سلام
توی این تاپیک مطالبی رو گفتم و دوستان راهنمایی کردند.
خلاصه تاپیک قبلی اینکه من از یکی از نفرات فامیل خاستگاری کردم و جواب اون به خاطر اینکه فکر می کرد ما خیلی با هم تفاوت داریم منفی بود.
مشکل بدی پیش اومده.
دیروز داشتم باهاش مکالمه نوشتاری می کردم که گفت دیگه دارم گریه میکنم.
می گفت تو همش می خوای تقصیرارو گردن خودت بندازی و هی خودتو پایین می کشی.
من بالاخره مردم و من توی خودم بریزم بهتره و نمی خوام که اون ناراحت بشه ولی نمی دونم انگار می خواد خودشو یه جورایی مقصر بدونه یا من اینطوری فکر می کنم.
رابطه ما توی فامیل اینجوریه که اون به من گفت توی کل فامیل یکی من یکی هم یه دختر دیگه توی فامیل از همه براش عزیزتر هستیم و همیشه با هم می گیم و می خندیم و منو به چشم برادر خودش می بینه.
و اصلاً فکرش رو نمی کرد که من روزی برای خاستگاری پا جلو بذارم. فکر می کرد این رابطه همیشه همینطوری می مونه.
حالا دیروز می گفت که همش من دارم حرف می زنم و از احساساتم می گم ولی تو هیچی نمی گی و فقط دنبال دلیل هستی. مگه دنبال دلیل بودن که چرا به من نه گفته چیزه بدیه؟
من واقعاً نمی فهمم باید چیکار کنم که از ناراحتی درش بیارم.
بگم تو مقصری. یعنی راحت میشه.
لطفاً راهنمایی کنید که من اصلاً درک نمی کنم که چه خبره.
به قول یکی از دوستامون من پخته نیستم ولی اون پخته هستش یا فکر می کنه که پختست.
اگه جایی گنگه بگید تا بیشتر توضیح بدم تا بهتر بتونید راهنمایی کنید.
با تشکر
علاقه مندی ها (Bookmarks)