به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 11 مهر 93 [ 16:25]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    74
    سطح
    1
    Points: 74, Level: 1
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    14

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    برای ادامه زندگی مجردی ام سر دوراهی هستم. چه پیشنهادی دارید؟

    با سلام
    دختری هستم 33 ساله از یک خانواده چهار نفره. مهرطلب هستم و 13 ساله که می دونم مشکلات روحی ام از نوع تیپ مهرطلب هست و با خودکاوی و مطالعه زیاد کمی بهتر شده ام اما هنوز نتونسته ام کامل خوب بشم.
    (البته تو کتاب هم خوندم که درمان مهرطلب ها از تیپ های دیگر شخصیتی سخت تر است.)

    مادرم شخصیتی برتری طلب داره و همه جا میخواد نفر اول باشه بهر قیمتی. به قیمت ناراحت کردن این و اون و با داد و فریاد همیشه حرفش رو به همه تحمیل میکنه. همیشه تو خونواده ما دعوا بوده.

    من دوست داشتم هر چه زودتر یا ازدواج کنم یا به خاطر ادامه تحصیل از شهرمون برم.
    اتفاقاً بعد از اتمام دوره لیسانسم استخدام رسمی شدم و به یک شهر دیگه بخاطر کارم نقل مکان کردم.
    خیلی خوشحال بودم که از اون خونه پر از دعوا راحت شده ام.
    البته خوب هر بار که مادر میومد پیشم می موند باز بینمون دعوا میشد و زورگویی های او ادامه داشت.
    حتی شاید باورتون نشه اگه بخوایم بریم مهمونی اون باید به من بگه چی بپوشم و نظرشو تحمیل میکنه. این شال بهت نمیاد. اون لباس زشته نپوش.
    اگه یه مانتویی خریده باشم با تحقیر میگه این چیه خریدی و.......... این داستان خیلی درازه

    اگر هم مطابق نظرش عمل نکنم اول دعوا راه میندازه و تحقیر و توهین میکنه بعد هم اگه من سعی کنم بر مهرطلبی ام غلبه کنم و کار خودم رو انجام بدم قهر طولانی میکنه

    همین رفتارهای او بوده که من از کودکی شخصیت سالمی ندارم و بدون اعتماد بنفس هستم و خودم رو دوست ندارم.
    همه جا از خودگذشتگی می کنم و خودم رو از همه پایینتر حس می کنم.
    فکر می کنم به همین دلیل هم تابحال نشده ازدواج کنم.


    اما این 7-8 سالی که دور از خونواده بودم حس می کنم کنارشون نیستم تا اگه بابا و مادر مریض بودن کمکشون کنم چون تنها هستند. شاید اگه پیش اونها باشم اینقدر نگران من نباشند.
    اجساس می کنم من وظیفه شرعی ام این هست که حالا که ازدواج نکرده ام پیش اونها بمونم و حتی اگه تا آخر عمرم طول بکشه تو خونه پدر و مادر باشم. حتی اگه همش به من زور بگن. نگذارند مستقل رفتار کنم و همیشه هم دعوا باشه.

    حالا یه فرصتی پیش اومده که من کارم رو به شهر خودمون انتقال بدم. یه فرصت استثنایی که هیچوقت پیش نمیاد.

    چند هفته فکر کردم اما نتونستم تصمیم درست بگیرم. دیگه باید همین امروز و فردا جوابم رو به اداره بدم.
    به نظر شما چی کار کنم؟

    لطفا راهنمایی ام کنید.

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    سلام همونطور ک خودتون هممیدونید تو عرف جامعه ما این صحیح نیست که خانمی مجردی زندگی کنه ...شاید با جدا زندگی کردن از مادرتون از دست دعواهاشون فرار کرده باشید اما از این واقعیت که بهرحال ایشون مادر شما هستند و تا ابد که نمیتونید ازشون دور باشید که نمیتونید فرار کنید.... با خودتون فکر کنید و صادق لاشید که تنهایی زندگی کردنبراتون بهتره یا در کنار خانواده بودن ....مشکل شما مشکل اکثر جوونهاست که با تنها زندگی کردن حل نمیشه ..بهرحال هرچقدر که با خانوادتون مشکل داشته باشید ولی بدونید که یه روزی واقعا محتاجشون میشید و اگر خدای ناکرده روزی برسه که اونها رو از دست بدید خیلی حسرت این روزا رو میخورید ..

  3. 3 کاربر از پست مفید رزا تشکرکرده اند .

    golchehre (جمعه 28 شهریور 93), Quality (یکشنبه 30 شهریور 93), شیدا. (جمعه 28 شهریور 93)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 15 آذر 93 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    958

    تشکرشده 757 در 256 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    45
    Array
    سلام گلچره خانم

    به همدردی خوش اومدی

    کاملا درکت میکنم و خوشحالم میکنی اگه بیشتر در مورد مشکلات روحی که گفتی بدونم. مشکلاتی که اگه دوباره به خونه تون برگردی دچارش میشی.

    آیا برای حل مشکلاتت روانشناسم رفتی؟

    دوست خوبم احساس میکنم یکی از بزرگترین مشکلات تو اینه که جراتمند نیستی. بهتره یکم در موردش مطالعه کنی و تمرین کنی.

    http://www.hamdardi.net/thread-18343.html

    اجساس می کنم من وظیفه شرعی ام این هست که حالا که ازدواج نکرده ام پیش اونها بمونم و حتی اگه تا آخر عمرم طول بکشه تو خونه پدر و مادر باشم. حتی اگه همش به من زور بگن. نگذارند مستقل رفتار کنم و همیشه هم دعوا باشه.
    اولا شما سنت اونقدر بالا نیست که از ازدواج نا امید شده باشی. با توجه به اینکه شاغل هستی و دختر پاکی هستی چرا اینقدر نا امیدانه حرف میزنی؟ دوما به هیچ عنوان

    نباید این حس رو داشته باشی که حتما باید خودت رو برای پدر و مادرت و نگهداری از اونا وقف کنی. درسته کمک کردن و نگهداری از اونا کاری هم خدا پسنده هم انسانی، اما در صورتی این

    کار خوب محسوب میشه که درست و به اندازه باشه. بله پدر مادرها زحمت ماها رو کشیدن و ما رو تحویل جامعه دادن اما اونها تو درجه ی اول برای خودشون زندگی کردن و به این سن

    رسیدن. در ضمن اونها هم قطعا توانایی هایی دارن و خودشون تا زمانی که میتونن باید مراقب خودشون باشن لازم به دلسوزی بی مورد نیست.

    ما هم به عنوان بچه های اونها اولین وظیفه مون اینه که برای خودمون زندگی کنیم و این باید اولویت زندگی ما باشه. پس احساس مسئولیت شما درسته اما باید کنترلش کنید.

    به نظر من اگه انتقالی به شهر خودتون باعث تشدید مشکلات روحی شما میشه اینکار رو انجام ندید. مگه اینکه .... به هر حال من نمیدونم مشکلات شما در چه حدی هست.

    الان تنها هستین یا با کسی زندگی میکنید؟

  5. 4 کاربر از پست مفید تیام تشکرکرده اند .

    golchehre (جمعه 28 شهریور 93), sanjab (یکشنبه 30 شهریور 93), خیال تو (شنبه 29 شهریور 93), شیدا. (جمعه 28 شهریور 93)

  6. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    خب این بستگی به خیلی موارد داره.

    از نظر من برگردید پیش والدینتون بهتره.

    راستی، تیام درست می گه. چرا ادامه ی زندگی مجردی؟؟؟؟؟
    من می گم برگردی که با شرایط بهتری ازدواج کنی.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  7. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    golchehre (جمعه 28 شهریور 93), تیام (شنبه 29 شهریور 93), خیال تو (شنبه 29 شهریور 93), رزا (جمعه 28 شهریور 93)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 11 مهر 93 [ 16:25]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    74
    سطح
    1
    Points: 74, Level: 1
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    14

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط تیام نمایش پست ها
    کاملا درکت میکنم و خوشحالم میکنی اگه بیشتر در مورد مشکلات روحی که گفتی بدونم. مشکلاتی که اگه دوباره به خونه تون برگردی دچارش میشی.

    آیا برای حل مشکلاتت روانشناسم رفتی؟

    دوست خوبم احساس میکنم یکی از بزرگترین مشکلات تو اینه که جراتمند نیستی. بهتره یکم در موردش مطالعه کنی و تمرین کنی.
    الان تنها هستین یا با کسی زندگی میکنید؟

    خیلی ممنون تیام عزیز برای توصیه های خوبت
    مشکلاتی که اگه برگردم دچارش میشم همین عدم استقلالم هست و دعواهایی که با توجه به برتری طلبی مادر پیش میاد. اگه همش کوتاه بیام، مدام حرص خواهم خورد که چرا با من چنین رفتاری میکنه.
    در واقع من از اتفاقات ناراحت کننده هر روزه فرار کردم.
    همونطور که گفتم هنوز مشکل روحی ام رو نتونسته ام کامل درمان کنم و این کار معلوم نیست چقدر دیگه طول بکشه.

    شاید اگه به قول شما جرات مندی پیدا کرده بودم, الان بدون تامل برای بازگشت به شهرمان اقدام می کردم. چون در اونصورت از زورگویی های دیگران ناراحت نمی شدم. اما یک فردی مثل من از همه جیز می ترسه و قدرت مقابله هر روزه با مشکلات روحی بقیه رو نداره. من هم یه بیمار محسوب میشم.

    ترسم از اینه که چون خودم یه انسان با روان کاملا سالم نیستم، مادر و پدر رو که خدا اینقدر در مورد احسان به اونها سفارش کرده، از خودم برنجونم. که این اتفاق البته وقتی با هم هستیم زیاد میفته. چون مادر توقعات زیادی داره و می خواد هممون رو تحت تسلط و کنترل داشته باشه.

    البته کتابهای روانشناسی خونده ام و هرچی بتونم باز می خونم تا بالاخره انشالله موفق بشم بر احساسات اشتباه و بیمارگونه ام غلبه کنم.

    همونطور که گفتم اینجا هم همیشه تنها نیستم. مادر و پدر میان. اما باز لااقل گاهی تنها میشم.


    نمی دونم. یه موارد دیگه هم هست که پیچیده ترش می کنه. مثلا اینکه دلم می خواد برای ادامه تحصیل از ایران برم که خوب وقتی مادر پیش من است اونقدر توقع داره دایم کنارش باشم و باهاش حرف بزنم یا به کارهایی که او میگه بپردازم که وقتی نمی مونه برای اقدام به پیدا کردن دانشگاه.

    البته اصل این موضوع هنوز در فکر من به قطعیت نرسیده. چون بیشتر ایرانیها به تنها زندگی کردن یه دختر مجرد در خارج از کشور دید منفی دارد و در برگشت ممکنه مشکل پیدا کنم.
    من نظر دیگران گاهی زیادی برام مهم میشه.

  9. 2 کاربر از پست مفید golchehre تشکرکرده اند .

    تیام (شنبه 29 شهریور 93), شیدا. (شنبه 29 شهریور 93)

  10. #6
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    توی پست بعدیت هم باز خیلی سفت و سخت و جدی چسبیدی به مجردی و روش تاکید داری.

    آیا به دلیل خاصی قصد ازدواج نداری؟

    اگر برگردی پیش پدر و مادرت، احتمال خواستگار سنتی برات خیلی بیشتر می شه.
    هر خانواده ای قبول نمی کنند برن خواستگاری دختری که تنها زندگی می کنه. این باعث می شه تعداد خواستگارهات کم بشه.

    ممکنه به خاطر ضعفی که در خودت می بینی، ناخواسته کسی را به زندگیت راه بدی که با توجه به دوری از خانواده و .... بتونه زیادتر از حد معمول وارد زندگیت بشه و ضربه عاطفی بخوری.
    همونطور که اشکالات شخصیت خودت را پیدا کردی و دنبال رفعش هستی،
    سعی کن با نوع شخصیت مادرت و ضعف و قوت هاش آشناتر بشی و یاد بگیری چطور می شه کنار چنین شخصیتی زندگی کرد.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  11. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    golchehre (یکشنبه 30 شهریور 93), sara 65 (یکشنبه 30 شهریور 93), تیام (شنبه 29 شهریور 93)

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 15 آذر 93 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    958

    تشکرشده 757 در 256 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    45
    Array
    حس می کنم کنارشون نیستم تا اگه بابا و مادر مریض بودن کمکشون کنم
    آیا پدر یا مادرتون بیماری خاصی دارن یا از لحاظ سنی اونقدر بالا هستن که توانایی اداره ی خودشون رو ندارن؟

    من فکر نمیکنم که وضعیت اونها اونقدر وخیم باشه که نتونن امور زندگی خودشون رو بگذرونن و نیاز به حضور دائم شما در کنارشون باشه. اونقدر که شما نگران اونها هستید نگران پیشرفت

    های خودتون و سلامتی خودتون نیستین.

    من از کودکی شخصیت سالمی ندارم و بدون اعتماد بنفس هستم و خودم رو دوست ندارم.
    خودتون رو دوست ندارید؟ یعنی حتی یک نکته ی مثبت تو خودتون نمی بینید که بهش افتخار کنید؟ نه من اینطور فکر نمیکنم. حتما نکات مثبتی تو زندگی شما هست. کمی فکر کنید و چند تا

    از اونها رو بگید.

    مثلا من این نکات مثبت رو در شما می بینم. شما یک خانم کوشا و تلاش گرید که روی پای خودش وایساده و مستقل از خانواده و دارای درآمد جدا برای خودش هست. صاحب شغل آبرومنده

    و اونقدر توانمنده که جدا از پدر مادرش و در شهر دیگه ای مستقل زندگی میکنه.

    من مطمئنم شما کلی نکات مثبت دارید که سعی کنید اینجا اونها رو بنویسید.

    البته خوب هر بار که مادر میومد پیشم می موند باز بینمون دعوا میشد و زورگویی های او ادامه داشت.
    سر چی با شما مخالفت دارن؟ مسئله ی حجاب و پوشش شما؟ دلیل مخالفتشون با شما چیه؟

    شما و رفتار شما چند درصد تو این دعوا دخیله؟ مثلا تا به حال سعی کردین راه مسالمت آمیزی پیدا کنید تا بدون ایجاد درگیری کاری که دوست داشته باشید رو انجام بدین؟

    شاید اگه به قول شما جرات مندی پیدا کرده بودم, الان بدون تامل برای بازگشت به شهرمان اقدام می کردم. چون در اونصورت از زورگویی های دیگران ناراحت نمی شدم.
    امیدوارم در مورد رفتار جرات مند مطالعه کرده باشین. اینو بدونید رفتار جراتمند به معنی پرخاشگری با طرف مقابل و انجام رفتار مشابه طرف مقابل نیست بلکه نیاز به تمرین داره و به مرور زمان

    میتونید یاد بگیرید. خواهش میکنم افسوس روزای گذشته رو نخورید و این رو بدونید از این به بعد با اومدن به تالار همدردی و یاد گرفتن یه سری مهارتها روزای خوشی در انتظارتون خواهد بود.

    کمی تو تالار بگردید اون وقت مطمئن میشید که شما تنها کسی نیستین که مشکل جراتمند نبودن رو داره!!!

    دلم می خواد برای ادامه تحصیل از ایران برم که خوب وقتی مادر پیش من است اونقدر توقع داره دایم کنارش باشم و باهاش حرف بزنم یا به کارهایی که او میگه بپردازم که وقتی نمی مونه برای اقدام به پیدا کردن دانشگاه.
    همه ی مادرها دوست دارن که دخترانشون دائما پیششون بشینن و با اونا حرف بزنن!!! اینکه کاملا طبیعیه. به هر حال به نظر میرسه ایشون تنها هستن و شاید لازم باشه براشون یه

    سرگرمی جور کنید. رابطه ی مادرتون با مذهب چه جوریه؟ مثلا جلساتی که برای خانم ها گذاشته میشه چه طوره؟ میتونید ایشون رو به این سمت هدایت کنید.

    میدونید یکی از نکات مثبت زندگی شما و یکی از دارایی های خوب شما همین مادرتون هست؟ خیلی ها حسرت اینکه بشینن و با مادراشون دردو دل کنن و مادرشون به اونها زور بگه رو

    دارن!!! مادرا دنیای تجربه ان.

    از مجموع دو تا پست شما به نظر میاد دختر زودرنجی هستین و باید هر چه سریع تر مشکلتون رو حل کنید.در ضمن فکر نمیکنم زود رنجی دلیل خوبی برای تنها زندگی کردن باشه.

    بهتره برگردید پیش خانواده تون.

    http://www.hamdardi.net/thread-30127.html

    http://www.hamdardi.net/thread-16516.html

    http://www.hamdardi.net/thread-16465.html
    ویرایش توسط تیام : شنبه 29 شهریور 93 در ساعت 20:12

  13. کاربر روبرو از پست مفید تیام تشکرکرده است .

    golchehre (یکشنبه 30 شهریور 93)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 11 مهر 93 [ 16:25]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    74
    سطح
    1
    Points: 74, Level: 1
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    14

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    توی پست بعدیت هم باز خیلی سفت و سخت و جدی چسبیدی به مجردی و روش تاکید داری.

    آیا به دلیل خاصی قصد ازدواج نداری؟

    اگر برگردی پیش پدر و مادرت، احتمال خواستگار سنتی برات خیلی بیشتر می شه.
    هر خانواده ای قبول نمی کنند برن خواستگاری دختری که تنها زندگی می کنه. این باعث می شه تعداد خواستگارهات کم بشه.

    خیلی ممنون شیدا جون
    حقیت این نیست که قصد ازدواج نداشته باشم بلکه با توجه به سنی که دارم خیلی امیدوارانه به نظر نمی رسه. خواستگارایی که میان اگه پسر مجرد باشن از من کوچیکترند و تقریبا همشون دنبال درآمد و حقوق من هستند چون بی هیچ احساس خحالت خودشون یا مادر و خواهرشون این نکته رو تو جلسات خواستگاری مطرح می کنن که حقوق شما چقدره یا ماشین دارین؟ یا حتی یکی گفت پس اندازتون چقدره؟ کاملا مشخصه دنبال یه منبع مالی برای تکیه کردن می گردند و دیگر هیچ. بهرحال همونطور که دوست دیگری در یک تاپیک دیگر مطرح کرده ازدواج یک دختر با چهره معمولی آسون نیست.



    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    ممکنه به خاطر ضعفی که در خودت می بینی، ناخواسته کسی را به زندگیت راه بدی که با توجه به دوری از خانواده و .... بتونه زیادتر از حد معمول وارد زندگیت بشه و ضربه عاطفی بخوری.
    همونطور که اشکالات شخصیت خودت را پیدا کردی و دنبال رفعش هستی،
    سعی کن با نوع شخصیت مادرت و ضعف و قوت هاش آشناتر بشی و یاد بگیری چطور می شه کنار چنین شخصیتی زندگی کرد.

    من تمام این سالها تا بحال هیچکسی رو به زندگی ام راه نداده ام بعنوان دوست یا هرچیز دیگه چون به دوستی اعتقادی ندارم. تنها ازدواج رو راه حل درست می دونم.



    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    همونطور که اشکالات شخصیت خودت را پیدا کردی و دنبال رفعش هستی،
    سعی کن با نوع شخصیت مادرت و ضعف و قوت هاش آشناتر بشی و یاد بگیری چطور می شه کنار چنین شخصیتی زندگی کرد.

    کاملا درست می گی باید روی این قسمت خیلی کار کنم

    - - - Updated - - -

    خیلی ممنون تیام جان

    [QUOTE=تیام;352531]آیا پدر یا مادرتون بیماری خاصی دارن یا از لحاظ سنی اونقدر بالا هستن که توانایی اداره ی خودشون رو ندارن؟
    من فکر نمیکنم که وضعیت اونها اونقدر وخیم باشه که نتونن امور زندگی خودشون رو بگذرونن و نیاز به حضور دائم شما در کنارشون باشه. اونقدر که شما نگران اونها هستید نگران پیشرفت
    های خودتون و سلامتی خودتون نیستین.
    [QUOTE/]

    نه الحمدالله سالمن و نیاز به کمک ندارن. ولی من عذاب وجدان دارم که کنارشون نیستم و ازشون دورم. هرچند مادرم رفتارهای ناراحت کننده و توهین آمیز زیادی با من میکنه یا با پدرم دعواهای شدیدی دارن اما باز حس می کنم باید از خودم بگذرم و برم کنارشون. همیشه هم از خودم گذشته ام. تو موارد مختلف

    [QUOTE=تیام;352531]
    سر چی با شما مخالفت دارن؟ مسئله ی حجاب و پوشش شما؟ دلیل مخالفتشون با شما چیه؟
    شما و رفتار شما چند درصد تو این دعوا دخیله؟ مثلا تا به حال سعی کردین راه مسالمت آمیزی پیدا کنید تا بدون ایجاد درگیری کاری که دوست داشته باشید رو انجام بدین؟
    [QUOTE/]

    شاید این برای کسانی که خودشون تجربه بودن با یک همچین افرادی رو ندارن تصورش سخت باشه ولی ایشون هیچوقت یک دلیل اساسی برای مخالفت نداره بلکه فقط میگه سلیقه من, احساس من، اعتقادات من، چیزایی که من دوست دارم همتون دوست داشته باشین و دیگر هیچ.
    اگه بگه این لباس یا این وسیله قشنگه و دیگری بگه نه من دوست ندارم عصبانی میشه.
    به من هم توی ریزترین قسمتهای زندگی ام وارد میشه. مثلا شما تو جامعه امروز ما دیگه کجا یه دختربالای 20 سال می بینین که مادرش در مورد لباسش بهش تحکم کنه؟ اما او در مورد دختر 33 ساله اش این زورگویی وحشتناک رو میکنه و مثلا میگه این رنگ رو که من میگم قشنگه بپوش ولی اون رنگ که تو می خوای خیلی زشته، نپوش. درحالیکه خیلی وقتها وقتی مقاومت کرده ام و لباس مورد علاقه ام رو پوشیده ام دوستام بهم گفتن چقدر این رنگ بهت میاد یا خاله هام و دیگران بهم گفتن چه قشنگ شدی. حالا این یک نمونه است. ایشون در تمام ابعاد زندگی این کار رو می کنه. مدام از من ایراد می گیره و من برای همین اعتماد به نفس ندارم. اگه با هم بریم بیرون از راه رفتنم ایراد می گیره، از نشستنم ایراد می گیره از همه چیز از همه چیز.... البته می دونم که دست خودش نیست و این یه بیماری روحی است ولی باز خیلی ناراحت میشم.

    درحالیکه من توی محل کار شخصیت قابل احترامی برای همکارام هستم و اونا خیلی وقتا از من تعریف می کنن و میگن دختر خوبی هستم. اما راستشو بخواین اینقدر از من ایراد گرفته شده که وقتی کسی ازم تعریف کنه عمیقا باور نمی کنم.و خوشحال نمی شم. خودم رو نمی تونم دوست داشته باشم.
    البته او با همه دوستانش و اطرافیانش هم همینطور رفتار می کنه و اغلب بعد یه مدت قهر میکنن یا ترکش می کنن.

    حتی کاراش یادش میره و بعد از یه مدت وقتی بهش می گم تو فلان مورد تو اینکارو کردی، منکر میشه و میگه نه.

    همونطور که شیدای عزیز گفت باید سعی کنم یاد بگیرم چطور کنار این شخصیت زندگی کنم. به نظر شما میتونم ؟
    راستش من که اینقدر درگیر مشکلات شخصیتی خودم هستم چطور می تونم نسبت به چیزهای ناراحت کننده بیرونی مقاوم باشم؟
    راه مسالمت آمیزی بلد نیستم که طبق روش خودم عمل کنم و او رو نرنجونم. یعنی در هر صورت او ناراحت میشه و دعوا می کنه. هرچقدر هم دلیل منطقی بیارم.

    ضمنا ایشون برای خودش برنامه های سرگرم کننده زیادی داره ولی این برنامه ها مانع از این نمیشه که تو کار هممون دخالت نکنه چون خودش رو همه چیز دان و موجود برتر می دونه.


    [QUOTE=تیام;352531]
    میدونید یکی از نکات مثبت زندگی شما و یکی از دارایی های خوب شما همین مادرتون هست؟ خیلی ها حسرت اینکه بشینن و با مادراشون دردو دل کنن و مادرشون به اونها زور بگه رودارن!!! مادرا دنیای تجربه ان.
    [QUOTE/]

    من هم درست به همین دلیل عذاب وجدان دارم و نگرانم. نگرانم از اینکه یه روز خدای نکرده حسرت بخورم. همین الان هم اگه هرروز بهم زنگ نزنیم و از حالشون مطمئن نشم از نگرانی می میرم.
    یعنی نمیشه ما همدیگه رو دوست داشته باشیم و به علایق هم احترام بذاریم؟ کاش اینطوری بود. کاش باهم مهربون بودیم.


    [QUOTE=تیام;352531]
    از مجموع دو تا پست شما به نظر میاد دختر زودرنجی هستین و باید هر چه سریع تر مشکلتون رو حل کنید.در ضمن فکر نمیکنم زود رنجی دلیل خوبی برای تنها زندگی کردن باشه.
    بهتره برگردید پیش خانواده تون.
    [QUOTE/]


    به همین دلیل و اینکه همه کسایی که اینجا نظر دادن پیشنهاد برگشتن به شهرمون رو دادن، من کارهای اداری لازم برای رفتن رو انجام دادم. انشالله هر چی خدا بخواد.
    ولی راستش می ترسم.

    - - - Updated - - -

    خیلی ممنون تیام جان

    [QUOTE=تیام;352531]آیا پدر یا مادرتون بیماری خاصی دارن یا از لحاظ سنی اونقدر بالا هستن که توانایی اداره ی خودشون رو ندارن؟
    من فکر نمیکنم که وضعیت اونها اونقدر وخیم باشه که نتونن امور زندگی خودشون رو بگذرونن و نیاز به حضور دائم شما در کنارشون باشه. اونقدر که شما نگران اونها هستید نگران پیشرفت
    های خودتون و سلامتی خودتون نیستین.
    [QUOTE/]

    نه الحمدالله سالمن و نیاز به کمک ندارن. ولی من عذاب وجدان دارم که کنارشون نیستم و ازشون دورم. هرچند مادرم رفتارهای ناراحت کننده و توهین آمیز زیادی با من میکنه یا با پدرم دعواهای شدیدی دارن اما باز حس می کنم باید از خودم بگذرم و برم کنارشون. همیشه هم از خودم گذشته ام. تو موارد مختلف

    [QUOTE=تیام;352531]
    سر چی با شما مخالفت دارن؟ مسئله ی حجاب و پوشش شما؟ دلیل مخالفتشون با شما چیه؟
    شما و رفتار شما چند درصد تو این دعوا دخیله؟ مثلا تا به حال سعی کردین راه مسالمت آمیزی پیدا کنید تا بدون ایجاد درگیری کاری که دوست داشته باشید رو انجام بدین؟
    [QUOTE/]

    شاید این برای کسانی که خودشون تجربه بودن با یک همچین افرادی رو ندارن تصورش سخت باشه ولی ایشون هیچوقت یک دلیل اساسی برای مخالفت نداره بلکه فقط میگه سلیقه من, احساس من، اعتقادات من، چیزایی که من دوست دارم همتون دوست داشته باشین و دیگر هیچ.
    اگه بگه این لباس یا این وسیله قشنگه و دیگری بگه نه من دوست ندارم عصبانی میشه.
    به من هم توی ریزترین قسمتهای زندگی ام وارد میشه. مثلا شما تو جامعه امروز ما دیگه کجا یه دختربالای 20 سال می بینین که مادرش در مورد لباسش بهش تحکم کنه؟ اما او در مورد دختر 33 ساله اش این زورگویی وحشتناک رو میکنه و مثلا میگه این رنگ رو که من میگم قشنگه بپوش ولی اون رنگ که تو می خوای خیلی زشته، نپوش. درحالیکه خیلی وقتها وقتی مقاومت کرده ام و لباس مورد علاقه ام رو پوشیده ام دوستام بهم گفتن چقدر این رنگ بهت میاد یا خاله هام و دیگران بهم گفتن چه قشنگ شدی. حالا این یک نمونه است. ایشون در تمام ابعاد زندگی این کار رو می کنه. مدام از من ایراد می گیره و من برای همین اعتماد به نفس ندارم. اگه با هم بریم بیرون از راه رفتنم ایراد می گیره، از نشستنم ایراد می گیره از همه چیز از همه چیز.... البته می دونم که دست خودش نیست و این یه بیماری روحی است ولی باز خیلی ناراحت میشم.

    درحالیکه من توی محل کار شخصیت قابل احترامی برای همکارام هستم و اونا خیلی وقتا از من تعریف می کنن و میگن دختر خوبی هستم. اما راستشو بخواین اینقدر از من ایراد گرفته شده که وقتی کسی ازم تعریف کنه عمیقا باور نمی کنم.و خوشحال نمی شم. خودم رو نمی تونم دوست داشته باشم.
    البته او با همه دوستانش و اطرافیانش هم همینطور رفتار می کنه و اغلب بعد یه مدت قهر میکنن یا ترکش می کنن.

    حتی کاراش یادش میره و بعد از یه مدت وقتی بهش می گم تو فلان مورد تو اینکارو کردی، منکر میشه و میگه نه.

    همونطور که شیدای عزیز گفت باید سعی کنم یاد بگیرم چطور کنار این شخصیت زندگی کنم. به نظر شما میتونم ؟
    راستش من که اینقدر درگیر مشکلات شخصیتی خودم هستم چطور می تونم نسبت به چیزهای ناراحت کننده بیرونی مقاوم باشم؟
    راه مسالمت آمیزی بلد نیستم که طبق روش خودم عمل کنم و او رو نرنجونم. یعنی در هر صورت او ناراحت میشه و دعوا می کنه. هرچقدر هم دلیل منطقی بیارم.

    ضمنا ایشون برای خودش برنامه های سرگرم کننده زیادی داره ولی این برنامه ها مانع از این نمیشه که تو کار هممون دخالت نکنه چون خودش رو همه چیز دان و موجود برتر می دونه.


    [QUOTE=تیام;352531]
    میدونید یکی از نکات مثبت زندگی شما و یکی از دارایی های خوب شما همین مادرتون هست؟ خیلی ها حسرت اینکه بشینن و با مادراشون دردو دل کنن و مادرشون به اونها زور بگه رودارن!!! مادرا دنیای تجربه ان.
    [QUOTE/]

    من هم درست به همین دلیل عذاب وجدان دارم و نگرانم. نگرانم از اینکه یه روز خدای نکرده حسرت بخورم. همین الان هم اگه هرروز بهم زنگ نزنیم و از حالشون مطمئن نشم از نگرانی می میرم.
    یعنی نمیشه ما همدیگه رو دوست داشته باشیم و به علایق هم احترام بذاریم؟ کاش اینطوری بود. کاش باهم مهربون بودیم.


    [QUOTE=تیام;352531]
    از مجموع دو تا پست شما به نظر میاد دختر زودرنجی هستین و باید هر چه سریع تر مشکلتون رو حل کنید.در ضمن فکر نمیکنم زود رنجی دلیل خوبی برای تنها زندگی کردن باشه.
    بهتره برگردید پیش خانواده تون.
    [QUOTE/]


    به همین دلیل و اینکه همه کسایی که اینجا نظر دادن پیشنهاد برگشتن به شهرمون رو دادن، من کارهای اداری لازم برای رفتن رو انجام دادم. انشالله هر چی خدا بخواد.
    ولی راستش می ترسم.

  15. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 15 آذر 93 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    958

    تشکرشده 757 در 256 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    45
    Array
    گلچهره جان

    اینکه دوست دارید کنار خانواده تون باشید یا نه یه موضوع کاملا شخصیه ولی خوب من به خاطر حرف شیدا گفتم موافقم برین. واقعا راست میگه که هر خانواده ای دختر تنها رو قبول نمیکنه.

    شما باید به فکر آینده و خوشبختی خودتون باشید. برگشتن پیش خانواده بهتره.

    در ضمن از کجا مطمئنید به خاطر پول شما اومدن؟ سعی کنید بیشتر از این خواستگاراتون رو بررسی کنید. و یک رفتار بد رو به کل تعمیم ندین.

    من عذاب وجدان دارم که کنارشون نیستم و ازشون دورم. هرچند مادرم رفتارهای ناراحت کننده و توهین آمیز زیادی با من میکنه یا با پدرم دعواهای شدیدی دارن اما باز حس می کنم باید از خودم بگذرم و برم کنارشون. همیشه هم از خودم گذشته ام.
    از نظر من عذاب وجدانتون اشتباهه و سعی کنید در حد معقول به اونا رسیدگی کنید. یادتون باشه مهم ترین شخص خود شمایی. اولین چیزی که باید باور کنید همینه.

    کارتون اشتباهه که از خودتون میگذرید. بله از خود گذشتگی کار خوبیه ولی درست و به جا. خدا هم راضی نیست درد بکشید.

    درسته خانواده آدم خیلی مهمه پدر و مادر مهمترین افراد زندگی آدم هستن ولی باید واقع بین باشید. واقعیت اینه که اونا مشکل خاصی ندارن!!!! شما مشکل خاص دارید!!! ناراحتی بیخود!!!

    عذاب وجدان از این بابت رو از خودتون دور کنید. ناراحتی بیخود واقعا آدمو پیر میکنه. چرا باید بدون داشتن هیچ دلیل واقعی ای خودتون رو ناراحت کنید و در اوج جوانی و زیبایی پیر بشید!!!!!

    جمع کنید این غم و غصه ی بی خودی رو.

    وقتی کسی ازم تعریف کنه عمیقا باور نمی کنم.و خوشحال نمی شم. خودم رو نمی تونم دوست داشته باشم.
    واقعا درک میکنم شما چی میگید. علت این مساله اینه که شما خودتون رو دارید با دیگری مقایسه میکنید. با کسی که فکر میکنید از شما بهتره. سعی کنید قبول کنید که شما یه دختر

    معمولی هستین و این رو قبول کنید که لازم نیست بهترین باشید همین که معمولی هستین خوبه.خود کم بینی خوب نیست و کمالگرایی هم همین طور. شما دوست دارید بهترین باشید

    ولی چون تو نظر خودتون بهترین نیستین حتی نمیتونید تعریف های به جای دیگران رو قبول کنید ببینید واقعیت اینه که این نظر و فکر خودتونه که نشون میده چقدر خوبید. این خیلی خوبه که

    همکاراتون و دوستانتون و خاله هاتون و هر کس دیگه ای از شما تعریف میکنه بیایید یه لحظه فکر کنید این طرز فکر اشتباه شماست و شاید واقعا راست میگن که خوبید و این شمایید که تو

    زندان فکر بد خودتون رو حبس کردین. دلیل خاصی داره که از بین حرفای خوب و حرفای بد ، بدها رو انتخاب میکنید؟ هم من هم خودتون خوب میدونید دلیلش چیه.

    همونطور که شیدای عزیز گفت باید سعی کنم یاد بگیرم چطور کنار این شخصیت زندگی کنم. به نظر شما میتونم ؟
    راحتی و خوشحال بودن حق شماست. شما باید زندگی خوشحالی داشته باشد. هیچ کس حق نداره این خوشی رو از شما بگیره. اما اینکه این همه از دست مادرتون رنجیده خاطر هستین

    رو درک میکنم . من کاملا باور میکنم که رفتار مادر شما چقدر شما رو درگیر خودش کرده. من همچین فردی رو تو اطرافیانم سراغ دارم و دیدم.

    آیا برای درمان مادرتون اقدامی انجام دادین؟ تا به حال پیش روانپزشک رفتن؟ برای مشکل ایشون قرص تجویز شده که هنوزم این جوری ان؟

    آیا مادرتون راضی میشه به روان شناس مراجعه کنه؟

    نگرانم از اینکه یه روز خدای نکرده حسرت بخورم
    دقت کردین که چی گفتین. شما لحظات خوش امروزتون رو با ناراحتی بیخود دارید تلف میکنید. باور کنید فردا هم مثل امروزه پس چرا حال خوش امروز رو به فردا موکول میکنید؟

    حسرت روزی که هنوز نیومده رو میخورید در حالی که مطمئنم فردا روزی حسرت امروز که از دستش دادین شما رو ناراحت تر خواهد کرد. برای خوشحال شدن خودتون همین الان اقدام کنید.

    میتونید برید جایی که دوست دارید و بشینید گل ها رو تماشا کنید. برید ورزش کنید و به بچه ها تو پارک نگاه کنید. باور کنید با تغییر فکرتون ، زندگی عوض میشه و شاید این زور گویی های

    مادرتون حتی به چشمتونم نیاد و بهش بخندید چه برسه به اینکه غصه شو بخورید.

    میدونید همین الان چند تا دختر مجرد 33 ساله هست که شاد و خوشحالن ولی در عوض شما!!! این همه غصه خوردین به چه نتیجه ای رسیدید فقط زندگیتونو خراب کردین.

    چرا فکر میکنید با غصه خوردن شما مادرتون درست میشه و اخلاقش عوض میشه؟

    موفق باشید.

  16. 2 کاربر از پست مفید تیام تشکرکرده اند .

    golchehre (یکشنبه 30 شهریور 93), شیدا. (یکشنبه 30 شهریور 93)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 11 مهر 93 [ 16:25]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    74
    سطح
    1
    Points: 74, Level: 1
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    14

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تیام عزیز
    واقعا ممنونم
    حرفاتون خیلی بهم کمک کرد.
    الان واقعا حال و احساس بهتری دارم.


    حس می کنم گاهی دیدگاهم کاملا یک بعدی میشه . انگار بی اونکه خودم بدونم, دارم خودم رو محدود می کنم تا از یک روزنه بسیار کوچک به منظره اطراف نگاه کنم درحالیکه می شه خودم رو کمی آزاد بگذارم و اینقدر به خودم فشار روحی وارد نکنم.





    نقل قول نوشته اصلی توسط تیام نمایش پست ها
    از کجا مطمئنید به خاطر پول شما اومدن؟ سعی کنید بیشتر از این خواستگاراتون رو بررسی کنید. و یک رفتار بد رو به کل تعمیم ندین.
    ولی اونها واقعا خودشون هر چند جمله یکبار مسایل مادی رو مطرح می کردن و بیشتر تاکیدهاشون روی درآمد و حقوق ثابت من و از این قبیل بود.




    نقل قول نوشته اصلی توسط تیام نمایش پست ها
    یادتون باشه مهم ترین شخص خود شمایی. اولین چیزی که باید باور کنید همینه.


    چرا باید بدون داشتن هیچ دلیل واقعی ای خودتون رو ناراحت کنید و در اوج جوانی و زیبایی پیر بشید!!!!!

    حق با شماست. واقعا خودم رو هر روز گرفتار یک رنج خودخواسته می کنم. گویی مثل یک قاضی خودم رو محکوم به رنج و درد کرده ام.


    نقل قول نوشته اصلی توسط تیام نمایش پست ها
    دلیل خاصی داره که از بین حرفای خوب و حرفای بد ، بدها رو انتخاب میکنید؟ هم من هم خودتون خوب میدونید دلیلش چیه.

    به نظرتون دلیلش اینه که من در درونم خودم رو وادار می کنم که بهترین باشم ولی چون اینطور نیستم، افکار منفی در مورد خودم دارم ؟ یا شاید دلیلش این باشه که انتقادهای زیادی که از طرف مادر دریافت می کنم اینو در باورم حک کرده که خوب نیستم؟
    نمی دونم. گیج شدم




    نقل قول نوشته اصلی توسط تیام نمایش پست ها
    آیا راضی میشه به روان شناس مراجعه کنه؟

    نه قدیمی ها که به این چیزا راضی نمیشن و ایشون هم اصلا قبول نداره که مشکل از طرف اونه. حتی از همه ناراحته که چرا آدمها اینقدر بدند؟ چرا اینقدر بی فکرند؟ چرا احترام نمیذارن؟ چرا توقعاتش رو برآورده نمی کنن؟
    این جمله ها رو هممون خیلی شنیدیم که بعضیا مدام می گن: چه زمونه بدی شده. چقدر آدمها بد شدن!




    نقل قول نوشته اصلی توسط تیام نمایش پست ها
    باور کنید با تغییر فکرتون ، زندگی عوض میشه و شاید این زور گویی های مادرتون حتی به چشمتونم نیاد و بهش بخندید چه برسه به اینکه غصه شو بخورید.

    خیلی با این حرفهاتون امیدوارم کردین.
    هرچند هنوزم به نظرم کمی غیرممکن میرسه که آدم از زورگویی ناراحت نشه. اما واقعا امیدوارتر شدم.
    سعی می کنم با جدیت بیشتر روی خودم کار کنم. لینکهای زودرنجی و جرات مندی رو هم دارم می خونم.


    خیلی متشکرم


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فکر نکنید من یک پیرمرد 40-50 ساله هستم که از زنم جدا شدم
    توسط محمد 93 در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: سه شنبه 09 شهریور 95, 08:19
  2. مادر شوهرم حرمت ها را شکسته-پیشنهاد عجیب مشاور!!
    توسط z_vahed در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 مرداد 91, 10:12
  3. خواستگاری و چالش های پیش رو
    توسط جاودان در انجمن انتخاب و خواستگاری
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 مرداد 90, 09:57
  4. اخرین ارقام دستمزد هنر پیشه ها
    توسط کنجکاو در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 26 مرداد 89, 18:17

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.