با سلام من دختری هستم 20ساله و همسرمم 30سالشون هست 11 ماهه که عقد کردیم ولی بخاطر یکسری مسائل میخوایم از هم جدا بشیم راستش شوهر من نه معتاده نه دست بزن داره و نه خیانت کرده ولی بخاطر یکسری ویژگی های دیگه مثل خساست،خود برتر بینی،دهن بین بودن، بی منطق بودن،بی تفاوتی بیش از حد خانواده ایشون، وابستگی بیش از حد ایشون به خانواده، عدم مسئولیت پذیری و غرور بیش از حدشون باعث شده که ما به اینجا برسیم راستش اوایل عقدمون چون حسی نسبت به ایشون نداشتم راجع به کارشون گفتم که از کارت خوشم نمیاد و ایشون چون خیلی زود رنج هستند بعد از چند وقت گفتند که از این حرف من خیلی ناراحت شدند و من عذر خواهی کردم ولی ایشون منو نبخشیدند و از اون به بعد همش به سرم میزدند که تو به من اینطوری گفتی ازون به بعد فهمیدم شوهرم یک خورده کینه ای هستن جایی که خانواده ی من میگن جدا شو پیش مشاور هم رفتیم گفت شما کلا راهتون با هم فرق میکنه ولی با همه ی این حرفا من میخوام همه ی راه های منطقی رو برم راجع به ویژگی هایی هم که گفتم مثال میزنم
1.خساست:
همسر من از همون اول زندگی به من گفت که قسط دارم و همچنان هم ادامه داره و با این حال ایشون روز سوم بعد عقد کارت عابرمنو گرفت باهاش رفت قسطشو پرداخت کرد و با اینکه باز هم کارتمو ازم میگرفت ولی خودش برای من خیلی خرج نکرده و توی زندگیمون خیلی دودوتا چهارتا میکنه مثلا روز ولنتاین من به شوخی گفتم و از ایشون هم انتظاری نداشتم که برام چیزی بخرن ولی یه ساعت خریدنو بعدش بهم گفتن من که برات اینو خریدم تو برا من چی خریدی چیکار کردی با اینکه که من همه جوره درکشون میکردم ولی ایشون روزبه روز قدرناشناس تر میشدن
2.خود برتر بینی:
ایشون کارمند یه ارگان خاصی هستند و این روحیه ی خود برتر بینی به لحاظ معنوی خیلی در ایشون شدید هست تا جایی که هر وقت من به لحاظ معنوی کاری انجام میدم (من از لحاظ اعتقادی متوسط گرایشی مذهبی تر دارم)منو مسخره میکنن و خودشونو از لحاظ معنوی کامل میدونن
3.دهن بین بودن:
نظر بقیه خیلی براشون مهم هست طوری که اگه کسی از اطرافیان نظری بده خیلی روشون تاثیر میذاره و از بدشانسی من این تاثیر رو تحت یه عکس العمل روی من پیاده میکنن مثلا با اینکه ایشون بنظر خودشون مذهبی هستن وقتی پسرخاله ایشون منو برای اولین بار دیدن چون من آرایش نداشتم و ساده بودم به همسرم گفته بودم چه خانم افتاده ای داری همسرم بهم گفت چرا آرایش نداشتی اینقد ساده بودی حالا جالب اینه که وقتای دیگه هم که یه ته آرایش داشتم ایشون میگفت آرایش نکن ایشون خیلی حرفای متناقض میزنن
4.بی منطق بودن:
رفتار و حرف های ایشون طوری هست که هم زیاد مغلطه میکننهم حرفای متناقض میزنن هم اصرار دارن من بهشون چشم بگم خب شما جای من بودید چیکار میکردید؟
5.بی تفاوتی بیش از حد خانواده ایشون:
خانواده ی همسر من با اینکه من هفته ای دوبار بهشون زنگ میزدم ولی اونا اصلا انگار نه انگار که عروس دارن و حتی برای عیدی و اینا هم که کلا خودشونو زدن به اون راه و با اینکه بعضی وقتها حرف هایی میزدند که باعث ناراحتی من میشد ولی باز هم به روی خودم نمی اوردم ولی اونا اونقد نسبت به ما بی تفاوتند که الان هم که حرف جدایی زده شده باز هم کاری نمی کنند.
6.وابستگی بیش از حد ایشون:
وقتی خانواده ی ایشون به منم حرفایی ناراحت کننده میزنند و من به روی خودم نمی آورم وقتی به همسرم تنهایی میگویم خب چرا با من اینطوری رفتار میکنند بجای دلگرمی دادن به من میگوید راست میگویند و این سری آخر هم که رفتیم با خانواده ایشان حرف بزنیم با اینکه من باز هم احترامشان را داشتم میگوید بابت اینکه اومدین باید بیای عذر خواهی کنی
7.عدم مسئولیت پذیری ایشون:
با همه ی اینها ایشون انگار نه انگار که ازدواج کرده اند و حتی یک زنگ هم نمی زنند و اینکه حرف جدایی را بار ها ایشان گفته اند و میگویند توافقی جدا شویم
بنظر شما جدا بشم بهتره یا ادامه بدم؟
- - - Updated - - -
ببخشید اونقد بهم ریختم که روی نوشتنمم تاثیر گذاشته تورو خدا کمک کنید بنظر شما چیکار کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)