سلام دوستانمن یه دختر ۲۳ساله هستم ک کارشناسیمو کرمان گرفتم پیش خانواده مادرم بودم.پسرخالم ۲۰سالشه و پارسال تهران قبول شد.یکم زیادی بامن احساس راحتی میکنه ک رنجم میده.دوسال پیش بهم پیشنهاد دوستی مخفیانه داد ک با برخورد من کلا دستو پاشو جمع کرد.من اهل این مسخره بازیانیستم اصن.بهم گفت شوخی بوده و من بی جنبه ام.و منم گفتم من رو تو مثه برادرم حساب میکردم ک دیدم بی جنبه ترازاین حرفایی.الان دوسال میگذره و همه چی عادی بود ولی من کمتر ازقبل تو جمع شوخی و خنده میکنم وقتی اون هست.امسال اومدم تهران ارشد بخونم ک اونم اینجاست چون خونه ی خالشه دیگ واسه چی بره خوابگا.من صبا ازهمه زودتر بیدارم میشم.اون شبا توحال میخوابه.دیروز صب ک از دره دسشویی اومدم بیرون هنگ کردم.نمیدونم چی باید بنویسم.سریع رفتم تو اتاق بعدش شاکی بود ک دیرم شد چرا بیدارم نکردی.امروز صب اول آرو. درو باز کردم خبری نبود ولی همینک برگشتم دیدم لخت مادرزاد شده خودشم زده بخواب.میخواستم بکشمش همونجا.اه.حالمو بهم زده.نمیدونم دیگ باید چیکار کنم.باچادرم جلوش میگردم.اه
علاقه مندی ها (Bookmarks)