سلام
وقت دوستان به خیر
اگه اجازه بدین بی مقدمه برم سر اصل مطلب
حدودا یه ماهی میشه با یه دختر خانوم آشنا شدم. معرفی از طرف فامیل(نسبت فامیلی دور) بود. خیلی تعریف کرده بودن.
همشهری هستیم، خونواده ها تقریبا میشه گفت مثل هم هستن و تو محیطی مشابه بزرگ شدیم. هردو تحصیل کرده هستیم.
معیارامون خیلی به هم نزدیکه. تو این مدت که با ایشون صحبت کردم وقتی از ایشون سوال می پرسیدم طوری بود که انگار دارن جای من جواب میدن.
منتهاش احساس می کنم هنوز به پختگی لازم نرسیدن. تو بعضی چیزا خیلی رویاپردازی می کنن و خیلی ایده آل بودن براشون مهمه.
من شرایطم خیلی خوب نیست اما بدم نیست. یه ماشین دارم، یه خونه کوچیک که به اسمم نیست ولی بابا و مامانم برای من آماده کردن. سرکار هستم و تو یه شرکت به عنوان مهندس طراح مشغول به کارم.
25.5 ساله هستم و همیشه سعی کردم پاک زندگی کنم. تا به حال رابطه ای با دختری نداشتم و دوست دارم همسر ایندمم از این نظر مثل من باشه. که ایشون هیمن طورن.
قرار اول با این دختر خانوم که در حضور یکی از اعضای خونوادمون از هر طرف بود مختصر و صرفا در حد معرفی کردن بود. همونجا بود که من فک می کردم می تونه گزینه خوبی باشه برای ازدواج.
بعد از گذشت ده روز قرار دوم رو ترتیب دادیم.(نکته این که ما تو یه شهر نیستیم اما ایشون از شانس خوب ما دانشگاه تو شهر ما قبول شدن) ایشون طوری اومده بود که به من بگه نه. و تقریبا هم گفت نه. خیلی حس بدی داشتم . عرق سردی رو بدنم حس می کردم اما...
اما من ازش خواستم بیشتر صحبت کنیم. 2 ساعتی باهاشون صحبت کردم و خدا رو شکر قدری دیدشون نسبت به من عوض شد. گویا قصد ازدواج نداشتن یا این که پیشینه خوبی از من و خونوادم نداشتن و فکر می کنم منو مثل پدرم می دونستن. خونواده پدری من خیلی مذهبی هستن و ایشون هم چنین برداشتی از من داشت. مثلا سخت گیری تو حجاب، اخلاق خشک و ... تو ذهنشون بود از من.
ولی من واقعا این جوری نیستم و این رو هم نشون دادم و ایشون دیدشون نسبت به من عوض شد.
البته از این که قرار باز هم در حضور خونواده بود ناراحت بودن. ایشون گفتن که دوست ندارم تحت فشار خونواده ها مخصوصا حالا که فامیل هستیم قرار بگیرم و بخوام تصمیم بگیرم.
من هم به ایشون حق دادم. فکر می کنم ایشون گزینه خوبی برای من بود. اخلاقشون به صورت کلی تو همون جلسه دوم نظر منو جلب کرده بود.
حجب و حیای خاص، هوش بالا، دید رو.شن فکرانه، اخلاق خوب و مهربون بودن و هدف های خوب تو زندگی و معیارای مشترک با من.
منم که نمی خواستم ایشون رو از دست بدم قبول کردم ملاقات بعدی بدون این که خونواده ها در جریان باشن انجام شه. و ایشون به خونوادش بگه که من 2 تا 3 هفته فرصت برای فکر کردن می خوام طوری که خونواده من بعد از این قرار تماس بگیره با خونواده ایشون و جواب بخواد و مادر ایشون این جواب رو بده که دخترم خواسته دو - سه هفته فکر کنه./
تو این مدت هم ما همدیگرو ببینیم.
خلاصه کنم که ما الان این دو هفته قرار پنهانی رو پشت سر گذاشتیم. لازمه بگم نه من اهل دروغ گفتن هستم نه ایشون ولی شرایط باعث شد اینکارو انجام بدیم.
سه چهار بار همدیگرو دیدیم. حتی یه روز رو کامل از صبح تا غروب در کنار هم بودیم. در کنارش تو محیط مجاری هم با هم صحبت می کردیم. البته هر دو می دونستیم که محیط مجاری فایده ای نداره. ولی خب چون زمان محدود بود ازش استفاده کردیم.
قرارای خوبی بود. من خیلی بهتر ایشون رو شناختم و ایشون هم شناختی نسبت به من داره الان.
البته همین چند روز پیش بود که قرار رسمی از طرف خونواده ها هم گذاشتیم(بعد از همون دو سه هفته که عرض کردم و تماس مجدد خونواده ها و تنظیم قرار)
و نکته این که نگرانی که ایشون داشت بی مورد نبود. و حالا هر دو خونواده منتظر جواب هستن.
ایشون خیلی نگرانن. من احساس می کنم سخت گیر هستن. از من خواستن یه هفته هیچ تماسی باهاشون نداشته باشم که بتونن تصمیم بگیرن. خیلی هم خوب هست.
چیزی که مهمه من تو قرار آخر سوالای جدی تر ی پرسیدم و تقریبا میشه گفت ایشون رو انتخاب کردم. و باید بگم که ایشون رو الان دیگه دوست دارم و وارد رابطه احساسی هم شدم دیگه. البته کاملا احساسی نیست. خیلی فکر کردم سه سری کتاب مطالعه کردم. قبلا هم یه دوره آشنایی دو ماهه با یه دختر که کاملا خونواده ها ازش خبر دار بودن رو داشتم و بی تجربه نیستم. می خوام بگم شاید 80 درصد با منطق انتخاب کردم...
اما ایشون از اول دیدش منفی بود و خیلی نگران نشون میدادن. من خیلی سعی کردم منو بهتر بشناسن. اما نمی دونم چرا این قدر نگرانن. نمی دونم شایدم ناز کردن های دخترونه باشه !
الان حال من هم خوب نیست. منتظر جوابم. من هم نگران. دوست ندارم ایشون رو از دست بدم.
نظر دوستان چیه؟
صحبت زیاده اما خواستم شرح حالی داده باشم و سوالی پرسیده بشه تا بیشتر ریز شیم...
می خوام بدونم چطوری می تونم اعتماد ایشون رو در جهت درست که هم به نفع ایشون باشه هم من جلب کنم؟ ایشون حس می کنم بیشتر نگرانیش اخلاق خوب و درآمد بالاست. و اینده مبهم. احساس می کنم خیلی رویا پرداری کرده در مورد ازدواج و انتظار داره با ازدواج شرایطش به کل عوض شه.
من در حال حاضر برای درآمد نمی تونم نیازشون رو بر طرف کنم اما ظرف 3-6 ماه آینده می تونم. آدمی هستم که خیلی دوست دارم پیشرفت کنم و براش سخت کار می کنم. ایشون هم چنین انتظاری داره و من اینو در خودم میبینم. بچه هم که نیستم که احساسی حرف بزنم به توانایی خودم ایمان دارم...
احساس می کنم یه سری کمبود هایی که تو زندگی داشتن رو می خوان تو زندگی مشترک نداشته باشن. منم دقیقا همین طوریم. و هدفم اینه که یه زندگی خیلی خوب بسازم. حالا تا چه حد بتونم موفق شم رو نمی دونم اما تلاشم رو می کنم.
راهنمایی می فرمایین الان باید چیکار کنم؟
ممنونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)