به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 شهریور 93 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1393-6-22
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    17
    سطح
    1
    Points: 17, Level: 1
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    دعواهای من با مادرم و ترس بچه 1 ساله ام

    خیلی ناراحتم به خاطر دعواهای شدیدی که با مادرم دارم و بچه 1 ساله ای دارم که

    میترسم دعوا ها و سر و صداهای ما اثر منفی در ذهن بچه ام بذاره

    واقعا نمیدونم چطور باید با مادرم رفتار کنم که داد نزنه البته زمانی که کم میارم منم متقابلا داد میزنم

    به هیچ وجه دلم نمیخواد به مادرم بی احترامی کنم یا سرش داد بزنم ولی یه وقتایی دیگه نمیکشم

    شوهرم هر موقع از سر کار میاد اگه اشتباهی از من سر زده باشه فورا به شوهرم اطلاع میده...

    مثلا همیشه از گوشی در مورد روانشناسی کودک به خاطر بچم مطالعه میکنم مادرم فوری به شوهرم

    میگه زن تو همش به گوشی نگاه میکنه بچه تو نگه نمیداره هیچ کاری بلد نیست فقط بلده به گوشی

    نگاه کنه

    قبل از اینکه شوهرم هم بیاد سر من داد میزنه جلو بچه 1 ساله
    ویرایش توسط فاطمه72 : شنبه 22 شهریور 93 در ساعت 15:10

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    سلام فاطمه جان به همدردی خوش اومدی
    شما در 24 ساعت بیشتر از 3 پست نمیتونید بزارید
    عزیزم شما با مادرت زندگی میکنی؟
    به چه علت با ایشون دعوا میکنید که داد و بداد میکنن؟

  3. 3 کاربر از پست مفید maedeh120 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 24 شهریور 93), فاطمه72 (شنبه 22 شهریور 93), شیدا. (شنبه 22 شهریور 93)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 شهریور 93 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1393-6-22
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    17
    سطح
    1
    Points: 17, Level: 1
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون مائده جان

    بله 4 ماهی هست که با مادرم زندگی میکنیم قبل از اون هم 1 ماه قبل از زایمان تا وقتی بچم 2 ماهه شد اومد پیشم من خارج از ایران زندگی میکنم

    و قبلا سر کار هم میرفتم تا ماه اخر بارداری مشغول به کار بودم اما از زمان تولد بچم کار نمیکنم

    دلیل دعواهاش رو واقعا نمیدونم بعضی وقت ها میگه تو به گوشی نگاه میکنه و بعضی اوقات میگه تو از عمد بلند با بچت حرف میزنی منو از خواب بیدار کنی

    و ... .

    قبل از ازدواج هم دعواهای شدید زیاد داشتیم به خاطر ازدواج من خیلی وقتها منو کتک میزد میگفت باید شوهر کنی من 13 سالم بود

    هر خواستگاری که داشتم بدون تحقیق در مورد خوب یا بد بودنش میگفت باید بله بگی

    منو کتک میزد که حتما قبول کنم یا وسایلشو جمع میکرد میگفت میرم خونه مادرم توام برو که عموهات جمت کنن

    یا باید با این ازدواج کنی یا من میرم یا ... تهدید میکرد کتک میزد طوری که اسم خواستگار میومد من وحشت میکرد ...ضمنا پدر من زمانی که من 9 ساله بودم فوت کرد

    همیشه جلو همه منو کتک میزد و تحقیر میکرد بهم ناسزا میگفت در عوض به خاطر من خیلی کار میکرد و بهترین وسایل رو برام فراهم میکرد تک فرزند هم هستم

    الان هم که اینجاس تا چیزی بر خلاف میلش باشه فوری به شوهرم میگه بلیط منو اوکی کن میرم من با زنت نمیتونم

    یا اگه به شوهرم محبت کنم بهانه گیری میکنه البته به اون هم محبت میکنم بوسش میکنم اگه با شوهرم نزدیک هم باشیم تا مادرم بیاد باید دور بشیم

    من هم وقتی داد میزنه سرم عیب جویی میکنه خیلی خودمو کنترل میکنم ولی وقتی پیش شوهرم میگه تو چطور با این زندگی میکنی واقعا نمیتونم خودم رو کنترل کنم

    داد میزنم...بلند باهاش حرف میزنم

    یا اوایل جلوی خونواده شوهرم میگفت دخترم ولخرجه و شلخته س و ... در صورتیکه من خیلی خیلی قانع هستم الان بعد از 4-5 سال همسرم من رو شناخته

    هیچ وقت دلم نمی خواست بلند با مادرم صحبت کنم ولی کردم و بعدش همیشه عذاب وجدان دارم ....

  5. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    شاید مادرت توجه می خواد. می گه من را ببین، بهم اهمیت بده.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  6. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 24 شهریور 93), فاطمه72 (یکشنبه 23 شهریور 93)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 شهریور 93 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1393-6-22
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    17
    سطح
    1
    Points: 17, Level: 1
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بله همینطوره من بهش اهمیت میدم بهش ارزش میدم ازش تعریف میکنم ... . میخوام غذا درس کنم نمیذاره به زور ازم قابلمه غذا رو میگیره

    خودش غذا درس میکنه وقتی شوهرم میاد میگه غذا خوشمزه شده من درس کردم زنت فقط با گوشیه.... . همسرم گوشی منو ازم گرفت گفت ببینم باز بهانش چیه

    به شوهرم گفت اگه گوشیش و نگیری من میرم ایران ...

    همش میگه من اینجا نبودم چه کار میکردی؟ خب منم سخت بود واسم الان پیشمی خوبه ... موقع دعوا از حرفهای خودم سواستفاده میکنه

    میگه من نباشم تو هیچ کاری نمیتونی بکنی من برای تو این کار و کردم من اینجام غذا میذارم جلو شوهرت بچه تو نگه میدارم ...

    من چند سال خودم زندگی مو راه میبردم 18 سالم بود 40-50 تا مهمون یه جا راه میبردم الان هم خودش نمیذاره غذا درس کنم

    میخوام شبا بچمو ببرم پیش خودم نمیذاره ... تو روز میگه بچت و شب میبری پیش خودت منم میگم باشه هی غر میزنه مگه تو میتونی

    تو عرضه(نمیدونم درس نوشتم یا نه) نداری نگه داری تو میتونی شب بیدار بشی منم که همه کار میکنم منم که میتونم بچت و راه ببرم

    حرفی نمیزنم تا شب که میرم بچمو ببرم تو اتاق خودم نمیذاره هر کاری میکنم میگه نه باید پیش خودم باشه میگم حداقل منت نذار ...

    چند بار شوهرم پرسیده مادر واقعیته ... گفتم اره خیلی هم منو دوست داره فقط خیلی ساده اس ...

    شوهرم میاد خونه میگه زنت چقد بو میده تو چطوری کنارش میخوابی با اینکه من هر روز میرم حموم و بعد از حموم عطر میزنم

    و دوست و اشنا و فامیل به شوهرم میگن چطور همچین زن زیبا و کدبانو و شوهر دوست رو پیدا کردی واقعا قدر زنت رو باید بدونی

    وقتی بچم 2 ماهه بود دختر 20 سالش و با یه نوزاد 2 ماهه تنها گذاشت رفت ایران و من که بعد زایمان هم افسردگی گرفته بودم

    با گریه های بچم گریه مبکردم به خاطر تنهایی خودم ... بچم شیر منو میخورد یکسره بالا میاورد ولی هر وقت مادرم زنگ میزد یا من زنگ میزدم فقط بهش میگفتم هر جایی که تو خوش باشی

    منم خوشحالم گفت نه دوباره میام پیشت منم خیلی خوشحال شدم که بعد از چند روزش داییم زنگ زد

    گفت فاطمه مامانت جوونه تو چطور میتونی گناهش رو برداری و... گفتم واسه چی؟ چی شده مگه؟ گفت خواستگار اومده و مامانت میگه تو راضی نیستی؟

    گفتم من!؟ بعد گفتم دایی خوب تحقیق بکنید اگه واقعا خوبه و مشکلی نداره من راضی ام فقط ارزوی من خوشبختی مادرمه ... شوهرم خیلی راضی نبود میگفت

    تو خونواده ما بد میشه گفتم نه مامانم گناه داره تنهاس اونجا و .... اونم راضی کردم همش از داییم میپرسیدم زن اولش چی شده جدا شدن یا فوت کرده

    گفت فوت شده که من کمی خیالم راحت شد مامانم گفتم خوب فکراتو بکن عجله نکن ببین واقعا ادم خوبیه یا نه مامانم گفت خیلی خیلی خوبه و ...

    در عرض چند روز مادرم ازدواج کرد اولش خوشحال بود بعد چند وقت کم کم زنگ میزد میگفت میام اونجا دلم برای نوه ام تنگ شده

    گفتم مامان تو دیگه الان شوهر داری ما ان شاالله چند ماهه دیگه میایم گفت نه زندگیمو اتیش میزنم میام اونجا

    ترسیدم به شوهرم گفتم فک کنم همسر مامانم خوب نیس که مادرم اینجوری حرف میزنه گفت نه ازین فکرا نکن

    چند روز بعدش واسه شوهرم پیام داد که تو رو خدا منو از دست اینا نجات بده منم ترسیدم یکسره گریه میکردم

    به شوهرم گفتم بچمو بر میدارم میرم ایران

    گفت چیزی نیست تو مادرت و نمیشناسی عادت داره همه چیز و بزرگ میکنه

    گفتم نه حتما خیلی بهش فشار اومده

    خلاصه مادرم جدا شد و اومد اینجا و این دعواهای هر روز ما.... بچم گریه میکنه میخوام ارومش کنم به زور ازم میگیره

    بچم خیلی وابسته به مادرم شده

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    عیب نداره الان خیلی بهتر شده که مادرت از شما جدا شده ....
    بچت هم بعد یه مدت عادت میکنه ... اون بچه توا نه مادرت .....
    خدارو شکر کن .....
    البته نوشتی دعواهای هر روز ما دعوا با کی؟؟؟؟؟

  9. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    شما 21 سالته و الان مادر هستی اینو بدان که هر کسی مسول زندگی خودشه.شما هم بچه داردی هم شوهر پس اولویت اولت خانواده خودت هستند.من تعجب میکنم چجوری جلوی بچه داد میزنید یا حرف زشت میزنید الفاظ نامناسب بکار میبرید؟!! خانواده شما دیگه 2نفره نیست دقت کنید لطفا بانو شما 3نفر شدید یه کودک یکساله که از دیدکاهش پدر و مادرش همانند خدا هستند و هرکار یانجام بدهند درسته و صحیح هستش از شمایی که در مورد بچه دار شدن و تربیت بچه اینقدر مطالعه میکنید بعیده
    لطفا بیشتر مراعات کنید مادر شما اخلاق های احساسی داره خوب داشته باشه حرفهایی میزنه که درست نیست خوب بزنه مهم اینه شما ثبات داشته باشی و بصورت درست با ایشون برخورد کنید.شوهر شما متوجه اخلاق مادرت میشه ولی یه بچه کوچیک نمیشه ازش انتظار داشت متوجه خیلی از موضوعات بشه.

    پرخاشگری و عصبانیت

    لطفا مهارت های خودت را افزایش بده و انسان قویتری از خودت بساز هم بخاطر خودت هم خانوادت و هم کودکی که دارید.مخصوصا روی خشم و عصبانیت خودت کار کن.اخلاق مادرت که اغییری پیدا نمیکنه پس سعی کن با تغییر دادن و قویتر کردن خودت زندگیت را گرمتر و عشاقانه تر و مستحکمتر کنید.

    راستی روی اعتماد بنفس هم کار کن احساس میکنم حرفهای مادرت روی شما تاثیر منفی گذاشته سعی کن خودتو قویتر کنی

    اعتماد به نفس
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  10. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    فاطمه72 (دوشنبه 24 شهریور 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. کمک کنید کامل خودمو عوض کنم و تیپم و رویه ام عوض کنم
    توسط مینای سخن گو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: چهارشنبه 18 شهریور 94, 07:57
  2. دعوای مادر شوهر - چطور با مادر شوهرم کنار بیایم (دخالت های مادر شوهر)
    توسط عسلک در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: جمعه 29 دی 91, 23:48
  3. دعواهای همیشگی وحل نشدنی
    توسط ghamar در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 21 آبان 91, 00:32
  4. عواملی که موجب پایان یک رابطه می شوند
    توسط keyvan در انجمن سایر مقالات ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 10 شهریور 91, 23:56
  5. نامزدم عوض شده !
    توسط melisaa در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: پنجشنبه 19 آبان 90, 13:31

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.