سلام.دو روز نیست گفتم که مشکلم با نامزدم حل شده.
دوباره از دیروز شروع شده.نمیدونم شرایط مارو میدونین یا نه؟نامزدم سربازه.
از دیروز به مدت 4 روز مرخصی گرفته که مثلا بیاد باهم باشیم عوض این چند وقت نبودنش..
از دیروز که اومدی مثل برج زهر ماره.
همش ناراحت و کسل و بی حال..منم همش گذاشتم به پای خستگیش..
ولی شب وقتی خونمون شام دعوت بود..اول بحث ازاینجا شروع شد که اون بی توجه به اینکه من چرا نیومدم سر سفره همه صدام کردن ولی به غیر اون..تنهایی واس خودش غذاشو خورد اصلانم براش مهم نبود من نبودم پیشش.بعدم که بهش گفتم گفت خونه خودتونه من باید دعوتت کنم..منم گفتم تو نباید دعوت کنی .منمشکلم اینهتو اصا برات مهم نیست که من پیشت نباسم تنهایی غذاتو میخوری..و کلی حرفای دیگه زدیم
وقتی شب رفتیم تو اتاق..با یه حالت تهاجمی گفت من از رابطه خاله بازی که داریم خسته شدم و رابطه کامل میخوام و باید تکلیفم رو روشن کنی.منم گفتم تکلیفت روشنه بعد عروسی رابطمون کامل میشه.
کلی بحث و دعوا کردیم..خیلی فجیع..طوری که مامانمینام ساعت 2 شب از صدای ما بیدار شدن..
با این حال اون راحت گرفت خوابید و بی توجه به اینکه قلبم داره از درد میترکه و منم دارم گریه میکنم
صبحم بیدار شده و رفته .الان که زنگ زدم بهش .برادرش گفت خوابه..من چیکار کنم.خسته شدم از سرد بودنش.
تورو خدا کمکم کنین.کم آوردم.چرا من واسش مهم نیستم
علاقه مندی ها (Bookmarks)