سلام دوستان
مدتی بود که تاپیک ها رو در تالار همدردی دنبال میکردم ولی خب بعد از مشکلاتی که برام پیش اومد تصمیم گرفتم که عضو بشم و تاپیکی ایجاد بکنم تا مشکلاتم رو با شما دوستان در میان بزارم تا هم درد و دلی باشه با شما دوستان تا کمی از میزان غم من کاسته بشه و هم از تجربیات شما دوستان برای حل این مشکلات استفاده کنم
خب اول درباره خودم بگم که میلاد هستم 21 ساله و در یک خانواده 4 نفره زندگی می کنم فرزند کوچک خانواده هستم و یک برادر بزرگتر از خودم دارم
من در خانواده ای بزرگ شدم که روابط پر تنشی داشت اختلافات و دعواهای خانوادگی فراوان . مادرم فوق العاده لجباز ، کینه ای ، یکدنده است و به قول معروف حرف حرف خودشه و دوست داره حرف اول و آخر رو خودش بزنه پدرم هم آدم فوق العاده بی خیالیه نسبت به زندگی و همش علاقه به دعوا و درگیری داره و میخواد سر به سر دیگران بزاره و آدم فوق العاده بد دهنی هستش کلا اینطوری بگم که آرامش نداره
خب به ماجراهای خیلی دور نمی پردازم و سعی می کنم تا جایی که میشه کوتاه کنم چون میدونم هر چی طولانی تر بشه تاپیک از حوصله خارج میشه
در چند سال گذشته درگیری های بین من و برادرم با پدرم خیلی افزایش پیدا کرد که من به خاطر اینکه آرامش بیشتری داشته باشم سعی کردم از این درگیری ها دور شم و در مقابل پدرم سکوت رو به درگیری ترجیح دادم حتی مواقعی که حق با من بود سعی کردم که سکوت کنم و جواب پدرم رو ندم اما برادر بزرگتر من برخلاف من درگیری ها رو خیلی زیاد میکرد و حتی کار رو به درگیری فیزیکی می کشوند!!! و مادر بنده هم به جای اینکه از پدر من دفاع کنه در عین تعجب از برادرم دفاع میکرد!! بنده بارها سر این مسئله با مادرم بحث کردم که به جای اینکه از برادرم دفاع کنی از پدرم دفاع کن بلاخره مرد خونست غرور داره و به برادرم بگو که در مقابل پدرم سکوت کنه ولی نمی دونم چرا کلا مادرم بعد از هر بار درگیری برعکس عمل میکرد و از برادرم دفاع میکرد!! (کلا مادرم علاقه خیلی زیادی داره که شخصیت ما رو خورد کنه حتی در برابر فامیل ها همش من و برادر و پدرم رو کوچیک می کنه در حالی که بقیه فامیل ها از فرزندان و همسراشون تعریف می کنند) البته در بعضی مواقع حق رو به برادرم میدادم مثل این قضیه که پدرم همش بهمون میگفت برید گمشید از این خونه چی از جون من میخواید وظیفه من این بود که شما رو تا 18 سالگی بزرگ کنم دیگه وظیفه ای در قبالتون ندارم !! باورتون میشه پدری همچین حرفی بزنه؟ اونم به بچه هایی که هر دو شون دانشجو هستند هر دو کار می کنند و درآمد خوبی دارن در حین تحصیل هر دو در هزینه های زندگی به پدر و مادرشون کمک می کنند و از همه مهمتر بچه هایی که همه به مظلوم بودن و با شخصیت بودنشون تاکید دارن به طوری که من خیلی ها شنیدم که فامیلامون حسرت ما رو میخورن!!! واقعا یعنی حق ما اینه که چنین رفتاری باهامون بشه؟ بچه های مردم تا 30 سالگی خونه باباشونن نه درس میخونن نه کار میکنن فقط میخورن و میخوابن بعد پدر و مادرشون تازه نازشون رو هم میکشن و با افتخار میگن بچه ما اله و بله ولی ما...
خب بعد این ماجراها برادرم تلاشش رو بیشتر کرد تا از خونه بره و چند وقت پیش که در رشته خودش رتبه اول رو آورد و در یکی از بهترین دانشگاه های کشور قبول شد و از پیش ما رفت خب میشه گفت به آرزوش رسید و راحت شد از این شرایط!! و من ماندم و حوضم ...
خب اینجا شد که مشکلات من خیلی زیاد شد به طوری که حس میکنم دچار افسردگی شدم و هر روز هم حس می کنم حالم داره بدتر میشه و مشکلاتم بیشتر.
معذرت میخوام که طولانی شد ولی خواستم یه پیش زمینه ای از مشکلاتی بدم که فکر کنم ریشه مشکلات بعدیم در اون ها هستش البته این تازه اول صحبتام بود
خب طبیعی هستش که با رفتن برادرم تنها تر از قبل شدم ولی چیزایی دیدم که باورم نمی شد
بعد از رفتن برادرم بیشتر خرج خونه افتاد گردن من و مادرم ، پدرم به طور کلی دیگه خرج نمی کنه و حقوق بازنشستگی و یارانه ها رو رسما برای خودش نگه میداره حتی کارت شارژشم من باید براش بگیرم!! هزینه قبض ها وخیلی چیز های دیگه بر عهده منه ولی بعضی مواقع حرصم در میاد! مثلا کلا تابستون کولر رو روشن میکرد حتی مواقعی که هوا خنک بود بهش میگفتم کولر رو خاموش کن هوا که خنکه پول برق زیاد میاد و در جواب میگفت تو چیکار داری من خودم قبض رو پرداخت میکنم ولی بعد که با هزینه چند صد هزار تومنی برق مواجه شد همه رو انداخت گردن من و منم مجبور شدم پول قبض رو حساب کنم !! ( این همون پدری بود که وقتی کولر خریدیم روزگارمون رو سیاه کرد ولی حالا دست از کولر نمیکشه ) من دو میلیون در ماه درآمد دارم که درآمد کمی نیست ولی چیزی برای خودم نمیمونه خب منم آینده دارم میخوام در آینده زندگی تشکیل بدم ولی هیچی برای پس اندازم نمیمونه این انصافه ؟ شما باشید اعصابتون بهم نمیریزه؟
بازم من راضیم مشکلی نیست تا وقتی زندگی خوبی داشته باشم که اونم ندارم. از درگیری پدرم با همسایه ها بگیر که آبرو برامون نذاشت تا این اواخر کارای عجیب و غریبش
یه روز از دانشگاه میای خونه خسته و کوفته و می بینی که بله پدرت با پسر عمه اش نشسته داره مشروب میخوره انگار نه انگار که من وارد خونه شدم همونطوری میخورن و میگن به سلامتی و پدرم بهم مشروب تعارف میکنه هیچی مثل این شخصیتم رو خورد نکرده بود
بازم نادیده گرفتم گفتم اگه به مادرم چیزی بگم از زندگیمون چیزی نمی مونه و حرفی نزدم (مادرم کارمنده و معوملا صبح تا ظهر یا ظهر تا غروب خونه نیست)
خب بعد از اون ماجرا که گذشت پدرم فوق العاده بد دهن شد یه بار به صورت کاملا اتفاقی sms در گوشی پدرم دیدم که با یه نفر فحش های فوق العاده رکیک رد و بدل کرده بودند ولی گذشتم گفتم به من چه اصلا گوشیش حریم شخصیشه ولی کار به همینجا ختم نشد و چندی بعد دیدم بی جهت به من و سپس مادرم فحش های رکیکی میده بعد از صبر زیاد بلاخره صبرم لبریز شد و با پدرم درگیری فیزیکی پیدا کردم البته ناگفته نمونه که به علت فیزیک بدنی من سر دعوا بشه همه از من حساب میبرن و پدرم هم خیلی زود آروم و ساکت شد که تا چند ماه به همین منوال بود که دوباره به تازگی شروع میکنه جلو من و البته در غیاب مادرم به مادرم بدبیراه میگه البته نه فحش ها رکیک گذشته ولی به هر حال فحش فحشه دیگه و صحبت کردنش هم جدیدا خیلی بی ادبانه شده بعضی وقت ها بهش اخطار دادم پدر من سنت بالای 50 ساله دو تا بچه دانشجو داری اینجور صحبت کردن مناسبت نیست یکم سنگین تر باش و در جواب میگه من همینم دیگه لاتم لات!!!!
به مادرم هم گیر های بی خود میده مثلا اگه مادرم از کار داره برمیگرده 10 دقیقه برای خرید توقف کنه و دیر برسه میگه کجا بودی؟ و حرفایی از این قبیل....
کلا به همه بدبینه و از همه بد میگه از دایی ها و خاله هام گرفته تا عموهام و ...
آخرین شاهکارشم اینه که این اواخر شبها بیدار میمونه و کانال های یوروتیک رو میگیره و چند شب هم هستش که داره ادامه پیدا میکنه . امشب وقتی برای اولین بار با من مواجه شد سریع کانال رو عوض کرد و من با یه نچ نچ و سر تکون دادن سعی کردم کاری کنم که شاید اینکارو تکرار نکنه ( البته من چند ماه پیش به طور اتفاقی فیلم پورن در گوشیش دیدم ولی فکر نمی کردم این مسئله انقدر کش پیدا کنه و خودم رو زدم به بی خیالی )
ولی دارم نگران میشم که رفتار های پدرم ادامه پیدا کنه مخصوصا که با عموی مجردم میگرده و از وقتی که با اون ارتباطش رو زیاد کرده رفتارهاش روز به روز داره بدتر میشه
اما درباره رفتار های مادرم دیگه توضیح مفصل نمیدم فقط به مشکلات اکتفا میکنم
کلا حرف حرف مادرمه و چیزی بهم بگه باید انجام بدم در غیر اینصورت با داد و فریاد و دعوا میخواد اونکارو انجام بدم حتی در صورتی که اونکار بر خلاف میل من باشه
مادرم کل آزادی های من رو گرفته حق تفریح ندارم حق ندارم برم ماهیگیری حق ندارم برم کوه حق ندارم برم دریا بجز با خانواده!!! باورتون میشه دارم دیوونه میشم اگه هم بدون اجازش برم باید منتظر یه دعوا اساسی در خونه باهاش باشم و کل تفریح اونروزم کوفت بشه!! با دوستام هم که به هیچ وجه ممکن نمیزاره برم تفریح!!! باور کنید از وقتی که برادرم رفته تنها تر از قبل هم شدم و مادرم اصلا منو درک نمیکنه
خیلی راحت به فامیلاش اجازه توهین و تهمت بهم رو میده و ازم دفاع نمیکنه ولی حالا کافیه من یه حرف از فامیلاش بزنم قیامتی به پا میکنه که بیا و ببین و کلا هم منو جلوی بقیه فامیلا سعی میکنه ضایع کنه
البته درباره مشکلاتم زیاد میشه صحبت کرد ولی سعی کردم مشکلاتی رو مطرح کنم که بیشتز اذیتم میکنه دوستان لطفا منو از راهنمایی هاتون بی دریغ نگذارید
علاقه مندی ها (Bookmarks)