به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 مهر 93 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-23
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    200
    سطح
    3
    Points: 200, Level: 3
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    19

    تشکرشده 8 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شدت اختلافات با گذشت تنها 3 هفته از ازدواج

    دارم داغون میشم از این همه تفاوت فرهنگی با همسر و بیشتر از اون با خانواده همسر
    قبلاً پست گذاشته بودم و شرایطم رو نوشته بودم اما الان دیگه واقعاً بعضی وقتاش به حد جنون میرسم.
    البته بعضی وقتا میگم حقته، بکش که حقته تو زیادی من من کردی و فکر می کردی واقعاً بلدی نه عزیزم تو هیچی نیستی و اندازه یه بچه کوچولو هم تحلیل نداری
    مهندس مهندس ها کار دستت داد
    فکر کردی این که توی کارت چند تا چیز از بقیه بیشتر بلدی و یا اگه چیز جدیدی پیش میاد رو می تونی حل کنی، پس همه چی بلدی دیگه؟
    فکر کردی اگه رئیس کل دستور میده میگه این آقا حیفه توی شهرستان باشه و باید بیاد مرکز استان یعنی تو کسی هستی؟
    پول لازم باشی سریع می تونی بانک جور کنی ازش وام بگیری
    این که بتونی با همین حقوقت توی چند ماه صاحب ماشین و خونه بشی و همه توی اداره بگن ماشالله فلانی چه سریع پیشرفت کرد. و توی چشم باشی فکر کردی ازدواج هم به همین راحتی هاست. نه قربونت برم اینجوری نیست.
    وقتی گذشته خودمو تصور می کنم به حد جنون میرسم وقتی حرفایه یکی از همکارام و یا یکی از پیمانکارای بخش خودمو یادم میاد که می گفتن مهندس خر نشی یه دفعه خوشی بزنه زیر دلت بری زن بگیری ها وقتی یاد حال و هوای اون روزام میفتم به حد جنون میرسم
    یعنی در حد دیونه وار
    یعنی دیروز داشتم دیونه میشدم و انقدی بهم فشار امد که به ذهنم حتی، تموم کردن زندگی هم امد
    توی هوای بارونی سرعت ماشین(پراید) رو تا 150 هم بالا بردم و کوچکترین حرکت لازم بود تا خلاص شم و شایدم بدبخت اون دنیا. ولی بعدش با خودم فکر کردم اگه هم قرار بر این کار داشته باشم باید همه کارامو سر و سامون بدم بعد. واسه خودم دو دو تا می کردم که آپارتمانم رو بفروشم ، اون وام هایی که از بانک ها گرفتم رو تصفیه کنم و یا ببرم وام ها رو بیمه کنم بعد مرگم بانک از بیمه پولشو بگیره و یقه خانوادمو نگیره و یه مقدار هم واسه کفن و دفن بریزم به حساب بابام و خیلی شیک و مجلسی به این زندگی پایان بدم.
    این روزهای زندگیم در مقایسه با روزهای مجردیم جهنم جهنمه.
    از ته دل دوست دارم برگردم به گذشته و یا همه این روزا خواب بوده باشم و یه روز صبح مادرم بیدارم کنه بگه پسر پاشو اداره دیر شدا و پاشم تند لباسامو بپوشم و بدو ماشینو استارت کنم و برم اداره و تو مسیر اگه یه مسافری رو هم دیدم سوار کنم و موقع پیاده شدن بگم کرایه نمی خواد مسیرم همین بود حاج آقا و اونم اول صبحی یه دعای خیر نثارم کنه و... بعد بشینم با فکر باز کارمو که خیلی هم دوسش دارمو انجام بدم. حسرت اون روزامو می خورم واقعاً حسرت
    یا یه آخر هفته بردارم مادرمو ببرم قم و جمکران که جیگرش حال بیاد. و یه خدا خیرت بده بگه که جیگر منم واسه یه مدت خنک شه.
    تو زندگیم اشتباه هم داشتم ولی راحت می تونستم باهاشون کنار بیام. مثلاً خونه رو یه خورده گرون خریدم گفتم عیب نداره فک می کنم چند ماه دیر تر امدم سر کار.
    فلان چیز رو اگه می خریدم بهتر بود، میگم عیب نداره بلاخره باید یکی هم اشتباه می کرد که اون بنده خدا هم یه نونی ببره سر خونه زندگیش دیگه.
    و....
    اما سر مسئله ازدواج واقعاً نمی دونم چی کار باید بکنم.
    دقیقاً می تونم بگم فقط من اشتباه نکردم و فقط من نباختم . سر این قضیه خانوم من هم باخته. اون هم میتونست با یکی که به افکارش بیشتر نزدیکه ازدواج کنه تا از زندگیش بیشتر لذت ببره نه با من که واسه اون سوهان روحم.
    چند روز پیش شناسنامه دوستمو دیدم که صفحه دومش سفیده، می تونم بگم از اول زندگیم انقد به کسی حسودی نکرده بودم که به اون دوستم حسودی کردم.
    چی میشد آدم تو زندگی برای یه بار هم شده راه برگشتن به چند ماه قبل رو داشت. قول میدم به شرفم قسم که دیگه ازدواج نمی کنم. اگه خواستم این کا رو بکنم بسپرید منو به دست داعش و بهشون بگید که این از اون شیعه هاست بزار تا با شنیع ترین حالت بکشنم.
    البته الانشم دوسش دارم و این که حرف از طلاق و ... نمی زنم نمی خوام زندگی اون هم به گند کشیده بشه.
    اما دقیقاً جفتمون به طور قطع به یقین به این نتیجه رسیدیم که اختلاف فرهنگیمون خیلی بالاست و من،چیزی نگفتم. اما خانومم حتی به زبون اورده که من خیلی راحت به خواستگارام جواب رد می دادم و منظورش دقیقاً اینه که اشتباه کرده در انتخاب من
    اما من هنوز به زندگیم پابندم و تمام سعیم رو هم کردم که با تمام این اختلافات به خانومم بگم که راضیم از زندگیم و اشتباه در انتخابم نکردم.
    البته اینو بگم دختر خوبی هست اما من و اون اختلافاتمون بالاست. نمی دونم اون موقع که باید به این موضوعات توجه می کردم چرا نکردم و الان به این نتیجه رسیدم.
    بهش فکر که می کنم به حد جنون می رسم.
    واقعاً اعصابم اسفاکه.
    قبلاً به این جمله اعتقاد داشتم که پیش خانواده من، من میشم آدم بده و پیش خانواده اونا خانومم میشه آدم بده اما الان انقدی رفتار خانوادش واسه من و خانوادم غیر قابل تحمله که خانوادم هم میدونن که بعضی وقتا من دارم کارای اونا رو لاپوشونی می کنم و بعضی وقتا هم نمی تونم لاپوشونی کنم.
    شرایطم هم انقدی بد هست که با هیچ کس نمی تونم درباره شرایطم صحبت کنم.
    هیچ وقت به اندازه الان احساس لاعلاجی نکرده بودم.
    ادامه زندگی؟
    جدایی؟
    مرگ؟

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 شهریور 00 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    16,852
    سطح
    83
    Points: 16,852, Level: 83
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 498
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    115
    Array
    دوست عزیز

    لطفا کمی آرام تر و شمرده تر در مورد خودت - سنت- تحصیلاتت و کارت بگو همینطور در مورد سن و سال و تحصیلات همسرت.

    نحوه آشنایی و مدت آشنایی تا ازدواج؟

    عمده ترین مشکلاتی که بین شما دو نفر وجود داره و یا بین خانواده ها؟

    آیا عروسی کردی و باهم زیر یک سقف زندگی میکنید یا عقد هستید؟


    مهمترین ملاکهای شما برای انتخاب همسر چه بود و مهمترین ملاکهای همسرت؟

    چه خصوصیتی شما رو جذب ایشون کرد آیا هنوز هم آن موضوع برای شما پر رنگ و جذب کننده هست؟

    آیا خانواده ها از این وصلت راضی بودند؟

    چند مثال بزن از مشکلات عمده ای که باهم دارید؟

    اینطور سربسته - پر استرس و نامید با مشکلت برخورد نکن. مسیله رو شفاف تر بیان کن تا دوستان راهنمایی

    کاملتری بکنند.

    موفق باشی

  3. 8 کاربر از پست مفید sanjab تشکرکرده اند .

    012 (شنبه 19 مهر 93), elham.e (یکشنبه 20 مهر 93), roozbeh220 (شنبه 19 مهر 93), SpecialBoy (شنبه 19 مهر 93), فرشته اردیبهشت (شنبه 19 مهر 93), دختر بیخیال (شنبه 19 مهر 93), سرگشته دوست (یکشنبه 20 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 94 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1392-4-21
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    1,926
    سطح
    26
    Points: 1,926, Level: 26
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 165 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز شما از هر دری سخن گفتید الا موضوع اصلی!!
    بالاخره ما اینهمه خوندیم ولی نفهمیدیم مشکل شما چیه!
    فقط در مورد این بخش از نوشته هاتون بگم که شغل و موفقیت شغلی هیچ ربطی به موفقیت در عرصه زندگی و زندگیه مشترک نداره ولی برعکس موفقیت در زندگیه مشترک میتونه در موفقیت شغلی بسیار موثر باشه.
    البته توجه بیش از حد به شغل در اوایل زندگی میتونه باعث ایجاد مشکل تو زندگیه مشترک بشه مخصوصا شما که تازه اول ازدواجتونه.
    البته اگه صحبتهام به مشکل شما ربط نداره بخاطر اینه که شما فقط در مورد شغلتون صحبت کردید. پیشاپیش ببخشید.

  5. 6 کاربر از پست مفید anoosh تشکرکرده اند .

    012 (یکشنبه 20 مهر 93), roozbeh220 (شنبه 19 مهر 93), SpecialBoy (شنبه 19 مهر 93), فرشته اردیبهشت (شنبه 19 مهر 93), دختر بیخیال (شنبه 19 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 مهر 93 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-23
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    200
    سطح
    3
    Points: 200, Level: 3
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    19

    تشکرشده 8 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    http://www.hamdardi.net/thread-34755.html
    قبلاً اینجا پست گذاشته بودم.
    البته اون موقع در زمان عقد بودیم و الان 3 هفته است که ازدواج کردیم.
    سنم 26 سال
    تحصیلات لیسانس
    خانومم همسن منه اون ترم آخر فوق لیسانس
    هر دو مون کارمند یه اداره ایم (همکاریم)
    توی اون تاپیکم درباره اختلافات فرهنگی قبل عروسی (زمان عقد) نوشته بودم اما الان انقدی زیاد شده این اختلافات که موندم چی کار باید بکنم.
    اینا مال اون تاپیکه:
    سلام دوستان
    یه مشکلی برام پیش امده ممنون میشم راهنماییم کنید
    الان 2 ماه که عقد کردم و یه ماه دیگه هم عروسیمه و مشکلی که هست اینه که اصلاً نمی تونم با خانواده نامزدم کنار بیام.
    الان دقیقاً توضیح میدم قضیه چه جوریه
    همسرم با توجه به محل دانشگاهش و بعداً هم به خاطر محل کارش توی استان ما زندگی می کنه و من بعد آشنایی و چند جلسه صحبت کردن باهاش ازش خاستگاری کردم و خانواده ها رو در جریان گذاشتیم و کل این پروسه هم بیشتر از یه ماه طول نکشید و واسه اولین بار قرار شد من تنهایی برم و با پدر خانمم صحبت کنم که اگه ایشون تایید کردن ما خانوادگی بریم خاستگارری دقیقاً مشکل از اونجا شروع شد که با توجه به این که من از یه استان دیگه با کلی راه رفتم اونجا این جلسه توی پارک برگذار شد و من اصلاً بقیه خانواده ایشون رو ندیدم و خب این واسه من سخت بود چون ما ذاتاً مهمون نوازیم و این رفتار شون واسه من اصلاً خوب نبود و حتی بازتاب خیلی بدی هم پیش خانوادم داشت در حدی که حتی بنا رو بر منصرف کردن من گذاشتن اما خب چون من از اخلاق و رفتار نامزدم خوشم میومد ، با این قضیه کنار امدم و پدر و مادرم هم آبروداری کردن و این قضیه رو حتی به برادر خواهرم هم نگفتن و تو اون جلسه پدر خانمم خیلی بیش از بقیه چیزا به مسئله مالی دقت کردن و حقوق و مزایا و ..... حتی این رو هم پرسیدن که این ماشین هم که میگی مال توه سندش به اسم کیه.
    این مسائل گذشت تا رسیدیم به خاستگاری رسمی و بله برون که توی دو جلسه جدا برگذار شد.
    پدر من یه بازنشسته معمولیه اما خب زمین و ملک هم داره و کلاً ما بچه هاشو هم طوری تربیت کردن که هیچ وقت چشم مون دنبال مال و اموال کس دیگه ای نباشه و همیشه به خودمون تکیه کنیم (هر چند هیچ وقت هم توی زندگی واسه ماها هیچی کم نزاشتن و اقعاً هیچی کم نزاشتن البته با توجه به وسع خودشون)و توی جلسه خاستگاری وقتی من و همسرم رفتیم اتاق به اصطلاح حرف بزنیم بحث این جور چیزا هم مطرح شده بود و خب پدر من هم گفته بوده که چند تیکه زمین و باغ و ... داره
    جلسه بعدی که رفتیم واسه بله برون و ... پدر خانمم بحث این که پدرم یه مقدار زمینشو بده و واسه ما خونه بخره رو مطرح کرد که واقعاً همه شوکه شدن و اینجا اولین نفری که از کوره در رفت خود من بودم چون واقعاً خجالت کشیدم پیش خانوادم که نکنه اینا فکر کنن من این موضوع رو به پدر خانمم گفتم و خلاصه اینا هم گذشت و...
    و بلاخره ما عقد کردیم و الان هم که خب باید توی این فرصت کم جهیزیه تهیه کنیم خانواده همسرم بی خیال بی خیال نشستن خونشون و هر روز من و همسرم 7 صبح که میریم سر کار و 3 کارمون تموم میشه همون بیرون غذا می خوریم و میریم دنبال وسایلا تا 11 شب میرسیم خونه (البته همسرم میره خونه خودش و منم میرم خونمون) خب خانواده من هم انتظار دارن توی این موضوع مهم حداقل پدر مادر خانمم باشن و اینقدی بی خیال نباشن و همه این موضوعات دست به دست هم داده تا من اصلاً از ته قلبم احساس رضایت از داشتن رابطه با خانواده همسرم نداشته باشم و یه باری هم که رفتم خونشون (بعد عقد) واقعاً معذب بودم و به خودشم گفتم و الان از این میترسم که خود این موضوع یه جورایی باعث شروع مشکلات توی زندگیمون بشه و نمی دونم چی کار باید بکنم و واقعاً موندم که چی باید بکنم.
    البته این رو هم باید بگم که خانواده من مشکلی با نامزدم ندارن و درحدی که مثل دوختر خودشون بهش احترام میزارن و هواشو دارن.



  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1393-7-01
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    7,023
    سطح
    55
    Points: 7,023, Level: 55
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    861

    تشکرشده 293 در 87 پست

    Rep Power
    32
    Array
    این مسائلی که مطرح کردین خیلییییییی طبیعیه دوست عزیزم
    الان دوستان منم که ازدواج کردن اکثر جهیزیه شون رو با همسرشون و به سلیقه ی هم خریدن و پدرو مادر دوستام کوچکترین دخالتی تو خرید جهیزیه نداشتن...ضمن اینکه خیلی از پدرها پیشنهاد پشت سند ازدواج انداختن یه تیکه زمین رو به خانواده ی دومادشون میدن....آخه چرا به خاطر این مسائل زندگی رو به خودتون تلخ میکنید...درسته شما آدم خیلی موفقی هستین و خونواده ی خیلی محترمی هم دارین ولی به خدا حیفه این زندگی....باور کنین اینا خیلی مسائل پیش پا افتاده ایه که ذهنتونو واس خاطرش درگیر کردین چون من به عینه همشو تو اطرافم دیدم ولی اطرافیانم خیلی راحت باهاش کنار اومدن....

  8. 4 کاربر از پست مفید rayehe تشکرکرده اند .

    012 (شنبه 19 مهر 93), SpecialBoy (شنبه 19 مهر 93), سنجاقک ابی (یکشنبه 20 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 مهر 93 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-23
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    200
    سطح
    3
    Points: 200, Level: 3
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    19

    تشکرشده 8 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    توی تاپیک قبل هم من کلاً با راهنمایی دوستان به این نتیجه رسیدم که کنار بیام با همه چی اما الان که جلو میرم بیشتر تفاوت های فرهنگی خودشو نشون میده و در حدی که به خود کشی هم فکر کردم
    کل تاپیک قبلی این بود:
    http://www.hamdardi.net/thread-34755.html

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 دی 94 [ 13:03]
    تاریخ عضویت
    1393-5-19
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    1,480
    سطح
    21
    Points: 1,480, Level: 21
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 214 در 65 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    میشه مشکلات جدید رو تیتر وار بگین؟؟؟؟
    داداشم همیشه بم میگه پسرا یه دنده دارن به اسم دنده ی پهن...
    واسه همین به مسائل و مشکلات زیاد گیر نمیدن و بی خیال رد میشن.
    ولی فک کنم شما اون دنده رو نداری چون به جزئیات گیر دادین
    البته من مشکلات جدید تونو نمیدونم ولی فک کنم بهتره تفاوت فرهنگی تون رو با خانواده کنار بذارید و اگه با خانوم مشکل دارین اونو مطرح کنید
    اینی که میگم نگین دور وایسادین و واسه خودتون نظر میدین.اختلاف فرهنگی تو خانواده ما هم بود ولی من و شوهرم ازش گدشتیم و بین خودمون هر چی بود حل کردیم

  11. 5 کاربر از پست مفید ققنوس تشکرکرده اند .

    012 (یکشنبه 20 مهر 93), paiize (یکشنبه 20 مهر 93), rayehe (شنبه 19 مهر 93), SpecialBoy (شنبه 19 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1393-7-01
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    7,023
    سطح
    55
    Points: 7,023, Level: 55
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    861

    تشکرشده 293 در 87 پست

    Rep Power
    32
    Array
    من تاپیک قبلیتونو خلاصه وار خوندم و بازم مصرتر شدم که مسائلی که مطرح کردین حتی ارزش اینو ندارن که خودتونو درگیرش کنین چه برسه به خودکشی...باور کنین خیلیا حسرت یه لحظه بودن کنار عشقشونو دارنو حاضرن هر سختی ده ها برابر اینارو تحمل کنن...ضمن اینکه شما اول راهین دوست من...اوایل خب طبیعیه اختلاف وجود داشتن اما وقتی زمان میگذره اگه واقعا دو نفر عاشق هم باشن سعی میکنن یکی بشن...فرهنگاشونم حتی کم کم به هم نزدیک میشه ولی باید بخوان...اما من فکر میکنم شما موضوع و زیادی واسه خودتون بزرگش کردین...قدر این لحظه هاتونو عمرتونو بدونین که دیگه بر نمیگرده....اگه میخواین واقعا زندگی کنین خیلی با آرامش بشینین با همسر گلتون صحبت کنین...به جای اینکه انقد به این موضوع فک کنین که چه اشتباهی کردین فک کنین چطور میتونین از حالا به بعد بهتر و بهتر شین...ضمن اینکه شما یامیخواین این زندگیو یا نمیخواین...اگر میخواین باید بدونین که خانواده ی همسر شما هم الان دیگه جزیی از زندگیتونن و باید رابطتون رو باهاشون تعدیل کنین...نه افراط نه تفریط....واقعا می ارزه آدم هر از چند گاهی به خاطر عشقش و زندگیش معذب بودن خونه ی پدر خانومشو تحمل کنه و بزرگی کنه و چیزی نگه....امیدوارم زودتر حل شه...:)

  13. 4 کاربر از پست مفید rayehe تشکرکرده اند .

    012 (یکشنبه 20 مهر 93), maedeh120 (یکشنبه 20 مهر 93), SpecialBoy (شنبه 19 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 مرداد 96 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1392-11-04
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    3,364
    سطح
    36
    Points: 3,364, Level: 36
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    64

    تشکرشده 117 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    باید بگم که این جمله تو زندگی شما کمه
    عاقلانه انتخاب کنید عاشقانه زندگی کنید
    دوست عزیز الان دیگه شما انتخابتو کردی دیگه وقت عاقلانه فکر کردن گذشته و باید فقط به دوست داشتن فک کنید
    سعی کنید تفاهم ایجاد کنید بیشتر گذشت کنید کمتر بحث کنید
    تفاهم یعنی قدرت تحمل تفاوت هااااااا
    بابا دو هفته زندگی کردی درسته اختلاف وجود داره ولی شما که آدم موفقی بودی نباید اینقدر زود از پا دربیای
    ضمنا حتما اون حرفو به خانمت مستقیم بگو (همونو که گفتی دوستش داری) این جمله معجزه می کنه تو خانوما و در کم کردن اختلافاتت خیلی موثره
    ناامید نبااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااش
    خدا بزرگه زندگی بی اختلاف معنی نداره بهونه نیار و دنبال راه حل باش
    به جا اینهمه چراااااا؟ بگو چگونه ؟؟؟؟ (چگونه اختلاف ها رو کم کنم)

  15. 8 کاربر از پست مفید محمد هم دل تشکرکرده اند .

    012 (یکشنبه 20 مهر 93), ED12 (شنبه 19 مهر 93), maedeh120 (یکشنبه 20 مهر 93), paiize (یکشنبه 20 مهر 93), rayehe (شنبه 19 مهر 93), SpecialBoy (شنبه 19 مهر 93), سنجاقک ابی (یکشنبه 20 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)

  16. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام
    احساس می کنم شما شخصیت ایده آلگرایی دارید. این ایده آلگرایی باعث میشه وقتی یکمی از اون ایده آل فاصله بگیرید احساس خسران زیاد کنید.
    چون شما همیشه موفق بودین و تو همه کارها تقریبا ایده آل الان هم فکر می کنید باید یه ازدواج ایده آل می داشتین.ولی کاملا در اشتباهید.
    هیچ ازدواجی ایده آل نیست. فاکتورهای مهم را باید سنجید. من هر چی پستهای شما را خوندم متوجه نشدم که چه چیز بغرنجی اتفاق افتاده که به خودکشی (!) فکر کردین!

    به نظرم شما اگر با کس دیگری هم ازدواج می کردین احتمال 90 درصد به همین حس می رسیدین چون تو اون ازدواج هم قطعا به ایده آلتون نمی رسیدین.
    خدا را شکر کنید خانوم خوبی دارید و با خانومتون مشکلی ندارید. همین می دونید چه نعمتیه؟! تو زندگی همین مهمه دیگه نه!

    این اختلافات کوچیک همیشه هست فقط آدم باید بتونه ندیده بگیرتشون. یاد بگیرید چیزایی که تو زندگیتون تاثیر مستقیم نمی ذارن را بی خیال بشین چون اگر بی خیال نشین دقیقا همان چیز های بی تاثیر رو زندگیتون خیلی خیلی تاثیر می ذارن.
    بد نیست تاپیک های زیر را بخوانید:

    خوب هایی که از زندگی لذت نمی برند (تیپ شخصیتی کمال گرا)
    آنها كه از خودشون راضي نيستند، بخونند!(شخصيت كمالگرا)

    درمان شخصیت کمالگرا (شخصیت وسواسی)

    برادر گرامی مدتی اینجا باشید ببینید مردم چه مشکلات بزرگی دارند! مشکلات زن و شوهرها را بخونید! ببینید آنها چه مشکلات بزرگی دارند! ولی خیلی هاشون مشکلاتشون را حل کردند و این بار خیلی خیلی زندگی بهتر و شیرین تری دارند.چرا شما از اون دسته نباشید؟

    اگر خواستین به این سوالات هم پاسخ بدین:

    1) خصوصیات مثبت همسرتان را نام ببرید.
    2) خصوصیات منفی همسرتان را نام ببرید
    3) آیا خانواده ایشان در زندگی شما دخالت می کنند؟ چه جور دخالتی و چقدر؟

    4) دقیقا تیتروار نام ببرید که از چه رفتارهای آنها اذیت می شید. آیا این رفتارها به جز خانواده شخص شما برای دیگران هم ملموس هست؟ و چقدر می تواند روی زندگی شخصی شما و خانومتون تاثیر بگذارد؟

    موفق باشید

    - - - Updated - - -

    و یک نکته دیگر این که من حس می کنم شما کمی نظرات دیگران براتون مهم هست. مثلا احتمال می دهم خانواده خودتان خانواده آنها را تایید نمی کند و یا حتی یکم با رفتارشون به شما می فهمانند که از اون خانواده خوششان نمی آید و چون شما تایید پدر و مادرتان را نمی بینید ؛این افکار منفی در ذهن شما بیشتر و بیشتر می شود.
    این طور نیست؟
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  17. 7 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    012 (یکشنبه 20 مهر 93), elham.e (یکشنبه 20 مهر 93), maedeh120 (یکشنبه 20 مهر 93), paiize (یکشنبه 20 مهر 93), parsa1400 (یکشنبه 20 مهر 93), rayehe (یکشنبه 20 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:16 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.