به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 مهر 93 [ 02:50]
    تاریخ عضویت
    1392-6-28
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,050
    سطح
    17
    Points: 1,050, Level: 17
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    77

    تشکرشده 47 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    New 2 با این شرایط تصمیم به جدایی گرفتم به نظر شما کار درستی کردم ؟

    سلام به همگی

    بالاخره مشکلات حل نشده بین من و همسرم تیشه زد به ریشه زندگیمون . من خونه رو برای همیشه ترک کردم الان یک هفته است که خونه پدرم هستم .
    به معنای واقعی غمگینم ولی ازطرفی آزاد آزادم استرس ندارم و شبها کابوس نمی بینم در کل راحت تر از قبلم .
    همسر من نه کتکم زد نه بهم خیانت کرد نه معتاد بود اما ....
    اصلا نمی دونم چرا تاپیک زدم من که دیگه به قصد جدایی اومدم خونه بابام شاید دلم تایید میخواد حمایت میخواد نمی دونم

    من 24 و همسرم 31 سالشه از دوران عقد مشکلات ما شروع شد و حتی یکبار هم به طلاق کشیده شد اما اون قول داد جبران کنه و بعد عروسی کردیم دوسه ماه اول همه چیز خوب بود ولی کم کم مشکلات گذشته شروع شد حتی شدید تر از قبل ما یکسال ونیم زیر یک سقف زندگی کردیم
    مشکلاتی که به خاطرش تصمیم به جدایی گرفتم رو دونه دونه مینویسم تا شما راحت ترنظر بدین هم اینکه یه بار دیگه برای خودم مرور بشه :

    1_ عصبانیت و فحاشی سر مسایل پیش پا افتاده :

    چرا با خواهرت ده دقیقه تلفنی صحبت کردی چه زری میزدی بی شعور....!! معذرت میخوام اینو نوشتم
    چرا اسم خواهرمنو میاری وسط (عصبانیت و دوباره فحاشی ....)

    2_ بد رفتاری و بی محلی به خانواده ام بدگویی از اونها پیش من و حساسیت نسبت به اونها
    خانواده ام هرررررررکاری میکنن ایراد میگیره ، بهشون بد بینه تهمت میزنه قضاوت میکنه ، مواردش خیلی زیلده ولی چند نمونه میگم

    یه نمونه از بدبینیش اینه که میگه مادر تو به من شک داره من هرموقع میام خونه بابات پای کامپوترشون مامانت میاد بالا سر من که نکنه عکسهای شخصی تو سیستم رو نگاه کنم ! یعنی وقتی ایشون پای کامپیوتره هیچ کس حق نداره تو اون اتاق بره چون این آقا به خودش میگیره
    یه نمونه دیگه : همسرم چون وسواس بود هرموقع میومد خونه مادرم اینا ، مامانم خیلی دقت میکرد که تو غذا چیزی نیفته بعد ایشون برگشته به من میگه مادر تو با این کار میخواسته منو از چشم تو بندازه میخواسته بگه ببین چقدر شوهرت حساسه که تو از من بدت بیاد یعنی تمام محبت مادر منو برعکس برداشت میکنه

    میگه پدر و مادر تو میخوان همه جلوشون خم و راست بشن

    میگه مادر تو میخواد همه بچه هاشو دور خودش جمع کنه بکشه سمت خودش
    خونه مادرم اینا همیشه اخم میکرد با هیچ کس حرف نمیزد کسی شوخی میکرد جوابش رو نمیداد .
    و خیلی حرفای دیگه............

    3- حساسیت های بیجا و عصبانیت سر اونها : میگه چرا با داداشت شوخی کردی حق نداری شوخی کنی – چرا داداشت اومد خونمون به لب تاب ما دست زد خانواده تو حق ندارن به لب تاب ما دست بزنن – چرا خواهرت اومد خونه ما ظرف نشست ! چرا تو ماشین تنگ هم تنگ هم کنار داداشت نشستی ! ..........

    4- وسواس :

    که روز به روز شدید تر میشدمعذرت میخوام توالت رفتن و حمام کردن طولانی ، قندون خودش از مهمونا جدا بود یعنی قندی که برای مهمون میاوردم رو دیگه دست بهش نمیزد . هرچیزی که بعد از رفتن مهمون خصوصا خانواده خودم می موند رو یا باید می ریختم دور یا باید دوباره میشستمش ، چک کردن در ورودی ، تو ماه رضون وسواسش شدید تر میشد طوری که وقتی روزه بود وضو نمی گرفت چون می ترسید آب بره دهنش روزه اش باطل بشه . یا اینکه منو اصلا بوس نمیکرد فک میکرد چیزی رو صورت منه که ممکنه بخوره به لبش بعد وارد دهانش بشه و روزه اش باطل بشه . فطریه مون رو دو بار پرداخت کرد برای اینکه خیالش راحت بشه !..........

    5- بی حوصلگی و یه نوع انزوا و افسردگی :

    ما هیچ تفریحی با هم نداشتیم به جز خونه پدر مادرامون هیچ جا باهم نرفتیم حتی یک خرید دوساعته یا یه قدم زدن ساده تا سرخیابون یا یک شب نشینی . وقتی ازش میخواستم باهم بریم بیرون جوابش یک کلمه بود ( نه )
    زندگیش خلاصه شده بود توی کار زیاد ، تماشای تلویزیون ، خواب ،ارضای جنسی و هیچ وقت سعی نکرد منو خوشحال کنه یا کارو که من دوست دارم برام انجام بده همیشه بی تفاوت بود به من به قیافه ام به آرایشم به لباسم هیچ وقت ذوق نمیکرد از هیچی خوشحال نمشد و خودش هم اعتراف میکرد که هیچ چیزی تو زندگی شادم نمیکنه .

    6- به عبادت و انجام واجبات اهمیت نمیداد نماز نمیخوند حتی غسلش رو هم دیر به دیر انجام میداد

    7- خسیس بودن :
    با اینکه شغل خوب ودرآمد خوبی داشت ولی خوب خرج نمیکرد . خورد و خوراکمون خوب بود ولی برای خودم اگه خرج میکردم ولخرجی بود تازه من خودم خیلی اهل قناعت بودم تو این یکسال و نیم حتی یه گلدون هم به وسایل خونه اضافه نکردم . همیشه جوری لباس می پوشیدم که انگار شوهرم وضع مالی خوبی نداره در صورتی نزدیکه 1 میلیارد سرمایه داره .
    8- به کیفیت رابطه ج ن س ی اهمیت نمیداد فقط میخواست زود تموم بشه بره پی کارش و تو این زمینه اصصصصلا به خودش و نظافت بدنش نمیرسید و من دلزده میشدم این آخریا دیگه واقعا بدم میومد بیاد طرفم .

    و خیلی موارد ریز و درشت دیگه .....
    تحمل این وضع از عهده من خارج بود دوماه پیش دچار افسردگی شدم رفتم دکتر گفت اگر خودت رو نکشی بالا واز افسردگی نجات پیدا نکنی باید دارو مصرف کنی . این دو ماه خیلی داغون شدم گریه زیاد خودزنی نفرت از خودم و اطرافیان بی انگیزگی ... تا اینکه دیگه نتونستم طاقت بیارم . فکر آینده رو که میکنم م بینم مشکلات ما به جای اینکه کمتر بشه روز به روز بیشتر میشه نمیخواستم چند سال بعد وقتی سنم رفت بالا بایه بچه برگردم خونه پدرم . تصمیمی که چند سال بعد میخواستم بگیرمو الان که جوون ترم هنوز فرصت دارم گرفتم . با شناختی که از خودم دارم نمی تونم این مدل زندگی رو تحمل کنم م یه آدم شاد و برونگرا ولی اون منزوی و بد اخلاق . شاید اگر کسی دیگه ای جای من بود تحمل میکرد ولی من خیلی عاطفی حساسم زندگی با این جور آدما عصاب قوی و دل سنگ میخواد . من در توان خودم ندیدم که بتونم صبر کنم داشتم سلامتیمرو از دست میدادم حتی جونمو .
    زندگی به این منوال نه به صلاح من بود نه اون نه بچه بیچاره ای که بعدا میخواست بیاد تو این زندگی .
    شاید اگه خیلی دوستش داشتم و دیوانه وار عاشقش بودم تحمل میکردم اما همون دوست داشتم معمولی هم تبدیل به دلزدگی و نفرت شد .

    اما هنوز تو درستی تصمیمم شک دارم نه به خاطر اینکه امیدوار باشم که حل میشه نه . چون تلاش یکطرفه اصلا فایده نداره اون نمیخواست حتی ذره ای تغییر کنه بارها مشاور رفتیم بهش گفتن داری اشتباه میکنی روشت رو تغییر بده ولی اون نخواست چون از نوع زندگی و افکارش رضایت داشت .
    بیشتر نگران عواقب این کارم اینکه بعدا چی بشه فکرمو مشغول کرده

    دوستان اگر کسی شرایط مشابه منو گذرونده کمکم کنه آیا راهی که در پیش گرفتم درسته . میشد به آینده این زندگی امیدوار بود؟
    اگه شما جای من تو این شرایط بودید چیکارمیکردید . ممنون میشم جواب بدید

    شرمنده خیلی طولانی شد پستم .

  2. 2 کاربر از پست مفید mahtisa تشکرکرده اند .

    m.reza91 (یکشنبه 23 شهریور 93), Somebody20 (پنجشنبه 27 شهریور 93)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 مهر 93 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1392-2-03
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    1,226
    سطح
    19
    Points: 1,226, Level: 19
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 74 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    نمیشه گفت تصمیمت درسته یا غلط .بستگی به خودت داره و شخصیت خودت.منظورم اینه که نمیشه یک حکم کلی گذاشت که هرکسی که شوهرش وسواسیه همسرشون میتونن طلاق بگیرند آدما با هم متفاوت اند. خود شما بهتر از هرکسی میتوننید بسنجید که آیا مایل به ادامه هستید یا توانایی تغییر این فرد رو دارید یا اصلا دیگر نمیخوایید تو این فضا باشید.
    در مورد شرایط مشابه که پرسیدید من 2برادر رو میشناسم از اقوام شوهرم هستند که متاسفانه تمام خانواده اقرار میکنن که چون مادرشون دچار افسردگی شدید و وسواس بوده این دو برادر به شدت وسواسی شدند وسواس نظافت و جابه جایی و وسواس ذهنی و بااینکه بسیار ثروت مند هستند همیشه 1 دست لباس دارند برای خودشون و دیگران هیچ خرجی نمیکنن و با کسی هم رفت و آمد ندارند.
    یکیشون با خانمی عقد کرد و همه خیلی خوشحال شدند که شاید با این ازدواج از تنهایی بیاد بیرون و بهتر بشه ولی متاسفانه همسرش بعد از 3ماه ترکش کرد و دیگه پشت سرشو نگاه نکرد.تا اینجایی که من میدونم با بالا رفتن سنشون بدتر شدند و ساعت ها توی یک اتاق تاریک تنهایی میشینند.و اینجاست که آدم میمونه به این مادر چی بگه؟
    امیدوارم هر تصمیمی که میگیرید عاشق تصمیمتون باشید تا بعدا با حس عذاب وجدان هم روبه رو نشید.
    ببخشید اگر نتونستم کمکک بیشتری کنم قصدم تنها همدردی بود

  4. 3 کاربر از پست مفید شقایق تنها تشکرکرده اند .

    mahtisa (یکشنبه 23 شهریور 93), Somebody20 (پنجشنبه 27 شهریور 93), هم آوا (یکشنبه 23 شهریور 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 مهر 93 [ 02:50]
    تاریخ عضویت
    1392-6-28
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,050
    سطح
    17
    Points: 1,050, Level: 17
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    77

    تشکرشده 47 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان چرا نظر نمیدین یعنی اصلا موضوع مهمی نیست ؟ یا واقعا نظر خاصی ندارین به خدا دارم دیوونه میشم همش میاد خونه بابام خواهش و التماس و وعده های دروغین دوباره دارم مردد میشم . ولی می دونم فرصت دادن هیچ فایده ای نداره آزموده را آزمودن خطاست من میخوام با نظرات شما یه جوری واسه کاری که میخوام بکنم دلم قرص و محکم بشه . اگه حتی نظر مخالف هم دارید بگید خواهشا به کمکتون نیاز دارم . آینده زندگی با چنین همسری امیدوارکننده هست به نظرتون ؟ شقایق تنها ازت ممنونم
    ویرایش توسط mahtisa : چهارشنبه 26 شهریور 93 در ساعت 19:49

  6. کاربر روبرو از پست مفید mahtisa تشکرکرده است .

    Somebody20 (پنجشنبه 27 شهریور 93)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 تیر 97 [ 03:25]
    تاریخ عضویت
    1393-4-14
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    4,248
    سطح
    41
    Points: 4,248, Level: 41
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 102
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    472

    تشکرشده 247 در 75 پست

    Rep Power
    29
    Array
    به نظرمن اشتراک آزادبگیریدبامدیرمشورت کنید

  8. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    دوست عزیز سلام به همدردی خوش امدید . شما دو تا راه دارید یا طلاق میگیرید یا نمیگیرید . به نظر من مزایا و معایب هر دو راه رو برای خودتون بنویسید . ببینید کدام یک برای شما بهتر هست . زندگی بعد از طلاق هم برای یک خانم مطلقه مشکل هست . حتی اگه درامد و زندگی مستقلی هم داشته باشید باز هم مشکلات زیادی خواهید داشت . فکر نکنید تا طلاق گرفتید با یک فرد بی عیب و نقص ازدواج خواهید کرد این احتمال هست که هیچوقت شانس یک ازدواج خوب رو نداشته باشید . این احتمالات رو برای طلاق در نظر داشته باشید .
    واما در صورت طلاق نگرفتن . حالا که همسرتون پیگیر شما هست و راضی به طلاق نیست بهتره از این فرصت استفاده کنید و برای درمان ایشون اقدام کنید . وسواس یک بیماریه که باید درمان بشه و با خود زنی حل نمیشه! . البته همه اقایون یه جورایی با خانواده همسر مشکل دارند و در همسر شما شاید به دلیل داشتن وسواس شدیدتر بوده .
    در کل نظر من اینه که وایستید و مشکلتون رو حل کنید . ساختن مشکله ولی ارزشش رو داره . خراب کردن راحته ولی ارزشی نداره .

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 دی 93 [ 23:40]
    تاریخ عضویت
    1393-5-19
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    312
    سطح
    6
    Points: 312, Level: 6
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 18 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    شما هیچ مشکلی ندارید ؟؟؟ مگه میشه مطمئنم شما هم مشکلاتی دارید از نظر ایشون! مشکلات شما مشکلاتی هست که میشه حل کرد و فکر میکنم شما هنوز مشکلات خیلی بزرگ رو ندیدید که اینا رو غیر قابل تحمل میدونید ببخشید اینو میگم اما اینقدر ضعیف نباشید آخرش نهایت این کار خدای نکرده زبونم لال طلاقه اون وقت چی میشید یه خانم مطلقه که دیگه شرایط قبل رو ندارید یا نباید ازدواج میکردید یا باید با تمام قدرت و توان و البته با صبر و حوصله شروع به ایجاد تغییرات در اخلاق و رفتار شوهرتون بکنید نگید نمیشه که قبول ندارم سنگ رو هم میشه مثل موم نرم کرد با طلاق و قهر به هیچ جایی نمیرسید اما با تلاش چرا میرسید لطفا تاپیک های دیگر رو بخونید مثلا اون خانمی که بچه اش به خاطر کتک های شوهرش سقط شده بعد به مشکلات خودتون فکر کنید و نتیجه بگیرید

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    سلام عزیزم شما گفتید که قبل از ازدواج تو دوران عقد هم یکبار تصمیم به جدایی گرفتید ولی با اصرار همسرتون ازدواج کردید و این چرخه دوباره تکرار شده پس یعنی اگر دوباره برگردید منتظر تغییری از سمت همسرتون نباشید ..همسر شما همینه و مشکل وسواس و بدبینی همسرت ظاهرا با مشاوره رفتن هم حل نشده...البته من که نمیتونم به جای شما تصمیم بگیرم فقط بهتون توصیه میکنم که طوری تصمیم نگیرید که بعدا پشیمون بشید شما توی تاپیکتون به خوبیهای همسرتون اشاره نکردید وفقط بدیهاشو عنوان کردید خوب با این تفاسیر هرکس که متن شما رو بخونه میگه زود طلاق بگیر!!

  11. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 مهر 93 [ 00:46]
    تاریخ عضویت
    1393-6-25
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    34
    سطح
    1
    Points: 34, Level: 1
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    همسر شما خیلی سرک میکشن تو زندگی خانوادتون میفهمید چی میگم؟ خیلی گیر میده

    یک مدتی کمتر به دیدن مادرتون برید چند پاراگراف اولتون فقط از بحثهایی گفتین که مثلا مادرت چرا اینجوری میکنه خواهرت چرا اینجوریه

    شوهرتون وسواس نداره اینجور که گفتین حتی بهداشتشم رعایت نمیکنه پس ادم تمیزی نیست

    اول چند جلسه مشاوره کنید بعد سراغ طلاق بروید

  12. کاربر روبرو از پست مفید fariba01 تشکرکرده است .

    رزا (جمعه 28 شهریور 93)

  13. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 27 آذر 94 [ 13:28]
    تاریخ عضویت
    1393-5-10
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    1,213
    سطح
    19
    Points: 1,213, Level: 19
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 151 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هرکی میگه طلاق اول به بعد اجتماعیش فکر میکنم بعد میرم سر بررسی شرایط شخص و زوجین...
    ولی همون بعد اجتماعیش بالای 50% انرژی آدمو میگیره...


    حقیقت اینه که جامعه امروز، هرتعداد آدم با سلامت کامل روانی داشته باشه، حداقل 10 برابرش آدم با بیماری روانی (حالا با شدت کم یا زیاد) داره..


    با توجه به این نکته باید درنظر داشته باشیم که:

    1- خودمون چقدر سالم و کاملیم؟! به همون اندازه حق بودن کنار شخصی سلامت رو داریم.


    2- با وجود اینکه یه درصد نسبتاً خوبی، حق با ماست! ولی چند درصد شانس داریم که حق مون از زندگی جلوی راهمون قرار بگیره و از زندگی بگیریمش؟!


    3- تو عرف جامعه ما، یه خانوم مطلقه(برداشت آزاد) چقد شانس داره به اونچیزی که حقشه برسه؟!


    4- جامعه مون برای هضم معضلاتی از جنس طلاق، چقد ظالم و بی ظرفیته؟! و در این بین یه خانوم با شکست اجتماعی و عاطفی، چقدر آسیب پذیر میتونه باشه؟!


    5- پس قبل از هرچیز متوجه باشین که اینجا هیچ احتمالی مطرح نیست. مطمئن باشین پدیده ی طلاق 100% آسیب زاست. حالا باقیش برمیگرده به اینکه خودتون و شرایط تون چقد قدرت مدیریت این آسیب ها و حمایت از شمارو دارند. میدونم همه ی اینهارو خودتون میدونید، فقط چون طبیعتاً باید تو این دوره ذهن آشفته ای داشته باشین، جسارتاً براتون مرورشون کردم. و تازه ممکنه چیزهایی رو از قلم انداخته باشم.


    6- گذشته از همه ی این اوصاف، شما باید آدم قوی باشین که این مدت، چنین همسر بیماری رو تحمل کردین. و بهتره، از این قوتی که تو وجودتون هست، اگه "مدیر همدردی" تایید کردند، یکبار دیگه، برای درمان و مدیریت این بحران استفاده کنید.

    من به مشاوره ی ایشون ایمان دارم. شما هم بهتره اشتراک بگیرین و به عنوان آخرین تلاش، از راهنمایی های ایشون هم استفاده کنید. موفق باشید.


    اگر در آنچه‌ میگوئی‌ راست‌ میگوئی‌، من‌ از خدا میخواهم‌ تا از من‌ درگذرد ؛

    و اگر در آنچه‌ میگوئی‌ دروغ‌ میگوئی‌، پس‌ من‌ از خدا میخواهم‌ تا از تو درگذرد.



    ویرایش توسط mercin : جمعه 28 شهریور 93 در ساعت 17:07

  14. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 93 [ 16:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-01
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    2,364
    سطح
    29
    Points: 2,364, Level: 29
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    88

    تشکرشده 496 در 145 پست

    Rep Power
    37
    Array
    سلام عزیزم!
    به نظر من الان بهترین فرصت هست که به ذهنت سروسامون بدی. چه جوری؟ الان میگم:
    اول یه سری شرایط رو میگم که داشته باشی، جدا شدن راه حل مناسبیه
    1- شما شخصی رو در نظر دارید و بعد از طلاق میخواهید با ایشان ادامه دهید.
    2- بعد از طلاق اوضاع اقتصادی شما بهم نمیریزد.
    3- شما حمایت کامل خانواده و دوستان خود را بعد از طلاق دارید.
    4- فرزند زیر سن بلوغ ندارید.
    5- همسر شما خط قرمزهای شما رو رد کرده و از این موضوع ابراز پشیمانی نمیکنه.
    6- تعداد نکات منفی اخلاقی همسر شما از نکات مثبت همسرتان بیشتر باشه.
    حتماً چیزای دیگه هم هست. ولی یه مشاور اینا رو به من گفت. بعد هم گفت موارد 2و3و4و5و6 حتماً باید وجود داشته باشند.

    شما اصلاً به نقاط مثبت همسرتان برای ما اشاره نکردید. لطفاً همه ی آنها رو مثل یک رباط (بدون قضاوت و به یاد آوردن کارهای بد ایشان) بنویسید. بقیه ی شرایط را هم بسنجید. آن موقع خودتون به نتیجه خواهید رسید که کدوم تصمیم بهتره.

    ولی من به شخصه با نظر دوستانی که شما را به ادامه ی زندگی تشویق میکنند موافقترم. اگر فقط روی نقاط ضعف زندگی فوکوس کنید حتماً طلاق بهترین راه حله. ولی به یک زندگی باید با دید کلی نگاه کرد.

    همه ی زندگی ها ناکامی هایی داره که انسان به جایی میرسه که میگه فقط برم و راحت بشم ولی اگر از این زندگی فرار کنی، تا ابد از همه ی زندگیها باید فرار کنی. چون فقط و فقط همسر شما نیست که مقصر باشه، خود شما هم با بی سیاستی و خطاهای دیگر اورا بدتر از پیش کرده ا ی.

    به نظر من الان که همسرت برگشته و پیگیر شماست، یه لیست از مواردی که باید هم در مورد شما و هم در مورد ایشون عوض بشه تهیه کن و سر فرصت و حوصله بشین باهاش صحبت کن. اگه قبول کرد که پیش روانپزشک تاکید میکنم حتماً روانپزشک برید و درمان رو آغاز کنید، شما هم برگردید و با هم قدم در راه درست کردن زندگیتون بگذارید.

    ولی اگر ایشون همچنان روی رفتارهای گذشته خودشون پافشاری میکردن و میگفتن که من خوبم و درستم و تو مشکل داری و حاضر به قبول اشکالات از سمت هر دوطرفتون نمیشدن، فکر میکنم جدا شدن گزینه ی بدی نباشه.

    البته جدا شدن رو بزار گزینه ی آخر. از هر طریقی که میتونی سعی کن این قضیه رو درست کنی که بعداً پشیمون نشی


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ایا برای تامیین اینده ام…"""…… بیمه عمر ……"" تصمیم و گزینه درستی هست؟؟؟
    توسط عروس خوشبخت در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 اسفند 95, 21:30
  2. چطور بفهمم تصمیم درستی گرفتن یا نه ؟
    توسط خطا پوش در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 بهمن 95, 19:01
  3. نجابتو احساسمو دادم و ضرر کردم... تصمیم درستی گرفتم؟
    توسط لاله_لاله در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: دوشنبه 01 تیر 94, 13:12
  4. پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 شهریور 93, 10:34
  5. پیشنهاد وقفه سه ماهه قبل از ازدواج تصمیم درستی بوده؟
    توسط بهار480 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: جمعه 12 اردیبهشت 93, 12:43

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.