نمیدونم از کجا شروع کنم.24 سالمه،از لحاظ مذهبی در حد متوسط هستم و کارمندمو فوق لیسانس.
برای زندگی آینده ام خیلی معیارها داشتم.اخلاق خوب،هم کفو بودن مذهبی،فرهنگی ،حداقل خونه داشته باشن،تحصیلات و کارشون هم در حد متعادل(تعصب خاصی ندارم.کما اینکه ترجیح میدادم حداقل لیسانس باشن و کارمند)
من خیلی از خواستگارامو به هوای نداشتن حتی یکی از موارد بالا در همون یکی دو جلسه اول رد میکردم.
تا اینکه با یه آقایی آشنا شدم.ایشون فروشنده بودن و من مشتریشون.یه روز از من شماره منزل رو خواستن و ...
خواستگاری اومدن با خانوادشون.خانواده من از اول با شرایط ایشون مشکل داشتن.شرایط ایشون:دیپلمه-فروشنده-وضع مالیه خانوادشون از ما پایینتره-از نظر مذهبی از من کمتر معتقدن (البته توی برخی زمینه ها)-خوش اخلاق-تک فرزند-فوق العاده مهربون-با احساس-رفیق باز نیستن و شدیدا خانواده دوست .
با ایشون به هرحال 4 ماه رفت و آمد داشتیم و آشنا شدیم،نمیدونم چی شد که با این شرایط که با معیارهام فرق میکرد کنار اومدم.مثلا قبلا یکی به من میگفت بشین بهم برمیخورد که چرا بهم نگفتن بفرمایید بشینید و میگفتم آدم بی شخصیتیه،در حالیکه ایشون کلا از اول تو خطاب میکردن منو،حتی فعل هاشون مفرده گاهی اوقات وقتی مادرمو خطاب قرار میدن،اما نمیدونم چرا میگم این چیزا مهم نیست..خانواده من به خاطررضایت من پیش اومدن.محرم کردیم و ....بعد از یک هفته من احساس کردم مادر ایشون شدیدا دخالت میکنن توی همه چی.حتی به بردن و نبردن ماهواره توی خونمون نظر میدادن.
نامزدم در مقابل شکایت من میگفتن بذار بریم سر خونه زندگیه خودمون.به کسی اجازه دخالت نمیدم.اما نمیتونست.ایشون انقدر مهربون بودن که نمیتونستن به مادرشون بگن نکن و ایشون رو ناراحت کنن.این نتونستن نه گفتن یکی از موارد بد ایشون بود.بیش از حد دل رحم بودن و دوست نداشتن کسی ازشون ناراحت بشه.
الان ما جدا شدیم.یه ماهه.اما دوباره سر یه ماجرایی دوباره توی راهی قرار گرفتیم که دوباره تصمیم بگیرم.میدونم ایشون به درد من نمیخوره اما همه چی یه برداشته ،میترسم کسی به مهربونیه ایشون پیدا نکنم.یه جمع بندی میکنم،دوستان راهنمایی کنن.فقط تو دلتون نخندین که این ویژگی ها اصلا ادامه دادن نداره و تابلو هست که باید رد کنم ایشون رو،فقط برام تحلیل کنید هم جنبه خوب هم جنبه بد ویژگی هاشونو.
1-خیلی خوب با خانومها هم حس میشن،چون از بچگی با مادرشون بودن و خیلی دوست ندارن،پس تو جمع پسرا نبودن و خوب بلدن احساسی چه جوری برخورد کنن با خانوما .این منو نگران میکنه که نکنه دو روز دیگه با یه نفر دیگه با حضور من باز هم حس بشه.
2-به واسطه کارشون خیلی با خانومها در ارتباطن و باز به واسطه فروش خیلی آدم شوخ و خوش مشربی هستن تو مغازه با مشتریان و همه از صحبت و خرید از ایشون لذت میبرن!!
3-"نه" نمیتونن بگن.درحالیکه من همیشه نظرات منفیمو سریع اعلام میکنم بهشون و بارها گفتم که با نظرم مخالفت کن،مگه میشه با همه چی موافق باشی(میترسم انقدر هیچی نگه و مخالفتهاشو نگه تا یهو همه اشو بریزه بیرون!!)
4-فوق العاده نصیحت پذیر به نظر میان،حس میکنم در آینده ممکنه با هر بادی تکون بخورن.اوایل حس میکردم انعطاف پذیرن ،هرچی گفتم انجام دادن و توی اخلاقشون تغییر ایجاد کردن(اون مواردیو که من دوست نداشتم) و فکر میکردم چه عالیه،اما الان حس میکنم ممکنه مشکل ساز بشه در آینده،نکنه خیلی از این قبول کردن ها فقط برای بله گرفتن باشه و بعدش بشه همون آدم سابق!!
5-با توجه به اینکه مادرشون حق مسلم خودشون میدونن که نصیحت کنن مارو،(چون معتقدن بچه ها چند دفعه ازدواج کردن،تجربه ندارن،ما باید کمکشون کنیم)میترسم نصیحت کردن ایشون و حرف شنوی نامزدم کار دستم بده.این موضوع برام مهمه چون من خودم آدم مستقلی هستم و اصلا دوست ندارم کسی حتی راجع به نوع چیدمان خونم نظر بده!!!فقط خودمو شوهرم.
6-ایشون چند دفعه دیدم که توی خیابون که باهم هستیم چشمشون بیراهه میره!!!بهشون گفتم اما میگن اصلا دقت نمیکنن،فقط نگاهشون میفته!!!
7- توی جدا شدن اولمون بعد از اینکه راجع به اتفاقات گذشته صحبت میکردیم،و من گلایه میکردم ، ایشون اصلا هیچ دفاعی از کارا و یا سکوتهایی که کردن نداشتن،من حتی انتظار داشتم بگن" حق با مادرم بود،منم سکوت کردم"،اینطوری حداقل مطمین میشدم میدونه داره چیکار میکنه،اما الان حس میکنم برای هیچ کاریش دلیل نداره،نکنه برای انتخاب منم دلیل نداشته باشه!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)