سلام باز منم نگار تو سایت چند تا براتون تایپیک در خصوص مشکلات با همسرم و خانواده اش گذاشتم .
دلم بدجوری گرفته طوریکه اگر اینجا امکانش بود زار زار گریه میکردم احساس می کنم گلوم داره پاره می شه بغضی که با تمام وجود می خواد بشکنه. و همچنین غرورم.
نزدیک به یک ماهه که من و همسرم حتی باهم دست ندادیم مشکلات خونه دخالت های مادر همسرم نزدیکی اونا به ما . سر هر چیز کوچیکی اعصابش خراب می شه و فریاد می کشه و بعدش هم قهر. اصلاً زبون و خوش و محبت حالیش نمی شه خیلی دلم براش تنگ شده ، برای خود خودش برای گذشته ام برای زندگی آرومم. حتی این رو چند لحظه پیش براش SMS زدم که تا حالا این همه دلم برات تنگ نشده بود هر چی منتظر موندم جوابی نشنیدم تماس گرفتم خونه بود عصبانی می دونین بهم چی گفت. من اعصاب ندارم الان برا چی زنگ زدی کاری نداری خداحافظ بعد بوق بوق . قطع شد همین.
دلم از زمین و زمان گرفته. دلم می خواد اشک بریزم و گریه کنم برای خودم برای سرنوشتم برای مرد عصبانی زندگیم. من راه برگشت ندارم. برای همه چیز و نفرین کنم به کسی که با من و زندگی من بد کرد.سرم داره از فشار می ترکه نوشتم برای اینکه خودم را خالی کرده باشم. کاش می تونستم این همه تنهایی و دلتنگی ام را با شریک زندگی ام قسمت کنم دوستش دارم خیلی زیاد ولی اون نه حتی یه ذره هم بهم محبت نداره پس من چرا دیوانه وار دوستش دارم یعنی من خلم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)