سه ساله که ازدواج کردم با مردی که قبل از من سابقه عقد و نامزدی داشته... ازین لحاظ مثل هم بودیم و فکر نمیکردم این موضوع دردسرساز میشه... من وقتی با همسر فعلیم ازدواج کردم تنها یک مشت خاطره محو و تلخ داشتم از نامزدی گذشتم که همرو فراموش کردم. اما همسرم عاشق بود و هنوز با وجوداینکه دل خوشی از اذیت و آزارای اون دختر نداره و بهش فحش میده اما مدان در مقایسه من با اونه .. دختری که بهش خیانت میکرده امااز هنر دلبری و دلربایی برخوردار بوده هنری که شوهرم میگه من ندارم...
من و همسرم ظاهر خوبی داریم و این اسباب غروره..
هرکی همسرمو ببینه میگه پسر خوبیه اما هیشکی نمیدونه تو خونه چه مرد عصبی فحاش و ایرادگیریه... سه ساله کتک خوردم تحقیر شدم خودش میگه هیچ حسی بهت نداشتم از اول دیشب بهم گفت که تو دوران نامزدی با من به مامانش زنگ زده و گفته من سردم و اونی نیستم که دنبالش بوده... وقتی بهش گفتم چرا همون موقع بهم نزدی چرا این موضوع رو جای اینکه به من بگی به مامانت گفتی طبق معمول زد به جاده خاکی که تو هیچ وقت نمیتونی جای مادرمو برام بگیری ... مادرم برام فلانه بهمانه...
از نظر خانوادگی خانواده خوبی و نسبتا معتقدی داره اما پسراشونو فوق العاده وابسته و ضعیفالنفس بار آوردن کوچکترین اختلافی تو خونه ما به خانوادش منتقل میشه... بارها تو اوج دعوا و کتککاری پای خانواده هارو کشیده وسط تا توی خونمون و جلوی اونا بی احترامی کرده به من و خانوادم... مدام توهین میکنه به خانوادم از هر بهونه ای استفاده میکنه تا قطع رابطه کنه... هفته که هفت روزه دوسه روز خونه مامانش ایناییم اما خونه مامان من که میاد مدام تو قیافس از حرفای مامان بابام لیرادمیگیره تا بگه من به این دلیل خونه بابات ایگا نمیام... خانواده ما از لحاظ مالی سطح بالاتری دارن ولی اون مدام محل مارو مسخره میکنه تحقیر میکنه... خانواده من مارو سفر میبرن به خرج خودشون اما خانواده اون سر هزار تومن حساب کتاب دارن....
هیچ کدوم ازینا دلیل طلاق من نیست اگر شوهرم مهربون بود کمی منو دوست داشت و دست از توهین و تحقیر و تشر برمیداشت... بارها منو تو جمع تحقیر کرده جلوی خانواده ها بهم سرکوفت میزنه... خانواده ترسو و بی سیاستی دارم که میترسن من دوباره طلاق بگیرم... حمایتم نمیکنن و وقتی تن کتک خورده منو میببنن از رو سادگی فک میکنن شوهرم با من شوخی کرده... حتی الان که برای بار دوم باردارم کتک و تحقیر و توهین... دریغ از کوچکترین درکی... من زنم با یه دنیا احساساتی که خورد شده زیر پالگدمال شده و غروری که بدجور شکسته. نه خانواده حمایتگری دادم و نه دیگه تحمل این وضع برام آسونه... همسرم تو بچه داری نه تنها کمک نمیکنه بلکه عصبانیتشو سر بچه سر من خالی میکنه اما تو جمع بچرو به خودش میچسبونه جلو دیگران هی بوسش میکنه و وقتی من میگم که چرا همیشه اینجوری نیستی جلو دیگران به من میگه به بچشم حسودی میکنه... مدام به من میگه سردی در صورتیکه خدا میدونه همیشه ابراز محبت از سمت من بوده... به من بی توجهی میکنه فحش میده دلمو میشکونه اما فرداش میاد الکی بغلم میکنه میگهدوست دارم... دارم دیوونهمیشم از چندشخصیت بودنش... به شدت دهان بینه اگه همکارش بیاد بگه خانومم دیشب اینجوری کرده میاد خونه یهدعوای مفصل راه میندازه با گوشه و کنایه که زنای مردم الن و بلن...
علاقه مندی ها (Bookmarks)