سلام به دوستای خوبم در همدردی.
نمی دونم مشکلمو از کجا بگم.دوستان فعال در همدردی هر کدوم تا حدودی در جریان گذشته من هستند.
ماجرا ازین قراره که 4 سال پیش من برای اولین بار با دختری آشنا شدم و ایشون از نظر شخصیتی همون چیزی بود که من می خواستم و من هم همینطور برای ایشون.
در نتیجه به سرعت رابطه ی ما قوی شد. مسبب آشنایی ما هم پدر بنده بود طی یک جریانی. رابطه ی ما عاطفی شد و دوران خوبی با هم گذروندیم و هم آغوشی رو تجربه کردیم در کنار هم.
بعد از 3 ماه که ایشون متوجه شد مادرم با ارتباط ما دو نفر مخالفه کم کم سرد و اختلاف های ما شروع شد و من تمام تلاشم این بود که هر طور شده نگهش دارم چون نمی خواستم به هیچ عنوان از دستش بدم و اونو عشق اول و آخر خودم می دونستم خلاصه رابطه ی ما بعد از فراز و نشیب های زیاد قطع شد.
من موقتا ترک تجصیل کردم و تبدیل به یک آدم افسرده ی به تمام معنا شدم و تا ماهها خوابشو می دیدم و هر روز به فکرش بودم و گریه می کردم.
با افراد دیگه هم ارتباط برقرار کردم اما هیچکدوم در مقایسه با اون دختر برام جذاب نبودن .اون یه طناز و بازیگر و دلبر به تمام معنا بود.(با اینکه ظاهرش از نظر بقیه خوب نبود و می گفتن به هم نمیایم اما من ظاهرش هم دوست داشتم).
من دوباره به تحصیل در دانشگاه خودم بعد از دو ترم مرخصی برگشتم و 1.5 سال بود که از قطع رابطه ی منو ایشون گذشته بود اما کارم همش این بود که تو یک شهر غریب تو یه خونه تنها همش به یادش گریه کنم و سر کلاسام نرم.
مادرم دست به کار شد و منو پیش یکی از دوستان مشاورمون که مقیم شهر دانشجویی من بود برد و زود به زود میومد پیشم بهم می رسید و غذا درست می کرد.
مشاور جدیدم راهنمایی های خوبی به بنده کرد اما بعد از چند جلسه گفت شما با گفتار درمانی خالی جوابی نمی گیری و باید دارو درمانی هم در کنارش امتحان کنیم.
دارو هارو شروع کردم و بعد از چند ماه تو تابستون پیش مشاور خودم تو شهر خودمون برگشتم و حالم همه جوره بهتر شد و کلا با خودم قانع شدم که قطع این رابطه درست بود و کاملا تمرکزم از این رابطه کنار رفت.
چند ماه پیش طی یک پیام به این دختر دوباره یک ارتباط بسیار کوتاه شکل گرفت و بنده متوجه شدم ایشون هم الکلی و هم سیگاری شده و روزی یه پاکت سیگار می کشه و در دوران دانشجویی خودش 1.5 سال با یک پسر در یک خونه زندگی هم کرده و ....
دورادور گاهی خبرش بهم می رسید و با این حال چون از قبل می دونستم راهی که در پیش گرفته به چنین جایی خواهد کشید آنچنان از متوجه شدن چنین مسئله ای تعجب نکردم. دختری که قبلا می تونستم باهاش یک ساعت تلفنی صحبت کنم و تعامل داشته باشم و ازش کلی چیز یاد بگیرم، تبدیل به شخصی شد که بعد از 2 3 دقیقه صحبت اعصاب جفتمون خورد می شد چون خیلی خیلی اختلاف فکری و عقیدتی در ما ظاهر شد.
من از نظر فکری پخته تر و با برنامه تر و تحلیلگر تر از قبل شده بودم و اون همون تحلیل و فکر رو کنار گذاشته بود و می گفت همه چی لحظه است و باید الان و خوش بود غیره. حرف هایی که اصلا تو کته من نمی رفت.
شاید چند روز یه ارتباط کم داشتیم و من دیگه پیام ندادم و تموم شد.
دیگه تا اینجا تقریبا 4 سال گذشته بود و من به خودم مسلط شده بودم و از اینکه ارتباطم با اون دختر به ازدواج نکشید خوشحال بودم و دیگه کلا عشقش از وجودم پاک شده بود.حداقل 2 سال و نیم راحت بودم از فکرش و حتی نزدیک ترین دوستم اینو کاملا تو وجودم می دید که چقدر تونستم چنین مسئله ی بزرگی رو به خوبی تو وجودم حل کنم.
همه ی اینها گذشت و من هم دیگه بهش فکر نمی کردم تا اینکه از هفته ی پیش که یک مشکل خانوادگی پیش اومد.
از طرفی اینها مصادف شد با قطع رابطه ی من با تمام دخترهایی که می شناختم.
فکر نکنین چه روابط خاصی داشتم. نه اتفاقا اکثرشونو حتی یک بار هم ندیدم.
اما به هر حال یهو چنان تنهایی و مشکلاتم به من فشار آورد که بعد از 2 3 سال که از درمانم گذشته بود، دوباره فکر اون دختر بدجور ذهن منو به خودش مشغول کرده.
فکرم این نیست که بخوام برگردم به اون رابطه.چون اون دختر دیگه تموم شد و کلا دیگه حتی 2 دقیقه هم نمی تونم شخصیت جدیدش رو تحمل کنم. از ارزش هام عبور کرد.
اما دلم امنیت 4 سال پیش رو می خواد. خوشحالیای 4 سال پیش. شوق 4 سال پیش. آغوش 4 سال پیش. دلم اون احساسات رو می خواد و از الانه خودم به شدت خسته ام.
من الان سربازم و تو یه خوابگاه خصوصی تو تهران زندگی می کنم. اینجا واسه خودم پیانو آوردم و تا قبل از این ماجرا روزی 3 4 ساعت تمرین حداقل تمریناتم بود. اما الان حتی واسه 3 4 دقیقه هم حوصله سازم که تمام زندگی ام بود رو ندارم و همش می شینم آهنگ های بی کلام گوش می دم و مخصوصا شبها که بجه ها خوابن من با وجود اینکه باید صبحا زود از خواب پا شم اما یکی دو ساعت یه آهنگ تکراری گوش می کنم و به یادش گریه می کنم و دلم می خواد دوباره آغوش و آرامش اون موقع رو داشته باشم.
دوباره دارم بر می گردم به دوران افسردگی شدیدم.چجوری باید این دردای تو وجودمو تخلیه کنم ؟ چرا هرچی اشک می ریزم آروم نمیشم و تموم نمیشه ؟
به نظرتون من باید چی کار کنم ؟ممنونم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)