمم نمی تونم برم چون نمی تونم تمرین کنم. نمی تونم تمرین کنم چرا که تمرکز ندارم. در این صورت پروژه ی هرگونه کلاس تا اطلاع ثانوی کنسل هست.
    شما میگین رنگ. باور کنین تا جایی که بتونم واسه خودم خوراکی های جدید و مختلف می خرم و حسابی از این نظر های به خودم می رسم که تنوع باشه. اما مگه اینها می تونن منو متمرکز کنن و آرامش اون دوران رو بهم بدن ؟ نمی تونن.
    یه محیط کاملا متفاوت می خوام. یه دقدقه ی خاطر جدید می خوام . یه محیطی که چنان قدرت داشته باشه که تمرکزمو از الانم برداره. به همین خاطر گفتم آرامش و آغوش اون دختر چون این قدرت رو با توجه به نیاز های حاضرم در چنین چیزی می بینم نه در موارد دیگه.
    و اصلا تاپیک زدم که اگه دوستان اینجا راه حالی دارن که بتونه تمرکز منو برداره من اجرا کنم.
    و اینکه فکر کردن به اون دوران هم خودش مشکلیه.

    - - - Updated - - -

    دوستان یه نکته رو اضافه کنم.
    فکر نکنین در نظر من اینکه یه دختر طناز و دلبر می بود کافی بود.نه اصلا این طور نبود و نیست.
    فرق این دختر با بقیه این بود که هم متفکر و تحلیلگر بود و طرز فکر و استراتژی و هوش قشنگی داشت و هم دلبر بود.
    وگرنه اینکه یه دختر باید خانوم و اخلاق مدار و غیره باشه شکی نیست.
    اما برای من همه ی اینها بدون اون دلبری هیچه.من یه دختر خشک نمی خوام و نخواهم خواست.
    دلبریه خالی هم هیچه. اون دختر همه رو با هم داشت. این بود که منو جذب کرده بود. همون اعتماد به نفسی رو داشت که هر پسری آرزو می کنه طرفش داشته باشه.
    من فقط سطح خانواده رو در نظر نگرفته بودم.وگرنه کمبود دیگه ای نداشت.
    ویرایش توسط pasta : یکشنبه 20 مهر 93 در ساعت 20:38

  11. کاربر روبرو از پست مفید pasta تشکرکرده است .

    meinoush (یکشنبه 20 مهر 93)

  12. #8
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    شنبه 24 آبان 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1393-7-17
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    142
    سطح
    2
    Points: 142, Level: 2
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 33 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الان چند وقته رفتین سربازی؟؟؟
    شاید اثر تنهایی هست
    قراره از این به بعد هر وقت تنها شدین تو زندگی یاد اون دخترخانم بیفتید؟؟؟

  13. 2 کاربر از پست مفید یه دوست خوب تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (دوشنبه 21 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)

  14. #9
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    من الان 10 ماهه سربازم و مهر ماه سال دیگه خدمتم تمومه.
    نمی دونم که قراره یادش بیفتم یا نه.
    فعلا که یه هفته بدجور بهش فکر می کنم. تمام روزامو پر کرده و دستم به هیچ کاری نمیره. هم خدمتی ام گفت فردا بریم کوه. عمه ام گفت فردا بیا خونمون.همینطور داداشم.
    اما نمی تونم. باور کنین نمی تونم. می دونم اگه برمم بیقرار میشم قلبم تند می زنه و همش می خوام زود برگردم خوابگاهم . قبلا امتحان کردم اخلاق خودم دستمه.
    (دوستای اصلی ام هرکدوم پراکنده شدن و ازشون دورم اگه اونها پیشم بودن می تونستیم روزای خوبی رقم بزنیم و تمرکزم از این ماجرا تا حد زیادی برداشته شه)
    ویرایش توسط pasta : یکشنبه 20 مهر 93 در ساعت 20:43

  15. #10
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    نه منظورم خوراکی رنگی نبود
    منظورم رنگ بود مثلا پرده ی رنگی ملحفه رنگارنگ یا لباس رنگی
    می تونی نقاشی روی شیشه رو از اینترنت یاد بگیری بکنی
    اون دختر رو که می گی دیگه یکی دیگه شده
    اگه دلیل کافی داشتی برای اینکه جدا بشین پس فکرشو نکن
    می گی که برگرده هم نمی شناسیش درست و عوض شده اخلاقاش
    پس دیگه فکر نکن

    حوصله ای اگه داشتی این "دلبر" رو هم برای من تعریف کن چون نیستم ببینم چی هست اصلا

    ورزش می گی نمی تونی
    زبان خارجی هم خوبه. دوست داری؟ مثلا زبان فرانسه. شروع کنی یه کم یاد بگیری. واسه همین که یه محیط جدید می خوای و حس جدید می خوای
    یه جورایی شبیه این میشه که تو یه دنیای دیگه ای

    متن های فلسفی هم فکرتو کلی مشغول می کنن
    یا متن هایی که سخت نوشته شده باشن و سخت بتونی بفهمیشون

    تمرکز در لحظه کن روی هر کاری که می کنی حتی ظرف شستن
    فکرتم رفت به اون خانم بگو نه ممنون الان به چیزای دیگه ای به چیزای بهتری باید فکر کنم
    ویرایش توسط meinoush : یکشنبه 20 مهر 93 در ساعت 20:58

  16. 3 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    pasta (یکشنبه 20 مهر 93), فرهنگ 27 (دوشنبه 21 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)


 
صفحه 1 از 10 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ،،اخلاق و عادات بد روزمره من ،،یه روزمرگی بیخود
    توسط ARAM-ESH در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 مرداد 93, 16:33
  2. مشخص نمودن میزان اضافه وزن یا کمبود وزن(bmi)
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 تیر 91, 14:02
  3. همسرم روزه نمیگیرد چه برخوردی با او داشته باشم
    توسط ghalam63 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: شنبه 09 مهر 90, 14:57
  4. نظر در مورد وزن همسر
    توسط sina.sina11 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 مرداد 90, 04:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.