سلام دوستان قضیه برمیگرده به 3 سال پیش دقیقا زمانی که میخواستم با کسی که همه وجودم بود ازدواج کنم. دلخوریهای ما از زمانی شروع شده که خانواده همسرم اومدن خواستگاری من و روز بله برون سر مهریه یه کم جر و بحث شد و مادر شوهرم اولین کینه رو از ما به دل گرفت. بالاخره اون روز تموم شد و ما خواستیم بریم برای خرید حلقه که تا به مادرشوهرم گفتم بریم واسه خرید حلقه گفت ما نمیایم و شما برید.نگو ایشون نظرشون این بوده که اصلا برای بنده حلقه نخرن و پیش حلقه رو جا کنندبجای حلقه. چون بعدا گفت اگه میدونستم میخوای حلقه بردای پیش حلقه رو نمیاوردم . اونم با دلخوری گذشت و کار رسید به آینه و شمعدون که چون ایشون نظرشون بود که من آینه و شعدون 80 تومنی بردام و بنده 130 تومنی براشتم ایشون باز از بنده و خانواده نارحت شد . همه اینا درصورتی بودکه جاری بزرگم به تعداد سال تولد مهریه اشه و حلقه برلیان خریده با آینه شمعدون نقره.
من بعدا فهمیدم همه اینا به خاطرناشی کاری بود که سرجاریم سرشون کلاه رفته بوده و حالا سر من خالی میکردن. خانواده منم چون انتظار چنین حرکاتی رو نداشتن و بیخبر از همه چی و اینکه از وظیفه اشون شانه خالی میکردن ناراحت میشدن. کار کشید به روز عروسی که حتی تو تالار مادرشوهرم برای من کادو نداد و نذاشت کسی هم بده. چرا؟ چون بعدا فهیدیم که به خاطر کارایی که جاریم کرده بوده و ازش دلخور بودن بهش کادو ندادن و الان به خاطر اون به منم ندادن و باز شد یه کدورت دیگه برای من و خانواده ام ولی باز حرفی نزدیم.
تااینکه روز پاتختی شد و مادرشوهرم برای من پاتختی نگرفت در صورتی که برای جاریهای بزرگترم گرفته بود. از اینجا بدبختی من شروع شد و مادر من رفت خونه مادرشوهرم برای گلایه . اونم نمیدونم چه حرفایی به پسرشگفته که از اونروز شوهرم با مامانم اینا جور در نمیاد و چشم دیدنشون رو نداره و هرچه بی احترامیه در حقشون کم نذاشته. الان هم تا حرفی پیش میاد گلایه های مادرم رو میکوبه تو سرم. میگین چیکار کنم؟
اینم بگم مادرشوهرم حرف زده بود منو ببره پیشش و چون تو نامزدی من از همسرم خواستم با پول جهیزیه من و ام ازدواج یه خونه بخریم مادرشوهرم فکر میکنه مادر من این نقشه رو کشیدن تا پسرشو از اون جدا کنند. آخه همسرم پدر نداره ولی یکی از جاری هام اونجا زندگی میکنه.
در ضمن من و همسرم پسرخاله و دخترخاله ایم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)