باسلام
من قبلا ی تاپیک زده بودم به اسم««گیج شدم.تو دوراهیم.جدایی بهتره یاادامه»»
که متاسفانه دوستان نتونستن منو قانع کنن با جواب هاشون
منو ی اقایی عاشق هم بودیم و هستیم.اما خانوادشون مخالف ازدواج مابودن و این اقاگفته بودیاخودشومیکشه یا خانوادش رضایت میدن.که تاحدی تونستم واس ی مدت فکر خودکشی ازسرش بندازم بیرون.عشقم واس خاظراینکه خانوادش اینقدراذیتش نکنن و بهش فشارنیارن وس ازدواج رفت با برادرش کارکرد یعنی بدترین شرایط کاری.شریکی بود وقتای مرخصی هم یا با دوستاش بود یا بیرون کلا نمیخواست بره خونشون که مجبوش کنن به ازدواج.تااینکه چندروژ پیش باباش به عموش میگه واسش زن بگیره و عموشم بدون خبری حرفی میره با بابای دختر حرفمیزنه و انم میگه باخانوادم صحبت کنم جواب میدیم.عشقم گفت ازعموش وخانوادش متنفره به جونش هم تمام شه ازدآاج نمیکنه به هیچ وجه.تا شب بعدش گفت خانواده دختره اکی دادن و ابجیم بهم کفت رفتن واس دختره وسایل خریدن.میخوان برن برای دختره.گفت ازصبح رفته سرقبرعشق اولش.همون عشقی که دختره بخاظرش خودکشی کردومرد.گفت خیلی دلش خواسته کنارش باشه.نبودشو حس کرده.گفت انتقامشو ازخانوادش میگیره ازخودش خانوادش ازهمه.واس اینده ای که داشتو نابودشده.گفت کاری میکنم که منوجلوچشاشون بکشن چون میخواشت با چندتادختراز اقوام شرورشهرشون درست شه و بعد کاری کنه صاحب ان دخترابفهمن. هم ابروی خانوادش بره هم خودشو بکشن.خیلی مصمم بود.بهم گفت باید بری سرزندگیت اگرپیشم باشی نمیتونم انتقام بگیرم.چون یاد بللیی که سرت اوزدم بلای عاشقی که نتونستم خوب واست باشم.اگرباشی یادخودکشی میفتم و نمیتپنم سرپاوایسم.میخوام خودمو ازنوبسازم.طوزی شم گه بتونم مخ بزنمو و همه چیزونابود کنم.ازهموم شبم شرورع کرد مششروب خوردن.گفت بایدخوشبخت بیشی منم انتقام جفتمونومیگیرم.از انجاییم که خیلی جدیه واس حرفش یعمی هرچی بگه انجام میده منم چندبارتلاشموکردم حتیگفتم ازانجالزن بیرون واس خودت ذوباره زنذگی بشاز اصن باهاش ازدواج کن فقط انتقام نکیر ی کلمه میگفت انتقام.اصن بهم کوش نمیداد حرف خودشو میزد.مجبورشدم ازش جداشم.گفت اخرین حرفامو واسش ضبط کنم بفرستم.چندساعتی شد و نتونست بای بده .قول شرف داد قسم ارواح خاک عشق اولشوخورد اگرخانوادش دس ازسرش بردارن و کم بیارن منصرف اتقام میشه و برمیگرده پیشم.گفت دعاکن انجوربشخ که میخوام تابرگزدم پیشت.چندبارم گفت قسم بخور نه زنگی بزنی نه اس.هم جون خودش هم قران.به زورخدافظی کردیم.ی روژگذشت نتونستم طاقت بیارم ازصبجش که بلندشدع بودم همش گریخ همش اهنگایی که واسم خونده بودفرشتاده بودگوش میدادم همش هنذفری توگوشم بود مقل معتادی شده بودم که اگرموادبهش نمرسید میمرد موادمنم عکساوصداهاش بود تاصداش قظع میشد میمردم سست میشدم طاقت نیاوردم زنگ زدم قولمو قشممو شکوندم.وقتی زنگ زدممعلوم بود دوباره مشروب خورده بود گفت چچندتابطری هم کنارشه.گفت مگه نگفتم زنگ نزن ها تو منونمیخوای دوستم نداری چون جون منو زیرپات گذاشتی قسمقرانوشکوندی توکافری مسلمون نیستی اگربرات مهم بودم بهم گوش ممیدادی تهدیدم کرد که الان خودشومیکشه و میزار گوشیو تامنم صداشوبشنوم.التماسش کردم نکنه اینکارآ.شارژم تمام شد رفتم بهش پیام دادم.همه برنامه های چتی پاک بودن عجیب بودواسم این یکی رو حذف نکرده بود.گفت دیگه تمام شدی برام لیاقت نداری بخاظرت دورخانوادمو خط بکشم.این برنامه رو که نگه داشته بودم فقط واس احتمالی بود که برکردم پیشت.ولی تو قسمتوشکوندی.خانوادم راست میگفتن.به امام زمان باشون اشتی میکنم و قسم جون من و قران و عشق اولش که اگرحواب دختره منفی باشه میادپیشم اگرنه میره باهاش ازدواج میکنه،گفت تو فقط بفکرخودتی حاضری برابدست اوردنم منو بندازی توچاه اگرخوشیمومیخواستی باهاش ازدواج کن.واژین حرفا گفتم من جندبارگفتم که باهاش ازدواج کن ولی میدونم نمیتونه خوشبختت کنه چون دلت پیشش نیست گقت اگزنباشی میتونه واین حزفا منم مجبورشدم بای بدم یعنی گفت برو بای
بخدا دارم ذوب میشم ازصبح که بیدارشدم همش دارم صداهای ان گوش میدم.تاقطع میشه اشکم میادش.مثل ی معتاذ شدم.
اینم بگم ان متنفره من برخلاف میلش عمل کنم،یعنی دو سه بارهم که ان کاریو که بهم گفته بود انجام ندادم و کارخودموکردم به شدت عصبانی شد و بدش امد و قهرکرد.تو عصبانیت ان وقتا همه چیزمیگفت ولی یکم بعدش اروم میشد قراموش میکرد یعنی میخواست بترسونتم ی چیزا بدی میگفت تا بترسم و انکارونکنم دوباره مثلا رو نقطه ضعفام میرفت ولی خدایی هیچ کدومشون انجام نمیداد فقط میخواست ان رفتاراشتباهو دیگه نکنم.
هیچ وقتم یادم نمیاد جون منوقسم بخوره واس چیزی و انجامش نده.تورو خدا بگید چیکازکنم بدون ان.به نظرشما اینبارم مثل دفعه هاقبلی میخواد فقط تنبیه بشم واس قسم شکوندم یا واقعاان کاری که گفته رو میکنه
میترشم از قسمایی که خورد میترسم
خیلی تنهام خیلی.بگید چیکار کنم.از این میسوزم حداقلش بد نبود.خیلی خوب بود هیچ وقت رقتاری نکزد تواین یسال ناراحت شم.همیشه فقط هدفش شادکردنم بود هیچ وقت درداشو بهم نیمگفت.
فقط ی چیزی بگید اروم شم.میترسم دوباره بهش بژنکو و همه چیزو بدترکنم
خیلی سخته خیلی
میییدونم اگرم باهاش ازدواج کنه قط واس اینکه بهم نشون بده شکوندم قولم چقد بد بوده و ازلج میدونم باازدواجش بدبخت میشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)