به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آبان 94 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1392-7-10
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    2,069
    سطح
    27
    Points: 2,069, Level: 27
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 51 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بعد از جدایی ،چه باید بکنم

    سلام دوستان .من بعد از چند وقت به خاطر دوچیز برگشتم:اخر تصمیمو بنویسم وتبعاتشو که مثل اون موقه خودم بدرد کسی ک شرایطش مشابه هست بخوره وهم اینکه برای حال فعلیم کمک بگیرم ازتون.
    قبلا یه تاپیک زدم که با این موضوع که نامزدم ونمیدونم جدا شم یا باید ادامه بدم.که عاقبت عقد کردیم با اجبار خانواده.ومن بعد عقد تمام تلاشمو گذاشتم روی حل مشکلات این اقا که تا عروسی درستش کنم وبخاطر همین رفتیم مشاوره که خدا خیر بده این مشاور رو که کمکم کرد درست به قضیه نگاه کنم وترسهام رو کنار بذارم واین فکر که میتونم اون اقا رو درست کنم کنار بذارم وبهم گفت تو میخای توی دل کویر یه باغ بسازی واین اگر نشدنی نباشه تلاش زیاد برابر با ااز دست رفتن عمرت میخاد.وبا کمک ایشون تونستم پدرمو راضی کنم(کاری که حتی تو خاب هم نمیدیدم)وجداشدم.وقتی تموم شد قضیه یه نفس راحت کشیدم وبعد از ماهها استرسم خییلی کم شده وحس میکنم از قفس ازاد شدم.

    اما مشکل الانم:قضیه اینه که خیلی از این موضوع نمیگذره وشاید یکی دو هفته باشه که تموم شده مراحل ،البته ازچند ماه پیش ارتباطم باهاش کلا قطع شده بود(ینی نبودش تازگی نداره).
    الان دردم اینه ک بشدت احساس تنهایی میکنم.حس شکستن وضعف.برعکس حال الانم که نیاز به حمایت خانواده دارم محیط خونه بههههیچ وجه خوب نیست.اصلا دوست ندارم خونه باشم .وقتی از سر کار دارم بر میگردم دوست ندارم برسم خونه.
    البته چند موضوع مزید علت حال خرابم شده:1-برادر کوچکم که 4سال ازم کوچکتره داره با یه غیر هم مذهب ازدواج میکنه(یادتون باشه گفتم سنیم) وشروع ارتباط دوستی بوده ودختره که زرنگ بود سریع به خانواده کشوند قضیه رو والان نزدیک عقدن.این موضوع از دو جهت اذیتم میکنه یکی اینکه در مورد ازدواج با غیر هم مذهب پدرم در مورد من خیلی سخت گیری کرد وموقعیتای خوبی رو از دست دادمولی الان اینطور نیست .ودومی اینکه به اون دختر وخانوادش حسودیم میشه چون کاری رو که من نتونستم هیچوقت انجام بدم خیلی راحت با کمک خانوادش انجام داد(منظورم مدیریت یه رابطه بسمت ازدواجه)
    2-یکی از صمیمی ترین دوستام که قصد ازدواج نداشت کلا(چون عشق قبلیش فوت کرده بود) درست الان ،بعد از سالها با یکی نامزد کرد.
    3-اکثر دوستام واطرافیان ازدواج کردن یا الان نامزدن ودارن ازدواج میکنن وعملا دوستی ک بتونه همراهیم کنه برام نمونده.
    من خیلی سعی کردم این چند ماه که قوی کنم خودمو اما انگار موفق نشدم وذهنم به شدت درگیره.همش دوس دارم یه رابطه جدید شروع کنم ،به شدت از خانوادم دور شدم وحس میکنم تنها رهام کردن.از همشون کینه دارم ویه حس نفرت گونه ای داره توم شکل میگیره.مدام دارم باین فکر میکنم که قربانی افکار ومحدودیتای پدرم شدم(اون مجبورم کرد عقد کنم خودشم میگه)،با اینکه شناسنامم پاک شد وبه حالت اولیش برگشت اما حس میکنم مطلقم واین تو اینده ازدواجم تاثیر گذار خاهد بود.از اون طرف حس میکنم بی عرضه بودم که تو این سالا نتونستم (ینی نخاستم)هیچ رابطه ای داشته باشم ویا ازدواج کنم(27سالمه) .علی رغم موفقیت های دیگم فک میکنم ادم شکست خورده ایم که عرضه نداشته ازدواج بکنه.

    چن روز پیش یه مسافرت تدارک دیدم که برای بهتر شدنم وتجدید روحیم برم ولی پدرم نذاشت برم(از طرف محل کارم بود) وحالموخراب تر کرد.محدودیتای پدرم داره سوقم میده به مسیر اشتباه. گوش شنوایی ک تو خونه ندارم رو سعی کردم جای دیگه پیدا کنم وپیدا کردم البته،چن روز باهاش اس ام اسی بودم .اینجور که هر وقت حالم خراب میشد بحرفام گوش میداد در این حد.ا(البته ایشونم مثلا مذهبی بود وگف من در حد اس هستم ،دوستی بیرون نه ،واگه میخای صیغه !!!! که گناه نشه!!!)ومن نتونستم همچینکاری بکنم ودیدم دارم وابسته میشم ادامه ندادم.
    الان نمیدونم چکار کنم ، فعالیتای قبلیم (هنری و...) دیگه برام بی معنی شده ،دلم میخاد خونه نباشم،دوستام اکثرا مشغولن ووقت منو ندارن،از اون طرف دوست ندارم بشکنم ویه رابطه اشتباه شروع کنم ولی دیگه واقعا توانایی ندارم ......نمیدونم چکار کنم ....شبا ک خونم هیچ هدفی ندارم فقط میخام با یکی حرف بزنم صبحام که خودمو با کار مشغول میکنم،میتونم کارمو بیشتر کنم ولی فعلا توانایی جسمیشو ندارم .
    هر آن میترسم یه رابطه مشابه بالا شروع کنم یا برگردم به سمت همون(چون مذهبیم هست خودمو گول بزنم)

    ببخشید طولانی شد

    منتظر راهنماییتون هستم
    ویرایش توسط solyyy : شنبه 15 شهریور 93 در ساعت 21:22

  2. 3 کاربر از پست مفید solyyy تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 17 شهریور 93), Somebody20 (سه شنبه 18 شهریور 93), شیدا. (شنبه 15 شهریور 93)

  3. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام.

    ممنون که برگشتی نتیجه تاپیکت و موضوع را گفتی.

    27 سال سنی نیست که اینقدر نگران باشی. فقط باید مواظب باشی و هشیارتر عمل کنی.
    رابطه های نامناسب می تونه خیلی برات خطرناک باشه. از نظر روحی شکننده تر از قبل هستی و از نظر عاطفی و سنی هم ممکن هست احساس نیاز بیشتری به یک رابطه داشته باشی. برای همین باید بیشتر مواظب باشی که این نیازها و شرایطت را درست مدیریت کنی. خودت را با دیگران مقایسه نکن. هر کس مشکلات و شرایط خودش را داره. دوستت که عشق سابقش فوت کرده و سالها رنج کشیده و ... براش خوشحال باش که بالاخره تونست به زندگی واقعی و شادی برگرده. اون هم به سهم خودش خیلی اذیت شده.

    خودت را سرزنش نکن. پدرت را هم. تا جایی که می دونسته و می تونسته انجام داده. می بینی که برای طلاق، وقتی به آگاهی رسید مخالفتی نکرد.
    دیدن ناراحتی و مشکلات بچه ها برای پدر و مادر خیلی سخته. مخصوصا طلاق دختر خیلی براشون سخت و سنگینه. همونقدر که شما الان غصه می خوری، اگر پدرت بیشتر غصه نخوره، کمتر نیست.
    دنبال مقصر نگرد. سعی کن در فضاهایی قرار بگیری که شاد باشی. برای مسافرت با همکارها از طرف اداره، اگر دولتی بود و از محیطش مطمئنی کاش پدرت را راضی می کردی. یه مقدار بیشتر در جمع قرار بگیر و به خودت کمک کن.

    خانواده ات تو را رها نکردند. شاید اونها هم مثل تو ناراحتند و توی دلشون می ریزند و نیاز دارند یکی دلداریشون بده. شاد باش و ازشون دوری نکن تا خیالشون راحت بشه که حالت خوبه. ازدواج برادرت فرصت مناسبی هست که بتونی از این افکار فاصله بگیری و زودتر به سلی قبل از این ماجرا برگردی.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : شنبه 15 شهریور 93 در ساعت 22:05

  4. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 17 شهریور 93), solyyy (چهارشنبه 19 شهریور 93), Somebody20 (سه شنبه 18 شهریور 93), بالهای صداقت (چهارشنبه 19 شهریور 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آبان 94 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1392-7-10
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    2,069
    سطح
    27
    Points: 2,069, Level: 27
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 51 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شیدای عزیز ممنونم ازت که تنهام نذاشتی.
    بله عزیزم محیط مطمئن بود ولی نذاشت ،هیچ جای دیگم نمیذاره کلا از اولم اینطور بود ولی الان من احتیاج دارم که یه مدت از خونه دور باشم.
    نه پدرم اصلا هم راضی نبود همین الانم که من بگم برمبگردم کلی خوشحال میشه میگه اون درست میشه!!! اصلا خودشم میدونست که اشتباهه عقد کردن ولی استدلالش این بود که اگه عقد کنین حس احساس مسئولیت بهش دست میده چون اونجوری میبینه که زن دارم!!!!! بعدش وقتی بعد از عقد دید بدترم شد گفت خب حالا دیدیم که این خوب بشو نیست!!! خب اینو من همش داشتم میگفتم حتما باید عملی میدید ویه ضربه بزرگ بمن میزد؟؟؟؟

    درمورد دوستم خوشحالم ،اصلا خودم قبلا کلی باش حرف میزدم که این فکرو بذاره کنار وازدواج کنه ولی از بدشانسی من نامزدیش درست افتادبطلاق خودم ،ناراحتم از اینکه آخرین دوست مجردمو هم ازدست دادم وتنها شدم.

    اما درمورد برادرم اصلا خوشحال کننده نیست ازدواجش برام،وبیشترین کینه رو از اون دارم چون من کلا تو زندگیش همه جوره حامیش بودم اما اون تو بدترین روزای زندگیم ،درست وقتی که من درگیر این موضوع بودم که ایا راحت میتونم جداشم یا نه ایا اذیتم میکنه نامزدم واسه جدایی وکشش میده یا نه وشب روزم با استرس بود، تو خونه دادوبیداد راه مینداخت ونمیدونی چه کارایی که نکرد که همین الان بریم خاستگاری (اون دختره بهش فشار میورد که بیا خاستگاری اونم تو خونه الم شنگه راه مینداخت) وحتی دو هفته صبر نکرد که کار من تموم شه.حالا ک کارشو کرد اروم شده واصلا انگار اون ادم قبلی نیست !!! واسه همین احتمالا اصلا عروسیشم نمیرم.

    مشکل همینه عزیزم :نمیدونم چجوری بایدشادباشم وقتی جایی ندارم برم،جایی نمیتونم برم ودوستی برام نمونده !!!فقط کار وکاروکار

    میشه یه راهنمایی عملی بکنین به شدت میترسم با این اوضاع که یه رابطه اشتباه شروع کنم،هر روز دارم بهش فک میکنم...
    ویرایش توسط solyyy : یکشنبه 16 شهریور 93 در ساعت 09:17

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آبان 94 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1392-7-10
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    2,069
    سطح
    27
    Points: 2,069, Level: 27
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 51 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی از این همه بذل توجه! ومحبت!!!

  7. کاربر روبرو از پست مفید solyyy تشکرکرده است .

    khaleghezey (دوشنبه 17 شهریور 93)

  8. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    من فقط یکچیز را خوب میدونم اونم اینه به هیچ عنوان وارد اینگونه رابطه ها بخصوص ازدواج موقت نشید لطفا چون ضربه شدیدی میخورید

    مشکل شما تنها نیست دخترها و پسرهای زیادی هستند که میخوان ازدواج کنن و خیلی هم خوب هیتند ولی شرایطش نیست و واقعا خسته شدن هم روحی هم جسمی و بانوان زیادی که شرایط شما قرار دارند کار زیادی از دستم بر نمیاد فقط خواستم بدونید تایپیک شما خوانده میشه و حسی که دارید را درک میکنیم ولی بعضی وقتها واقعا ضربه که وارد میشه به فرد واقعا سخته مخصوصا اینکه بانو هم باشن

    ایکاش میشد برید مسافرت چون خیلی خوب به روحیه آدم کمک میکنه.من با سنی بودن و شیعه بودن کار یندارم مهم احترام و عشق به همدیگست اگه شیعه بودید که الان میگفتم برید مشهد چون واقعا عالیه.خوب شما ببین جایی هست تشریف ببرید مذهبی باشه یا کلا برای خانوادتان مهم باشه و باارزش بتوانید برید یا خونه فامیل و آشنای نزدیک اگه شرایطش جر بشه که خیلی خوبه مسافرت خیلی به آدم کمک میکنه مخصوصا قرار گرفتن توی فضای جدید.
    توی خونه پدرت نه اینکه دوست نداشته باشه و براش مهم نباشی نه فقط بلد نیست چجوری ازت حمایت کنه و کنارت باشه ایرادی به ایشون نیست چون از نظر فکری سالها باهمدیگه تفاوت دارید مثل خیلی خانواده های دیگه.
    در مورد داداشتت یه چیز را کلی بهت بگم کلا روی پسرها خیلی حساب باز نکن توی دنیای خودشان هستند خیلی متوجه اطراف نمیشن عاشقم که بشن دیگه واویلا هستش

    خوب با توجه به شرایطی که الان در حال حاضر داری برنامه ریزی کن
    کلاس هنری نمیری خوب برو ورزشی آشپزی خیاطی یوگا اگه دوست دارید کلاس های رقص یا هرجور کلاسی که توی جمع باشی و باعث بشه توی محیط جدید قرار بگیری و روحیه ات را تغییر بده و بتواند بهت کمک بکنه که زودتر خودت را پیدا کنی.

    نمیخوام دلداریت بدم ولی بازم خدارو شکری که شاغل هستید

    و در آخر بازم میگم لطفا به هیچ عنوان خودتو گول نزن ربطی به مذهب و محرم بودن و ثواب کردن و لذت حلال و اینچیزا نداره وارد رابطه جدید بیرون از خانواده بخصوص تاکید میکنم ازدواج موقت به هیچ عنوان نشو
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  9. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    solyyy (چهارشنبه 19 شهریور 93), شیدا. (دوشنبه 17 شهریور 93)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آبان 94 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1392-7-10
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    2,069
    سطح
    27
    Points: 2,069, Level: 27
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 51 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خاله قزی گرامی.
    متشکرم از توجه وزحمتتون برای جواب.بله حتما توصیتونو به کار میگیرم.

    فقط یسوال:من نمیخام اشتباه قبلیمو دوباره تکرار کنم ،یعنی دختری بودم که همیشه سعی کردم متین باشم ولی اصلا تو فاز اینکه باید ازدواج کنم وپسری رو جذب خودم کنم نبودم والانم نمیدونم ایا باید همچین کاری رو بکنم؟؟یا نه؟؟
    واضحتر بگم من واقعا دوست دارم ازدواج کنم،چون به نظرم لازمه.اما ایا باید کاری بکنم ؟؟اقدامی بکنم؟تغییر رفتاری داشته باشم؟؟
    یا فقط قصد ازدواج داشته باشم وبه افق خیره شم؟؟؟



    **راستی اینم برای دوستانی که احیانا تو شرایط اون موقع من هستن خدای نکرده : من بعد از مدتها تاپیک قبلیمو میخوندم ،یاد اونروزا افتادم وبه ترسهایی که داشتم خندم گرفت،در برابر ریسکی که داشتم میکردم وتمام زندگیمو از دست میدادم هیچ بودن واقعا اون ترسها....
    ویرایش توسط solyyy : دوشنبه 17 شهریور 93 در ساعت 10:36

  11. 2 کاربر از پست مفید solyyy تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 17 شهریور 93), شیدا. (دوشنبه 17 شهریور 93)

  12. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خدایی خیلی قشنگ و بامزه نوشتی

    مقاله زیر مخصوصا برای سوال شما توسط جناب مدیر نوشته شده

    http://www.hamdardi.net/thread-9311.html
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  13. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    solyyy (سه شنبه 18 شهریور 93)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آبان 94 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1392-7-10
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    2,069
    سطح
    27
    Points: 2,069, Level: 27
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 51 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.بازخدا خیربده شمادو نفرو شیدا وخاله قزی عزیز.
    هههه مرسی خاله قزی اینجوری لاقل یادم میمونه زندم هنوز....

  15. کاربر روبرو از پست مفید solyyy تشکرکرده است .

    khaleghezey (سه شنبه 18 شهریور 93)

  16. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    سلام solly عزیز.
    میشه ازت خواهش کنم به تاپیک من سر بزنی و راهنماییم کنی؟
    من شرایط تورو دارم.یعنی شرایط سابقت.

    پر از ترسم.یه لحظه م نمیتونم باور کنم میخوام و میتونم بدون همسرم زندگی کنم.
    میترسم نتونم فراموشش کنم.میترسم نتونم کس دیگه ای رو دوس داشته باشم.میترسم از تنهایی خفه شم.میترسم بابام باهام راه نیاد.میترسم پشیمون شم و اون دیگخ منو نخواد.میترسم بفهمم عیب از من بوده و من پر توقع بودم.میترسم بفهمم خونوادمن که بد بودن.میترسم راهی بوده باشه که نرفته باشم.میترسم...

    به خاطر همین ترسها دارم به هر خفتی تو زندگیم تن میدم.هرروز و شب پر از استرسی رو به جون میخرم.

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت

  17. کاربر روبرو از پست مفید Somebody20 تشکرکرده است .

    khaleghezey (سه شنبه 18 شهریور 93)

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مهر 95 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,068
    سطح
    34
    Points: 3,068, Level: 34
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    80

    تشکرشده 113 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم سولی

    این چند مدت درگیر کار بودم وگرنه پست شما رو همون روزهای اول دیده بودم و خیلی وقت پیش می خواستم جواب بدم ولی متاسفانه نشد. یک وقت فکر نکنید بقیه شما رو فراموش کردند.

    از شنیدن اتفاقی که برای شما افتاد هم ناراحت شدم هم خوشحال.
    ناراحت از اینکه تلاش شما جواب نداد و بالاخره مجبور شدید جدا شید. شاید در صورت موفقیت شما خیلی ها با شرایط مشابه شما امیدوار می شدند ولی این طور نشد.
    و خوشحال از اینکه بالاخره از استرس و فشار راحت شدید و تصمیم قطعی خودتون رو گرفتید.


    اما در مورد من برعکس شماست.خدا رو شکر به کمک زمان تونستم به شرایط عادت کنم و همسرم رو همین طور که هست بپذیرم. البته خودش هم خیلی برای بهتر شدن تلاش میکنه و این به من دلگرمی میده.


    با اینکه یه مقدار تپش قلب پیدا کردم و موهای سرم هم تا حدودی ریخته، اما دیگه مثل سابق دائم تو فکر نیستم و می تونم رو کارهای دیگم تمرکز کنم.


    البته خیلی امیدوار بودم با قبول شدن خانمم توی دانشگاه بخشی از مشکلات کم بشه اما نشد. علتش هم فشاری بود که هر دوی ما سال قبل تحمل میکردیم. الان داره دوباره تلاشش رو میکنه و احساس می کنم شرایط یک زندگی نرمال داره برامون جور میشه.



    تا جایی که من میدونم و توی همین تالار هم خوندم شرایطی مثل شرایط الان شما خیلی طبیعی هست. یعنی اکثر افراد بعد از طلاق دچار افسردگی میشند و دیدشون نسبت به اتفاقاتی که قبلا براشون عادی بود متفاوت (بدبین) میشه اما با گذشت زمان شرایط انشاا... بهتر میشه.



    من هم پس از مشکلاتی که بلافاصله بعد از عقد پیش اومد همه کس رو مقصر می دونستم اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که دیگران به اندازه من مقصر نیستند و در نهایت خودم باید برای خودم دل بسوزونم و به فکر باشم.



    امیدوارم شما هم بعد از دوران پر نوسانی که داشتید، این دوره رو هم به خوبی طی کنید و به آرامش برسید.

    باز هم اگه سوالی بود در خدمتم.


    برای ما هم دعا کنید.

    ویرایش توسط mansor : دوشنبه 28 مهر 93 در ساعت 00:20

  19. 2 کاربر از پست مفید mansor تشکرکرده اند .

    sanjab (دوشنبه 28 مهر 93), solyyy (شنبه 03 آبان 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:44 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.