سلام من يه تازه واردم تو جمتون، ميرم شر داستانم با يه آقايي ٢ سال پيش اتفاقي آشنا شدم كه از همون لحظه اول آشنايي تأكيد داشت كه رابطمون دوستيه و زندگيش خارج از كشور بود، منم چون بهش حس خوبي داشتم قبول كردم يك ماه بعد از آشناييمون وقتي ميخواست از ايران بره احساس كردم براي اينكه بخواد منو نگه داره گفت ميخواد منو ببينه و هدايايي برام گرفته بود
خلاصه كه رفت و جالب اينجاست كه هر هفته من ازش تماس داشتمو و از طريق ايميلم در ارتباط بوديم البته يه جاهايي كه من وارد احساس ميشدم يه دفعه خودشو ميكشيد كنار.
تا اينكه گفت يه كاريو ميخواد تو ايران شروع كنه و برگشت البته از لحاظ نزديكي متأسفانه تو يه شهر نيستيم
اينم بگم كه هر وقت خواستمش بوده و هميشه سعي كرده اين رابطه حفظ بشه مشكل من اينجاست كه از لحاظ حسي اون بازخوريو كه بايد داشته باشم ندارم.
ميدونيد تازگيا كاملا جدي در باره آينده باهاش حرف زدم ميگه زندگيش رو هواست و واقعا هم از لحاظ مالي و كاري وضعيت ثابتي نداره ولي از طرفي وقتي حس ميكنه من ميخوام بهم بزنم نميذاره.
تو اين رابطه دو چيز اذيتم ميكنه اين كه دوسش دارمو ازش توجه زياد ميخوام ولي بهم نميده و بلاتكليفي. جديدا هم شك كردم كه شخص ديگه اي تو زندگيش هست يا نه و اينم بگم كه من سعيم بر اين بوده كه هميشه در آرامش حرف ها زده بشه تا اين احترامي كه بينمونه از بين نره.
به نظرتون بايد چيكرر كنم و آيا اين دوست داشتنه از طرفش يا چيزه ديگه؟
راستي يه چيز ديگه اين بشر خيليم خود دار بوده تو رابطمون كه من حتي فكر ميكردم آدم سرديه كه به تازگي يه رابطه كوچيكم داشتيم بعد از ٢ سال
علاقه مندی ها (Bookmarks)