خیلی ممنونم از دختر بیخیال غزیز، از راهنماییاتون خوب و کاربردی بود...
شروع آشنایی ما اینترنتی بود نه به قصد دوستی فقط از یک سوال اعتقادی شروع شد ولی دیگه به صورت نتی ادامه پیدا نکرد و پیامکی شد... تا 1ماه ادامه داشت که به دلایلی تموم شد و مادرم متوجه شد وقضیه رو بهشون گفتم... گفت دیگه تمومش کن و درست نیست و....خیلی ناراحت شده بودن...
تا اینکه این آقاپسر باز هم به مناسبت های مختلف پیامک میداد ولی من هیچ جوابی نمیدادم و دوباره پیشنهاد آشنایی بیشتر رو مطرح کرد ولی قبول نکردم که آخرش خواهرش بهم پیامک داد ولی یک پیامک درسی!(من و خواهرش همسن هستیم) گه دوباره این رابطه شروع شد به طور اتفاقی...
الان 2،3 ماه هست از این رابطه(بیشتر پیامکی) میگذره... و اون کامل این قضیه رو به خانواده ش گفته و من رو معرفی کرده... وخیلی از این آشنایی خوشحاله...
و اما مشکل من... راستش یه بار ازم پرسید بیماری یا درد کهنه ای نداری؟ که من مشکل شنواییم رو بهش نگفتم ولی کاش همون موقع میگفتم...
بهم گفت قراره 3 روز دیگه شماره تلفن خونتون رو بدم به مامانم که زنگ بزنه به خونتون بنظرم باید قبل از اینکه شماره خونه رو بده من باید این موضوع رو بهش بگم...ولی اصلا "نمیدونم چطوری بحثش رو شروع کنم؟؟" یا اون چه واکنشی نشون بده؟؟ اگه گفت چرا تا الان نگفتی؟؟ البته ب نظر خودم خدا اگه یه چیزی رو از بنده ش میگیره به جاش یه چیز خوبی بهش میده و با این حال بازم خدارو خیلی شاکرم...
توروخدا باز هم از راهنمایی های خوبتون کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)