سلام به دوستان خوبم
تایپیک قبلیم با نام تردید در برقراری رابطه مجدد بود
من با اون اقای که قرار بود ارتباط برقرار کنم صحبت کردم. اینجا منطق عمل کردم و دیدم اون کسی نیست که می خوام و جواب رد بهش دادم.
مشکلم الان چه جوری عشق اولم را که 5 روزه از شکستم می گذره بی محلی کنم.
سه سال پیش از من خوشش اومد خواستگاریم. چون شرایطشو نداشت (مثل کار و سربازی). رفت دو سال دیگه بیاید با محیا شدن شرایط. تو این مدت شب روز با هم تلفنی حرف می زدیم. رابطمون خوب بود. اما بعضی وقتا من بهش شک می کردم و بهش گیر می داد. اخه قبل از من با چند تا دختر دیگه هم دوست بوده بود
دو ماه اخیر سرد شده بود. هر بار زنگ می زدم گوشیش اشغال بود. ازش ی پرسیدم می گفت خواهرمه... مادرمه ... فرماندمه و ......
روز تولد امام رضا که تلویزیون داشت حرم ایشون را نشون می داد و درمورد معجزه هاش می گفت
تو دل خودم به حالت منت باری به امام رضا گفتم امام رضا چند ساله ازت می خوام شرایطمونو خوب کنی و ما زودتر بهم برسیم اما تو کاری برام نمی کنی- چرا راه درستو نشونم نمی دی من به این پسره شک دارم چکار کنم ...........خلاصه خیلی ناراحت بودم
خدا شاهده نیم ساعت بعدش دیدم گوشیم زنگ خورد اره دوست پسرم بود... حواسش نبود گوشیش تو جبیش بود و چون من میس کالش بودم شماره من دستش خورده بود.............. اره با یه خانم بود داشت صحبت می کرد و از ماشین پیاده می شد... به خودم گفتم شاید مسافره جدی نگرفتم اما ازش ناراحتم شدم اخه ساعت سه گفتم میرم اسایشگاه و گوشیمو تو اداره جا میذارم ............ دروغ گفته بود
نشستم کارمو انجام بدم اما عصبی بودم... بهش زنگ زدم اصلا جواب نمی داد .......... دوباره گوشیش بعد یک ساعت شماره گرفت دوباره دستش خورده بود........ با دختره بود داشتن اب معدنی می خریدن و دل و قلوه میدادن ............... شوکه شدم دست و پام می لیرزید به خواهرش زنگ که بهش زنگ بزنه ....... جواب اونم نداده بود.......... روز بعد به خواهرش گفت بود اون نبوده و گوشی دست دوستش بوده ...... خواهرشم باور کرد و فکر من شکاکم...
من خودم بهش زنگ زدم. اینارو هم بمن گت هی انکار کرد ................ اما با کلی خواهش و تمنا گفتم اره خودم بودم. تو نباید به خواهرم زنگ می زدی رابطه بین ما نیست.......... و اون دخترم دوست دختره دوستم بوده و منم باهاشون بودم........
می دونم دوست دختر خودش بود ....
می خوام باهاش تموم کنم ........... اما همش وسوسه مس شم بهش زنگ می زنم اسمس میدم .......... اونم رجکتم می کنه و جواب نمی ده........... قبلا 6.5 صبح منبیدارش می کردم. اما الان زنگ میزنم مشغول تا نیم ساعت با یکی دیگه حرف می زنه ........... هر چی هم زنگ می زنم یا جواب نمی ده یا رجکت می کنه ...........
باید چکار کنم بی حلیش کنم و عزتمو برگردونم احساس می کنم برای اون یه تفاله شدم..... دیگه بهش زنگ نزنم ......... اسمس ندم .......
خصوصیات اون:
29 ساله
زیبارو
دارای بیماری صرع
فوق لیسانس
بیکار
سرباز
بدون حمایت مالی
هوس باز
خانواده بی قید
خصوصیات من:
دانشجوی سال اخر دکتری
26 سال
زیبارو
بدون دوست پسر قبلی و کاملا وفادار
و دارای خانواده خوب(سه خواهر پزشک-مهندس-کارشناس)
میدونم این رابطه اشتباه بود
اون هیچ چیزی نداشت اما سرترهم باهاش موندم ........... اما الان وقتی می بینم اون دور برداشته ........... و غرورم خورد شده خیلی ناراحتم
4 روزه نه صبحانه-نه نهار-نه شام فقط اب قند. البته ظهر یه چند لقمه ای به زور خوردم
تورو خدا بگید چکار کنم که دیگه بهش فکر نکنم و وسوسه نشم چه خوب و چه بد بهش اسمس بدم ............ یعنی یکبار برای همیشه اونو فراموش کنم و بتونم با نگاه جدیدی به دنیا نگاه کنم.....
در یک کلام آرامشو به زندگیم برگردونم
- - - Updated - - -
تورو خدا یکی بیاد ارومم کنه. از بی حالی و سردرد دارم میمیرم........... عقلم از کار افتاده ............ خوردن قرص ارامش بخش تاثیر داره ............. خدایا من می خوام حالم خوب بشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)