به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 29
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 مهر 93 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1393-6-06
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    138
    سطح
    2
    Points: 138, Level: 2
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 15 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    وقتي يك مرد اشك مي ريزد ...

    سلام
    قبلنا وقتي توي شعرها با واژه هاي دلسوخته ، آتش دل ، هرم سينه و ... مواجه ميشدم اصلا برام قابل فهم نبود . اگه بگم پنج ساله احساس ميكنم تو سينه ام آتيش وجود داره باور ميكنيد ؟

    داستانم شايد جالب باشه . لطفا بخونيد و با حرفاتون يك سطل آب روي آتيشم بريزيد .

    وقتي 21 سالم بود از يك شركتي كه خيلي براش زحمت كشيده بودم بعد از 2 سال اخراج شدم خيلي ناراحت شدم ، دلم شكست . ميدونيد كه دلشكسته ها چقدر به خدا نزديك هستن . كافيه اون موقع يه آرزويي بكني زود برآورده ميشه . 2 روز بيكار بودم ، يه بار از ناراحتي اشك ريختم و بعدش نماز خوندم و از اين حالت خوشم اومد . آروم شدم . دعا كردم خداجون يه شغلي بهم بده كه توش هم دين باشه هم دنيا . سه روز بعد از اين دعا از يه ارگاني كه سه سال پيش براي استخدام فرم پر كرده بودم باهام تماس گرفتن و گفتن براي انجام كارهاي استخدام برم اونجا . باور كردني نبود ، خدا چقدر مهربونه . در عرض يك هفته كارهام تموم شد و من استخدام شدم . شغل شرافتمندانه اي بود . حدود پنج ماه بايد با يه پروژه تو مشهد همكاري ميكردم . هر روز نماز جماعت به حرم ملكوتي اما رضا (ع) ميي رفتم و كلي با خدا راز و نياز ميكردم . اونجا بود كه به خدا گفتم خدا جون اجازه بده با يه خانمي ازدواج كنم كه بتونم باهاش بتو نزديك تر بشم . يه مدتي تو همين فكر بودم كه يه شب يه خوابي ديدم . يك بانوي نوراني كه چادر سفيد به سرش بود بهم گفت خانم (احساس كردم منظورشون خانم فاطمه زهرا سلام الله بود) به شما سلام رسوندند و گفتند يه خانمي به اسم زينب براي شما مناسبه ... باورم نمي شد . يعني خدا اينقدر به حرف بنده هاش گوش ميده . حالا اين زينب خانم كي هست ؟ اهل كجاست ؟ چند سالشه ؟ ... خلاصه روزها گذشت و من برگشتم شهر خودم . يه روز با مادرم داشتم درباره خوابم صحبت ميكردم كه خواهرم شنيد و گفت من دوستي به نام زينب دارم كه مومن و با حجاب هست . ميخواي باهاش صحبت كني ؟ ...
    زينب خانم اعتقاد داشت قبل از اينكه كسي بياد خواستگاري بايد ببينتش چون اولين پسري كه به خواستگاري بياد خونه ، باباش موافقت ميكنه .
    ديدار اول)) اولين قرارمون توي حرم امام خميني كنار يكي از اون فواره هاي بزرگ آبي رنگ بود . صحبت هامون خيلي طول نكشيد و ايشون قبول كردن باهم تو خونه خواهرش با حضور مادرم و خواهرم صحبت هاي بيشتري انجام بديم .
    ديدار دوم)) وارد خونه خواهرش شديم . خونه ي ساده و بي آلايش با مبلمان معمولي . صحبت ها شروع شد و لبخندهايي كه از من و اون به نمايش گذاشته ميشد نشان از رضايت دو طرف بود . از اعتقادات و اهداف زندگيمون گفتيم و ... قرار شد جلسه بعدي رسما با خانواده بريم خواستگاري خونشون .
    ديدار سوم)) خواهرم گفت ، زينب تماس گرفت و گفت يكبار ديگه بايد با هم حرف بزنيم . رفتيم دوباره خونه خواهرشون . اينبار رنگ و بوي سوالات فرق ميكرد . بيشتر به بازجويي شبيه بود تا سوالات اشنايي . من طلا دوست دارم ميتوني هر وقت خواستم برام طلا بخري ؟ دوست دارم به جاي مراسم عروسي برم مكه ميتوني منو ببري مكه ؟ و سوالاتي كه هيچ شباهتي به اعتقاداتي كه ازش سراغ داشتم نداشت . پرسيدم ببخشيد آيا پاي كس ديگه اي در ميونه ؟ گفت چه ربطي داره ، دارم سوال ميپرسم ... مجبور شدم ماجراي خوابمو تعريف كنم اما اون عكس العمل خاصي نشون جلسه تموم شد و من داغون و خراب خداحافظي كردم و با مادرم اومديم بيرون .
    ديدار چهارم)) آروم و قرار نداشتم ، دل تو دلم نبود ، كارم شده بود التماس و گريه به درگاه خدا ، چون ميدونستم كارم تمومه ، اون منو نميخواد . بهش زنگ زدم خواهش كردم دوباره با هم حرف بزنيم . قبول كرد . همون جايي كه اولين بار همديگرو ديديم . حرم امام خميني . اما اون حرفامو شنيدو بهم گفت ما با هم خوشبخت نميشيم . بهش گفتم تا آخر عمرم تو حسرت اين مي مونم كه يه دختر خوبو از دست دادم ، تو هم تا آخر عمرت منو فراموش نميكني ميدونم . بعد اون گفت خداحافظ .
    ديدار پنجم)) چون گفته بود اگه پرس بياد خواستگاريم باباش رد نميكنه ، با خواهش از پدر و مادرم رفتيم خواستگاري . انگار باباشو پر كرده بودن . يه حرفايي ميزد كه انگار از من خوشش نمياد . رفتيم اتاق صحبت كرديم . بهش گفتم كه بدون اون ميميرم . گفتم عاشقشم . گفتم تمام عمر من شده . بهش گفتم اينكارو با من نكنه من داغون ميشم . بهش گفتم زندگيو بدون اون نميخوام ... گفت بشين روبروم نگات كنم . نگام كرد من هنوز هم چشم تو چشم باهاش نشدم . برام مقدس بود . خيلي . بعد گفت باشه قبول ميكنم . فقط زود عقد كنيم تا پشيمون نشدم . ما رفتيم تا براي عقد آماده بشيم اما شب با خواهرم تماس گرفت و گفت به برادرت بگو همه چيز تموم شده و ديگه به من زنگ نزنه . به مرز جنون رسيده بودم ، ضربان قلبم نا منظم شده بود . با خداي بزرگ قهر كردم و زندگيم تاريك . به كلاسهاي عرفان را كه دو سه ماهي بود شروع كرده بودم و ميرفتم ديگه نرفتم و مسير زندگيم به كل تغيير كرد . سه چهار روز بعد از اون ماجرا با التماس از خواهرم خواستم يه سراغي ازش بگيره . اما با كمال بهت و ناباوري شنيدم كه گفت من الان با نامزدم اومديم بازار براي خريد

    خداوند بعد از اين قضيه منو با يه خانم خيلي بهتر و مقيد تر و اهل زندگي آشنا كرد . ازدواج كردم و الان پدر شدم . اما به نظر شما اين چه چيزي هست كه منو آزار ميده . سينه ام پر از آتشه . با اينكه به همسرم تا سرحد مرگ عشق ميورزم و خيلي دوسش دارم ، اين غصه ديگه چيه ؟ همسرم خيلي مقيده و با حجابه و وفاداره . خيلي منو دوست داره . پس چرا من هنوز غم دارم . اين غم هم خيلي بزرگه در حدي كه سينه ام مي سوزه . يه مدت افسردگي شديدي داشتم اما شكر خدا از بين رفت . هر وقت ميرم حرم امام خميني ميرم ميشينم اونجايي كه باهاش قرار داشتم و دعاي كميل ميخونم و بدجور گريه ميكنم . اسم زينب كه به گوشم ميخوره غمم دوبرابر ميشه . اما اين غمو دوست دارم . ميخوام با اين غم بميرم تا بصورت غمگين محشور بشم و يقه زينبو بگيرم و دليل اين كاراشو ازش بپرسم . تو اين دنيا اصلا نميخوام ببينمش . ازش بدم مياد اما عاشقشم .

    سوال :: آيا اين غم تا آخر عمرم با من هست ؟
    آيا اين غم به من صدمه ميزنه و عوارض داره ؟
    آيا اين غم گناه هست ؟


  2. 4 کاربر از پست مفید baraniam تشکرکرده اند .

    Mohammad! (یکشنبه 09 شهریور 93), parsa1400 (شنبه 08 شهریور 93), فدایی یار (چهارشنبه 12 شهریور 93), میشل (جمعه 07 شهریور 93)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام دوست عزیز،

    اون چیزیکه وجودتون رو پر کرده، خدایی نیست. بنابراین وجودتون رو ازش خالی کنید. فرد معتقدی مثل شما، می تونه اینکارو با توکل به خدا انجام بده.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  4. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    redalatkhah (جمعه 07 شهریور 93), roze sepid (شنبه 08 شهریور 93), واحد (شنبه 08 شهریور 93), تیام (جمعه 07 شهریور 93)

  5. #3
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من یک چیزی به شما بگویم. اینکه می گی من خواب دیدم و ... . آقای محترم چقدر علما سفارش می کنند که شمایی که انسانی معمولی هستی نباید زندگی ات را برمبنای خوابهایی که می بینی و تعبیر آنها بنا کنید. اینها مال انسان های معمولی مثل من و شما نیست. مال افرادی است مثل ائمه و پیامبران و بعد از آنها مال انسان هایی که سطح بسیار بسیار بالایی از نظر ایمان دارند. عالم و عارف سطح بالایی هستند.
    چرا ؟ چون ما با این عوالم آشنایی نداریم و وقتی که از چیزی که بهش آشنایی نداریم استفاده کنیم قطعا یا خسارت می زنیم یا خسارت می بینیم. آشنایی با این عوالم خواب و غیب مال من و شما نیست. بسیار اینها پیچیده است.
    در ثانی همه رویاها صادقه نیستند و ما نمی توانیم فرق بین صادقه و غیر صادقه را تشخیص دهیم. خیلی از خواب ها از ضمیر ناخودآگاه ما و اتفاقاتی که در طی روز افتاده نشات می گیرد.
    پس کار شما از اساس اشتباه بوده است. بسیار نسنجیده و احساسی عمل کرده اید . اینکه سینه ات آتش گرفته به این دلیل است که نمی خواهی بپذیری اشتباه کرده ای.
    اتفاقا آن خانم تصمیم درستی گرفته است. چون کاملا روحیه اش با شما فرق داشته است و هیچ علاقه ای به شما نداشته است. رک و راست به شما گفت. اما این شما بودید که قبول نمی کردید و با اصرارهای بی جا او را در محضور قرار دادید. اما خدا را شکر کنید که این ازدواج اتفاق نیافتاد و زینب به موقع تصمیم درستی گرفت. دیگر هم سراغ خواب و تعبیر خواب نروید. اینها مال اولیاء خداوند است نه مال انسان های معمولی.

    یک خرده ای هم به شما می گیرم. شما مذهبت را به جای اینکه بر مبنای عقل قرار دهی بر مبنای احساس قرار داده ای. این کار خطرناک است و می تواند باعث نابودی دین و ایمان و زندگی ات شود.
    من خودم آدم مسلمانی هستم و چادری هستم. هر سال زیارت امام رضا می رویم و این کار برای خانواده ما از واجبات است. اما هیچ وقت مذهبم را بر مبنای احساس قرار ندادم. من تفسیر قرآن ( که کاملا عقلانی است ) و کتاب های دانشمندان اسلامی مثل مرحوم مطهری را مطالعه کردم. زندگی ائمه و احادیث آنها را خواندم و ... کلا هم پیامبر را دوست دارم و هم ائمه را اما مبنای عقلانی برای دینم دارم نه احساسی . اگر آنها را دوست دارم به خاطر این است که با عقلم به عمق بزرگی آنها پی برده ام. اگر زیارت امام رضا می روم و دعا می کنم حتما برای حاجت نیست. بلکه اولا برای بندگی و خضوع در برابر خداوند است و دوم اظهار علاقه و ارادت به امام رضا. هیچ وقت نمی گویم اگر دعا می کنم خدا حتما حاجتم را بدهد یا امام رضا حتما فلان کار را بکند. بلکه برای اظهار بندگی به خدا و اظهار علاقه به ولی خدا این کار را می کنم.
    اشتباهت این است که با مذهب و دینی که بر اساس عقل است در وهله اول و تفکر بسیار احساسی و نپخته برخورد می کنی.

  6. 3 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    parsa1400 (شنبه 08 شهریور 93), roze sepid (شنبه 08 شهریور 93), سوما (جمعه 07 شهریور 93)

  7. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 00:47]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,961
    امتیاز
    33,036
    سطح
    100
    Points: 33,036, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 54.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,372

    تشکرشده 6,343 در 1,786 پست

    Rep Power
    0
    Array
    . سلام.

    احساست رودرک میکنم زیاد دیدم افرادمذهبی ومعتقد پس از درگیرشدن عواطفشون دچارچنین سوالات و نگرشهایی شدند هم توی این سایت وازجمله خودمن...

    روندی کوتاه از خودم میگم شایدتاحدودی جوابت روتأمین کنه.اواخر دوره دانشجویی بادختری آشنا شدم ازم دعوت به ملاقات توی پارک کرد.قبلش این مسائل محرمو نامحرم رورعایت میکردم این ملاقات وملاقات بعدی هم باحفظ حریم بوداما اول وآخرش یک ملاقات مخفی بودکه من یاخودش ازخانوادش اجازه نگرفته بودیم. بعداز گذشت مدتهایی دست منو تقریبا توپوست گردو گذاشت مبهم رفتارمیکرد حتی خداحافظی هم نمیکرد نمیشد مطمئن بود به ازدواج منجرمیشه بازخوبه تو جواب محکم گرفتی..



    .احساس من درگیرشد همش باخودم میگفتم اگه اشتباه بوده پس چرا حس توکل داشتم چرا انگارهلم داده بودندجلو.باخودم میگفتم پیام خدا چی بوده به من این یک عشق حقیقی بوده او جفت و نیمه گم شده من بوده باید بسوزم وبسازم نبایدفراموشش کنم بایدشعله این عشقو روشن نگه دارم بایددربرابرش کوتاه بیام این شیوه یک عاشق حقیقیه وازاین حرفا.همه این سوزوگداز روبه خواست ومشیت ورضای خدامیدونستم! ته دلم هم یک شک بوداصلا این راه که رفتم درست بود

    تا اینکه با این تالارآشناشدم تجربه ها وحرفای دیگرانو دیدم که چقد مثل من هم بوده ویه تایپیک مخصوص دلایل عینی منع روابط دیدم. خلاصه الان ۱۸۰درجه باورم درمورداون اتفاق تغییرکرده من راه گمراهی رورفته بودم چون احساسم درگیرشده بود واقعیتهارواونجورکه میخواستم تحریف کرده بودم وخواست خدارو هم بالاسرش گذاشته بودم بعدمدتی دوباره درگیرهجوم اون افکارمیشدم آخریش تاپارسال پاییز که جمعا ۶سال ازجوونی من اینجوری اسراف شد. الان حیفم میاد _ولی دیگه بخشیدمش ومیدونم خودم خودم اشتباه کردم سرزنش ومحکوم کردن خودم هم فایده نداره عجب وسواس فکری آزاردهنده ای بود بیشترشو برات نگفتم.

    .امابصورت خلاصه درمورد شما؛

    ۱_اگه بحث عمل به اون خواب بوده توعمل کردی ومکلف به نتیجه نیستی قسمتت تا اون مرحله بوده.

    ۲_اون دخترهمزمان خواستگار داشته وحق سبک و سنگین کردن وانتخاب کدوم فردروداشته شایدتو آدم خوبی بودی براش ولی باتوجه به شخصیت خاص خودش زن وشوهرمناسبی برای هم نمیشدید

    ۳_به دلیل جواب ردازطرف او واینکه احساسات شما دراون موقع شورخاصی داشته وتعهدی هم درکارنبوده اون حس وشور تحریف وبزرگنمایی شده+به اضافه اینکه چون بهش نرسیدی درسطح یک رویای شیرین باقی مونده

    ۴_مطمئناپیام خداوائمه این نیست که باسوزوغم یک دخترمجردیازن شوهر دار دیگه دست همسرخودت روبگیرو نوازشش کن

    ۵_سعی کن نگرش خودت روتغییربدی تا احساست تغییرکنه دراین موردخاص حقیقتی وجود نداره اینجا حقیقت روخودت میسازی.اگه بهش فکرکنی واجازه بدی حس داشته باشی این خودش روبه شکل یک باور نشون میده..تواصول وقائده روندخواستگاری وآشنایی بایک دختر روزیرپاگذاشتی وقبل ازتعهدو نامزدی رسمابهش علاقه مند شدی این صحیح نبوده

    .مثل اینکه کسی اصل نماز روقبول داره و باخودش بگه حالاچه کاریه صبح زود بلندشم نمازبخونم بعدآفتاب وخوردن صبحانه حضورقلبم بیشتره حس میکنم خداهم راضیه!

    ۶_بنابراین تمرکزت روازون بردارتابه تدریج اثراتش رودرتغییراحساس ببینی
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.
    ویرایش توسط ammin : جمعه 07 شهریور 93 در ساعت 14:30

  8. 5 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    parsa1400 (شنبه 08 شهریور 93), roze sepid (شنبه 08 شهریور 93), فرشته مهربان (پنجشنبه 13 شهریور 93), واحد (شنبه 08 شهریور 93), میشل (جمعه 07 شهریور 93)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 12 دی 93 [ 13:59]
    تاریخ عضویت
    1393-2-11
    نوشته ها
    268
    امتیاز
    1,216
    سطح
    19
    Points: 1,216, Level: 19
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    291

    تشکرشده 1,029 در 261 پست

    Rep Power
    38
    Array
    رفیق عزیز باید روی شخصیتت و باور و اعتقاداتت خیلی کار کنی
    خیلی احساسی فکر میکنی و تصمیم میگیری

    همیشه دست نیافتنی ها برای ما با ارزش هستند هر چند که بنجل ترین جنس ممکن باشن چون انسان ذاتا حریصه و از هر چیزی بازش بدارن بیشتر به سمت اون کشش پیدا میکنه

    جای دور نمیرم از اون میوه ی ممنوعه ای میگم که برای انسان دست نیافتنی شد و در نهایت انسان حریص به قیمت بیرون رفتن از بهشت تاوانش رو داد (اونهمه امکانات و نعمت بهشت کجا و اون میوه لعنتی کجا)

    حالا نامناسب ترین دختر روی کره زمین چون شما رو رد کرده و ازش محرومید شده کعبه دل شما و هر روز بارها دورش میچرخید

    و زن با شخصیت و پاکی که داره با شما زندگی میکنه دلتون رو زده چون در دسترس بوده و راحت بله رو گفته

    خواب و حرم و .... همش بهانه است

  10. 3 کاربر از پست مفید معاون کلانتر تشکرکرده اند .

    roze sepid (شنبه 08 شهریور 93), واحد (شنبه 08 شهریور 93), yasi_20 (جمعه 07 شهریور 93)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 مهر 93 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1393-6-06
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    138
    سطح
    2
    Points: 138, Level: 2
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 15 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز،

    اون چیزیکه وجودتون رو پر کرده، خدایی نیست. بنابراین وجودتون رو ازش خالی کنید. فرد معتقدی مثل شما، می تونه اینکارو با توکل به خدا انجام بده.
    ممنون . شاه كليد خوبي بود . اميدوار بودم دوستان بيشتر كمكم كنن .

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط نوپو نمایش پست ها
    من یک چیزی به شما بگویم. اینکه می گی من خواب دیدم و ... . آقای محترم چقدر علما سفارش می کنند که شمایی که انسانی معمولی هستی نباید زندگی ات را برمبنای خوابهایی که می بینی و تعبیر آنها بنا کنید. اینها مال انسان های معمولی مثل من و شما نیست. مال افرادی است مثل ائمه و پیامبران و بعد از آنها مال انسان هایی که سطح بسیار بسیار بالایی از نظر ایمان دارند. عالم و عارف سطح بالایی هستند.
    چرا ؟ چون ما با این عوالم آشنایی نداریم و وقتی که از چیزی که بهش آشنایی نداریم استفاده کنیم قطعا یا خسارت می زنیم یا خسارت می بینیم. آشنایی با این عوالم خواب و غیب مال من و شما نیست. بسیار اینها پیچیده است.
    در ثانی همه رویاها صادقه نیستند و ما نمی توانیم فرق بین صادقه و غیر صادقه را تشخیص دهیم. خیلی از خواب ها از ضمیر ناخودآگاه ما و اتفاقاتی که در طی روز افتاده نشات می گیرد.
    پس کار شما از اساس اشتباه بوده است. بسیار نسنجیده و احساسی عمل کرده اید . اینکه سینه ات آتش گرفته به این دلیل است که نمی خواهی بپذیری اشتباه کرده ای.
    اتفاقا آن خانم تصمیم درستی گرفته است. چون کاملا روحیه اش با شما فرق داشته است و هیچ علاقه ای به شما نداشته است. رک و راست به شما گفت. اما این شما بودید که قبول نمی کردید و با اصرارهای بی جا او را در محضور قرار دادید. اما خدا را شکر کنید که این ازدواج اتفاق نیافتاد و زینب به موقع تصمیم درستی گرفت. دیگر هم سراغ خواب و تعبیر خواب نروید. اینها مال اولیاء خداوند است نه مال انسان های معمولی.

    یک خرده ای هم به شما می گیرم. شما مذهبت را به جای اینکه بر مبنای عقل قرار دهی بر مبنای احساس قرار داده ای. این کار خطرناک است و می تواند باعث نابودی دین و ایمان و زندگی ات شود.
    من خودم آدم مسلمانی هستم و چادری هستم. هر سال زیارت امام رضا می رویم و این کار برای خانواده ما از واجبات است. اما هیچ وقت مذهبم را بر مبنای احساس قرار ندادم. من تفسیر قرآن ( که کاملا عقلانی است ) و کتاب های دانشمندان اسلامی مثل مرحوم مطهری را مطالعه کردم. زندگی ائمه و احادیث آنها را خواندم و ... کلا هم پیامبر را دوست دارم و هم ائمه را اما مبنای عقلانی برای دینم دارم نه احساسی . اگر آنها را دوست دارم به خاطر این است که با عقلم به عمق بزرگی آنها پی برده ام. اگر زیارت امام رضا می روم و دعا می کنم حتما برای حاجت نیست. بلکه اولا برای بندگی و خضوع در برابر خداوند است و دوم اظهار علاقه و ارادت به امام رضا. هیچ وقت نمی گویم اگر دعا می کنم خدا حتما حاجتم را بدهد یا امام رضا حتما فلان کار را بکند. بلکه برای اظهار بندگی به خدا و اظهار علاقه به ولی خدا این کار را می کنم.
    اشتباهت این است که با مذهب و دینی که بر اساس عقل است در وهله اول و تفکر بسیار احساسی و نپخته برخورد می کنی.


    ممنون از اظهار نظرتون . به نظر من آدما همه با خد ارتباط تنگاتنگي دارن . قرار نيست عالم و عبد صالح خدا باشي تا خدا باهات ارتباط برقرار كنه . كافيه به پيامهايي كه برات صادر ميشه رو بگيري . مثلا اگه يه روزي يه خسارتي بهت رسيد سريع بهت الهام بشه كه اين خسارت بابت فلان كار اشتباهت بوده و در واقع كفاره گناهت بود . پس حرف اول شمارو قبول ندارم .

    تصميم گيري بر اساس خواب و رويا هم كه اصلا موضوع اصلي داستان من نبود . همونطور كه گفتم من جلسه سوم ماجراي خوابمو تعريف كردم . در واقع اون يك تيري در تاريكي بود . من با استناد به خوابم عاشق اون خانم نشدم . بلكه ايشون واقعا دوست داشتني بود . از نظر قيافه كه هيچ برام مهم نبود . مهم كمالات ايشون بود . پس به نظر مياد من كاملا نتونستم منظورمو بيان كنم كه شما چنين برداشتي كرديد .

    اگه نظر شما اينه كه اون خانم تصميم درست گرفته درخواست ميكنم مجددا داستانو بخونيد . اون خانم در ابتدا با من كاملا به تفاهم رسيد و اينجا بود كه من علاقه ام به ايشون شدت گرفت . قرار شد رسما بريم خواستگاريشون . اما چي شد كه ورق يهو برگشت ؟ بخاطر اينكه بعد از اينكه ما به تفاهم رسيده بوديم يه خواستگار ديگه براشون اومد و در واقع قول و قرارهايي كه با هم گذاشتيم براي خواستگاري رسمي رو فراموش كرد . به نظر من ايشون مديون من هستن .

    از نظر اينكه روحيه اش با من فرق داشت ، هر آدمي در حالت مضطر التماس ميكنه ، خواهش و تمنا ميكنه . چطور اول روحيه هامون به هم ميخورد ... ايشون يك كار غير انساني كردن . همزمان كه آماده بودن من برم خواستگاري ، خواستگاري كس ديگه اي رو قبول كرده بود . در واقع اون اصلا كس ديگه اي براش مهم نبود و فقط به فكر خودش بود . صد در صد اگه دوباره همزمان نفر سومي با شرايط بهتري ميومد خواستگاري ، نفر دوم هم كنار ميرفت .

    اينكه سينه ام آتش گرفته ارتباطي با قبول اشتباه نداره . سينه ام ميسوزه چون سرمايه ام كه شان و شخصيت و غرورم بود رو براش خرج كرده بودم .

    اون خانم به من علاقه داشت اما موقعيت بهتري كه گيرش اومد از من بدش اومد . اصرارهاي بيجا هم كه ديگه تنها كاري بود كه مي بايست مي كردم تا به عشقم برسم . كار ديگه اي نمي تونستم انجام بدم . يعني شما ميگيد بايد هيچ كاري نمي كردم و فقط نظاره گر بودم .

    به نظرم شما از نظر روانشناسي تبحر زيادي نداريد . اما حرفهاي آخر شما واقعا به دلم نشست . ممنونم مهمترين مساله اي كه اين وسط خيلي آزارم ميده اينه كه از خدا طلبكار هستم . از اين حس بدم مياد اما نمي تونم خودمو قانع كنم كه خدا صلاح بنده شو بهتر ميدونه .

    سرانجام از شما بابت راهنمايي هاتون سپاسگزارم . بازم اگه مطلبي هست خيلي ممنون ميشم بهم گوشزد كنيد .

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1393-1-05
    نوشته ها
    278
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    317

    تشکرشده 1,458 در 274 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    69
    Array
    سلام باران جان

    میگن یک بنده خدایی بوده ، هر وقت نماز میخونده ، بعد از نماز یک ندایی بهش میگفته ، قرآن بخون... خلاصه براش سوال بوده که منشا این ندا که به ظاهر خوب هم بوده ، از کجاست ، میره پیش یک عالم دینی و جریان رو میگه ، عالم بهش میگه این ندا رو اصلا محل نزار ، این ندای شیطان هست و بهش گوش نکن و لازم نیست بعد از نماز قران بخونی .. خلاصه اون مرد میره و همچنان اون ندا رو میشنوه و به حرف عالم گوش نمیده و هر زمان ندا رو میشنوه به قران خوندن میپردازه ... خلاصه به خاطر همین پیروی از دستور به ظاهر سازنده شیطان کارش به جایی میرسه که همون ندا به ترک نماز سوقش میده و در نهایت اون مرد حتی نمازش رو هم ترک میکنه...

    شیطان کارش اینه که هر ادمی رو با توجه به خصوصیاتی که داره در این دنیا گرفتار و غمگینش کنه تا در نهایت از اماده شدن برای اخرت باز بمونه... هیچ وقت شیطان به یک فردی که با ایمان هست وسوسه نمیکنه که بره مشروب بخوره یا قمار کنه .. بلکه اون فرد رو در امور دینی گرفتارش میکنه .. مثلا به وسواس مبتلاش میکنه یا گرفتار شکیات نمازش میکنه و... هر فردی رو در طریقی که هست وسوسه و اغفال میکنه...

    یکی از جاهایی که شیطان درش نقش پررنگی داره خوابهای ما هست ، خیلی از خوابهایی که ما میبینم ، بازیگرانش اجنه و شیاطین هستند... مثلا شیطان میخواد بین یک نفر و همسرش رو شکراب کنه .. شب میره توی خوابش و اون مرد شب خواب میبینه که همسرش با یک نفر دیگه همبستر هست ، و اون فرد که که همبستر هست یک شخص بیگانه هست که در حقیقت بازیگر این نقش شیطان هست . وقتی مرد از خواب بیدار میشه ، با توجه به خواب چندشی که دیده به شدت به همسرش سوظن پیدا میکنه و رابطه اش بی جهت و با مکر شیطان با همسرش شکراب میشه .. در صورتیکه اگر اون فرد میدونست که این یک توهم هست و این خواب حیله شیطان هست کوچکترین بهایی برای خوابش قائل نبود و پوز شیطان رو به خاک میمالید.

    پس با این تفاسیر ، واقعا خوابهایی که ما میبینیم ، چه خوبهاش چه بدهاش ، محلی از اعراب نداره و چیزی نیستند که ما بخوایم بر اساس اون مسیر زندگیمون رو ترسیم کنیم .. بالفرض که حتی ما یک خواب صادقه هم ببینیم که کلی شرایط داره خواب صادقه دیدن ، میگن اعتبار خواب صادقه یک هفتادم اعتبار وحی هست .. پس اگر بالفرض خوابی دیدیم که صد در صد برای ما محرز شد که خواب صادقه هست باز هم نباید در حد یک پیام الهی یا وحی معتبر بدونیمش...

    با توجه به این مقدمه ای که گفتم ، به احتمال خیلی زیاد خوابی که شما دیدی طراحی شیطان بوده و با این استراتژی میخواسته شما رو از خدا دور کنه و به خدای مهربان بدبین کنه ... همونطور که یک جا اشاره کردی که مدتی از خدا دور شدی و هم اکنون هم میگی یک غم بی جهت روی دلت هست ، در صورتیکه مومن واقعی یکی از نشونه هاش شاد بودن هست... پس میبینی که شیطان در هدفش تا حدود زیادی موفق بوده ، پس اگر دست به کار نشی ، روز به روز اون رو در هدفش که خسران دنیا و اخرت شماست ،کمک میکنی...

    کارهایی که باید بکنی :
    1- اولین چیز این هست که بدونی اون خواب یک خواب الهی نبوده و اینطور فکر نکن که خواست خدا این بوده که شما به اون دختر برسی ... چون افراد معتقد زمانی که در کارهاشون بتونن ردی از خدا پیدا کنن و اینطور القا کنن به خودشون که خدا در اون مسیر حمایتشون میکنه ، در نتیجه وقتی در اون راه به نتیجه مطلوب نرسن غمشون مضاعف هست چون احساس میکنن یک خیری که از سمت خدا بوده رو از دست دادن .. در صورتیکه همونطور که گفتم این تنها یک القا شیطان بوده که خدا در اون راه حامی شما بوده و اون خواب از سمت خدا بوده... وقتی این پیوند رو قطع کنی و اون اشنایی رو یک اشنایی زمینی نه اسمانی در نظر بگیری خیلی کارت برای حل مشکل راحتتر هست ، اگر بالفرض نیم درصد هم احتمال بدیم اون خواب شما یک منشا الهی داشته که شما تلاش خودت رو کردی و نتیجه نداده پس دیگه غصه خوردن نداره و بدون در نرسیدن شما به اون ، حکمتی بوده...

    2- به هیچ وجه خاطراتت رو مرور نکن ، به هیچ وجه حرم و اون مکانهایی که با اون دختر خانم خاطره داری نرو ، حتی برای دعای کمیل ، حتی برای عبادت ... این مرور کردن همیشه خاطرات رو در ذهنت زنده نگه میداره..

    3- تمام خصوصیات مثبتی که همسرت داره رو روی کاغذ بنویس ، ده تا ، بیست تا ، صد تا .. همیشه جلوی روت باشه ، خیلی از ماها چون نعمتهایی که داریم برامون عادی و تکراری میشه ، قدرشون رو نمیدونیم...

    4- با تمام وجود همسرت رو دوست داشته باش ، باهش معاشقه کن ، باهش تمام عشق وجودت رو تقسیم کن ... بزار از عشق اشباعت کن ... نزار جای خالی در وجودت باشه که بخواد کس دیگه ای پرش کنه...

    5- از خدا مدد بگیر که شر شیطان رو از سرت کم کنه و به خودش از شر شیطان پناه ببر.

    موفق باشی.


    أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ
    آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟

    ( زمر / 36 )


  13. 5 کاربر از پست مفید محمد 93 تشکرکرده اند .

    roze sepid (شنبه 08 شهریور 93), فدایی یار (چهارشنبه 12 شهریور 93), فرشته مهربان (پنجشنبه 13 شهریور 93), کیارش۲ (جمعه 07 شهریور 93), واحد (شنبه 08 شهریور 93)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 مهر 93 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1393-6-06
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    138
    سطح
    2
    Points: 138, Level: 2
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 15 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ammin نمایش پست ها
    . سلام.

    احساست رودرک میکنم زیاد دیدم افرادمذهبی ومعتقد پس از درگیرشدن عواطفشون دچارچنین سوالات و نگرشهایی شدند هم توی این سایت وازجمله خودمن...

    روندی کوتاه از خودم میگم شایدتاحدودی جوابت روتأمین کنه.اواخر دوره دانشجویی بادختری آشنا شدم ازم دعوت به ملاقات توی پارک کرد.قبلش این مسائل محرمو نامحرم رورعایت میکردم این ملاقات وملاقات بعدی هم باحفظ حریم بوداما اول وآخرش یک ملاقات مخفی بودکه من یاخودش ازخانوادش اجازه نگرفته بودیم. بعداز گذشت مدتهایی دست منو تقریبا توپوست گردو گذاشت مبهم رفتارمیکرد حتی خداحافظی هم نمیکرد نمیشد مطمئن بود به ازدواج منجرمیشه بازخوبه تو جواب محکم گرفتی..



    .احساس من درگیرشد همش باخودم میگفتم اگه اشتباه بوده پس چرا حس توکل داشتم چرا انگارهلم داده بودندجلو.باخودم میگفتم پیام خدا چی بوده به من این یک عشق حقیقی بوده او جفت و نیمه گم شده من بوده باید بسوزم وبسازم نبایدفراموشش کنم بایدشعله این عشقو روشن نگه دارم بایددربرابرش کوتاه بیام این شیوه یک عاشق حقیقیه وازاین حرفا.همه این سوزوگداز روبه خواست ومشیت ورضای خدامیدونستم! ته دلم هم یک شک بوداصلا این راه که رفتم درست بود

    تا اینکه با این تالارآشناشدم تجربه ها وحرفای دیگرانو دیدم که چقد مثل من هم بوده ویه تایپیک مخصوص دلایل عینی منع روابط دیدم. خلاصه الان ۱۸۰درجه باورم درمورداون اتفاق تغییرکرده من راه گمراهی رورفته بودم چون احساسم درگیرشده بود واقعیتهارواونجورکه میخواستم تحریف کرده بودم وخواست خدارو هم بالاسرش گذاشته بودم بعدمدتی دوباره درگیرهجوم اون افکارمیشدم آخریش تاپارسال پاییز که جمعا ۶سال ازجوونی من اینجوری اسراف شد. الان حیفم میاد _ولی دیگه بخشیدمش ومیدونم خودم خودم اشتباه کردم سرزنش ومحکوم کردن خودم هم فایده نداره عجب وسواس فکری آزاردهنده ای بود بیشترشو برات نگفتم.

    .امابصورت خلاصه درمورد شما؛

    ۱_اگه بحث عمل به اون خواب بوده توعمل کردی ومکلف به نتیجه نیستی قسمتت تا اون مرحله بوده.

    ۲_اون دخترهمزمان خواستگار داشته وحق سبک و سنگین کردن وانتخاب کدوم فردروداشته شایدتو آدم خوبی بودی براش ولی باتوجه به شخصیت خاص خودش زن وشوهرمناسبی برای هم نمیشدید

    ۳_به دلیل جواب ردازطرف او واینکه احساسات شما دراون موقع شورخاصی داشته وتعهدی هم درکارنبوده اون حس وشور تحریف وبزرگنمایی شده+به اضافه اینکه چون بهش نرسیدی درسطح یک رویای شیرین باقی مونده

    ۴_مطمئناپیام خداوائمه این نیست که باسوزوغم یک دخترمجردیازن شوهر دار دیگه دست همسرخودت روبگیرو نوازشش کن

    ۵_سعی کن نگرش خودت روتغییربدی تا احساست تغییرکنه دراین موردخاص حقیقتی وجود نداره اینجا حقیقت روخودت میسازی.اگه بهش فکرکنی واجازه بدی حس داشته باشی این خودش روبه شکل یک باور نشون میده..تواصول وقائده روندخواستگاری وآشنایی بایک دختر روزیرپاگذاشتی وقبل ازتعهدو نامزدی رسمابهش علاقه مند شدی این صحیح نبوده

    .مثل اینکه کسی اصل نماز روقبول داره و باخودش بگه حالاچه کاریه صبح زود بلندشم نمازبخونم بعدآفتاب وخوردن صبحانه حضورقلبم بیشتره حس میکنم خداهم راضیه!

    ۶_بنابراین تمرکزت روازون بردارتابه تدریج اثراتش رودرتغییراحساس ببینی


    از شما واقعا ممنونم كه منو درك كرديد و روزنه هايي توي زندگيم به روم باز كرديد . اما همونطور كه گفتم خواب اصل قضيه نبود . من از اون خانم واقعا خوشم اومده بود . خواستگاري كه جواب بله گرفت بعد از من اومد خواستگاري اينو مطمئن هستم . چون صحبت ها كلا عوض شد . گويا اون آقا موقعيت شغلي و مالي بهتري نسبت به من داشت . حتي خود من هم دقيقا نميدونم چي شد . فقط خدا ميدونه اين بازي چه خير و شري داشته . همونطور كه گفتم من عاشق همسرم هستم و هيچ كم كاري تو زندگي نكردم . بهش محبت ميكنم از ته دل بچه مو يه روز نبينم واقعا دلم براش تنگ ميشه . خيلي به خانواده وابسته هستم . دوست دارم بميرم اما خار به پاشون نره . مخصوصا همسرم كه با مشكلات و سختي هاي زندگيم ساخت و منو از يه بحران افسردگي خارج كرد . واقعا بهش مديون هستم . اما اين سوزي كه دربارش دارم حرف ميزنم لامصب امانمو بريده . اصلا صحبت از هوس و شهوت نكنيد كه ابدا اينطور نيست . من اصلا قيافه اون خانومو بطور واضح نديدم . يعني هيچ چهره اي از ايشون به خاطر ندارم . اصلا برام مهم هم نبود . من داشتم با خدا معامله ميكردم . در هر صورت خودم كم كم دارم به اين نتيجه ميرسم كه از اين اتفاق يه برداشت اشتباه كردم و فكر كنم اين بيشتر ازارم ميده . و اون اينه كه خدا با اون خانم منو امتحان كرد . اينجا كسي منو نميشناسه و بي ريا و بدون دروغ دارم مي نويسم . من گام هاي بزرگي به سمت خدا برداشتم . به مدد تزكيه نفسي كه خودم بدون استاد شروع كردم . كه بعدها به لطف خدا شاگرد تنبل يه استاد بزرگوار شدم . احساس ميكنم وقتي با شيطان اعلان جنگ كردم و تا حدي عاشق امام زمان شدم كه اسم شريفشون به گوشم ميخورد اشك ميريختم خدا اومد منو با يه عشق زميني و فاني امتحان كنه . شايد اين امتحان سخت براي اين بود كه خدا بهم بگه بچه پررو اينقدر ادعاي مسلموني نكن . شايد براي اين بوده كه خودمو بشناسم و نقاط ضعفمو برطرف كنم و مرحله بعدي تزكيه رو شروع كنم . الله اعلم . اما فعلا يكي از بزرگترين آرزوهام اينه كه حكمت اين ماجرا رو بدونم . به خاطر همين دوست ندارم تا روشن شدم قضيه ، اين داغ از دلم برطرف بشه .

    در پايان واقعا و صميمانه از شما بزرگوار تشكر ميكنم .

  15. 4 کاربر از پست مفید baraniam تشکرکرده اند .

    roze sepid (شنبه 08 شهریور 93), فدایی یار (چهارشنبه 12 شهریور 93), فرشته مهربان (پنجشنبه 13 شهریور 93), کیارش۲ (جمعه 07 شهریور 93)

  16. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 15 آذر 93 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    958

    تشکرشده 757 در 256 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    45
    Array
    شما از دست اون خانوم ناراحتید یا خدا؟

    اگه از دست اون خانوم ناراحتید که شما رو قبول نکرده باید بگم دارید اشتباه میکنید.

    چرا فکر میکنید یک خانوم حق انتخاب نداره؟

    همونطور که شما به عنوان یک مرد میتونید به خواستگاری یک خانوم برید و از اون خوشتون نیاد اون خانوم هم به عنوان یک انسان حق داره بین خواستگارانش یکی رو انتخاب کنه.

    شاید تو اطافیان شما خانومی بوده که از شما خوشش می اومده ولی چون معیار شما رو نداشته شما حتی فکر نکردید بهش آیا اون خانوم الان باید به خدا شاکی بشه که چرا فلانی نیومد

    خواستگاری من؟ آیا اونوقت شما گناهکارید؟

    این طرز فکر شما و عنوان تایپیکتون نشون میده که شما به عنوان یک مرد خودتون رو انسان کامل میدونید و خانم ها رو انسانی پایین تر از خودتون.

    اونقدر خانم ها رو پایینتر از سطح خودتون دیدید که فکر میکنید گریه مخصوص زنهاست و کار ضعیف ها. در حالی که گریه نعمت خداست و مرد و زن نداره و دوم اینکه اونقدر خودتون رو عظیم

    الشان میدونید که وقتی از یک انسان عاقل و بالغ که صرفا به خاطر خانوم بودنش این حق رو نداره که شما که فرشته ی آسمانی هستید رو رد کنه.

    اون خانوم از حق قانونی و شرعی خودش استفاده کرده و یک خواستگار بهتر از شما از لحاظ درآمد و یا اخلاق یا هر معیار دیگه ای که تو ذهنش داشته رو انتخاب کرده. بالغ بوده و عاقل و

    اختیارش هم دست خودش بوده.

    به روش خودش شما رو رد کرده. جوری بهانه آورده که زیاد دلتون شکسته نشه که اینم به طرز تربیت برمیگرده.

    بهتره کمی از اون اوج به پایین بیایید و به آدم های دیگه هم حق بدید.

    باید باور کنید که اون خانوم از شما خوشش نیومده . چون شما که فرشته ی الهی نیستید که بی عیب و نقص باشید.پس بهشون حق بدید و دیگه بهش فکر نکنید.

    همسر فعلی شما یک سری معیار های دیگه داشته و از شما خوشش اومده و با شما ازدواج کرده . اما اگه معیارهای دیگه ای داشت چی؟ طبیعتا بعد از چند جلسه آشنایی قبول نمیکرد.


    بحث ناراحتی از خدا رو من نمیدونم اصلا چرا باید ایجاد بشه. شما رفتی خواستگاری یک خانوم. معیارهاتون با هم جور در نیومده و خوب تموم شده. حالا گلایه از خدا توی کاری که اختیارش با

    شما بوده نمیدونم چه معنی میتونه داشته باشه.

    در ضمن فکر میکنم از لحاظ افسردگی که دارید حتما به مشاوره صحبت کنید شاید منشا این تفکرات شما اونجا باشه. یک بار برای همیشه این دندون خراب رو بکشید و این فکرو از ذهنتون

    خالی کنید. البته اگه حرف منو به عنوان خواهر کوچکترتون قبول دارید و از دست من ناراحت نشده باشید. منم طرز فکرمو گفتم شاید کارساز باشه.

  17. 2 کاربر از پست مفید تیام تشکرکرده اند .

    roze sepid (شنبه 08 شهریور 93), واحد (شنبه 08 شهریور 93)

  18. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    از شما واقعا ممنونم كه منو درك كرديد و روزنه هايي توي زندگيم به روم باز كرديد . اما همونطور كه گفتم خواب اصل قضيه نبود . من از اون خانم واقعا خوشم اومده بود . خواستگاري كه جواب بله گرفت بعد از من اومد خواستگاري اينو مطمئن هستم . چون صحبت ها كلا عوض شد . گويا اون آقا موقعيت شغلي و مالي بهتري نسبت به من داشت .
    ايشون يك كار غير انساني كردن . همزمان كه آماده بودن من برم خواستگاري ، خواستگاري كس ديگه اي رو قبول كرده بود . در واقع اون اصلا كس ديگه اي براش مهم نبود و فقط به فكر خودش بود . صد در صد اگه دوباره همزمان نفر سومي با شرايط بهتري ميومد خواستگاري ، نفر دوم هم كنار ميرفت .
    طبق این حرفا، پس این خانوم دنبال برترین ها بودن، همیشه هم، یک بهترینی از همسرشون پیدا میشه، چه بسا الان تو زندگیشون بمشکل نخورده باشن.
    دوباره باهمون نامزدشون بمشکل بخورن باز خواستگار بهتری پیدا کنن.
    شما اصلا نباید همسرتون و با ایشون در مقام مقایسه قرار بدین.


    از نظر اينكه روحيه اش با من فرق داشت ، هر آدمي در حالت مضطر التماس ميكنه ، خواهش و تمنا ميكنه . چطور اول روحيه هامون به هم ميخورد
    توجه کنین شما حدودا سه چهار دیدار باهاشون داشتین، چطور ممکنه تو این مدت به شناخت کامل رسیده باشین؟
    شما فقط یک روی ایشونو دیدین، هنوز وارد لایه های زیرین نشده بودین .

    همه ما ادم ها در وهله اول شناخت لایه ی اول و نشون میدیم که بهترین لایه ماست ، کم کم با شناخت بیشتر لایه های دیگه امون هم نمایان میشن.
    هرچی بیشتر بسمت لایه های زیرین میریم بیشتر به نقطه ضعف ها و صفت ها و عادات بد طرفمون پی میبریم.


    شما الان تقریبا اکثر لایه های وجودی همسرتونو دیدین. یعنی هم بهترین لایه هم لایه های زیرین شخصیتشون و.
    پس اصلا قابل مقایسه با خانومی نیستن که فقط فقط بهترین لایه اشونو نشونتون دادن.

    تازه با حرفایی که درمورد این خانوم زدین، هرچند کم، اما من کمالات زیادی در ایشون ندیدم که شما عاشقشون شدین و هستین.

    ایشون خیلی خودشونو پولدوست نشون دادن.( مثه طلا خواستنشون.، هروقت طلا خواستم شما باید برام بخرین، حالا اگه در موقعیت بد اقتصادی زندگیتون ازتون همچین درخواستی میکردن، شما چکار میکردین؟؟؟)

    موقعیت طلب هستن.( مثله همزمان خواستگار بررسی کردنشون و در نهایت خواستگارا در مقام مقایسه قرار دادن و انتخاب بهترین اونم نه ازلحآظ اخلاقی از لحاظ مالی و شغلی! )
    شما میگین در یک مرحله ای از زندگیتون از نظر مالی سختی های زیادی کشیدین، بنظرتون همچین زنی میتونسته تحمل کنه و آرامبخش باشه؟
    از کجا معلوم این زن فردا تو زندگیش با یک مردی بهتر از شما آشنا نمیشد و کار به خیانت و... نمیرسید؟

    شما یه دوره افسردگی گرفتین اونم بخاطر این خانوم که چشاتونو رو بدیاشون بستین و همسرتون دلسوزانه ازشما پرستاری کردن، یه لحظه به همسرتون فکر کنین، واقعا از نگا کردن به چشماشون شرم گین نمیشدین؟
    ایشون باید افسردگی شمارو تحمل کنن و بهترین زمان های عمرشون صرف مراقبت شما بکنن که چی؟ که چون اسم ایشون *زینب *نیست!!!!!

    خداوند بعد از اين قضيه منو با يه خانم خيلي بهتر و مقيد تر و اهل زندگي آشنا كرد . ازدواج كردم و الان پدر شدم

    مخصوصا همسرم كه با مشكلات و سختي هاي زندگيم ساخت و منو از يه بحران افسردگي خارج كرد . واقعا بهش مديون هستم .
    ایشون کلی کمالات بهتر از اون خانوم دارن
    کلی از خودگذشتگی، و صبوری و مهربونی داشتن.
    اما اینا هیچی دیده نمیشه، چرا؟ چون شما یه خوابی دیدین که اونجا یکی اومده گفته اسم همسرت باید *زینب *باشه، حالا شما یه خانوم نامناسب انتخاب کردین اسمش زینبه.
    اما همسر با کمالاتتون، کمالات و خوبیاش نباید دیده بشه چون اسمش * زینب* نیست!!

    اصلا چرا خوابتون و اینطوری تعبیر کردین که اسم همسرتون باید زینب باشه؟
    شاید منظور این بوده که خصوصیاتی نزدیک به* حضرت زینب* داشته باشن.
    کسی که به پدر و مادرشون احترام بذاره، به نظر بزرگتراش احترام بذاره، به بهانه اینکه پدرم اولین خواستگارو قبول میکنه، با پسر نامحرم غریبه قرار نذاره!!!!
    کسی که اولویت اولش تو زندگیش پول و مادیات و موقعیت شغلی فلان نباشه.
    کسی که برای شخصیتتون ارزش قایل بشن، اول شخصیت شمارو و مورد بررسی قرار بده تکلیف شما رو مشخص کنه بعد بره سراغ یکی دیگه، نه اینکه همش دنبال بهترینا باشه!!!

    کسی که حجب و حیا داشته باشن، نه اینکه به پسر مردم بگن بشین روبروم میخوام نگات کنم!!!!!!!!!!

    پ.ن : والا اولش تاپیکتونو خوندم گفتم حتما مرتبط با یک پسر احساساتی عاشق پیشه اس که جواب رد شنیده، و دنبال راه حل برای گرفتن جواب مثبته، اینقدرم دقیق همه مراحل و توضیح دادین و و یادتون بوده که آدم واقعا فکر میکنه انگار دیشب جواب رد شنیدین!!! اما وقتی فهمیدم شما متاهل و پدر هستین، خیلی متاسف شدم!

    خداییش همسر شما اگه الان تو فکر یکی از خواستگارانی که قبلا داشتن، باشن، و شما در حال حاضر به توجهشون نیاز داشته باشین اما ایشون بخاطر مشغولی فکرشون بخواستگارشون، حوصله شمارو نداشته باشن، شما چه حسی پیدا میکنین؟

    کمی عاقلانه فکر کنین، به همسرتون و فرزندتون ییشتر فکر کنین، نذارین شیطان با این فکر ها، شمارو وسوسه کنه.
    این خانوم حتی اگه الان برگردن بسمت شما ، شما حتی نباید نگاشون کنین، اصلا نباید الان حتی فکر بهشون بکنین.
    این فکر و خیال ها زندگیتونو نابود میکنه.

    اصلا هروقت این فکرا بسراغتون اومد سریع از ذهنتون دورش کنین.و چهره همسر و فرزندتون و تصور کنین، یاد خوبی ها و صبوری و از خودگذشتگی های همسرتون در زندگی بیوفتین.

    همونطور كه گفتم من عاشق همسرم هستم و هيچ كم كاري تو زندگي نكردم .
    عاشق همسر بودن، همزمان بفکر عشق سابق بودن! !!! وای که چه همزمانی جالبی!
    این همزمانی منو یاد همزمانی خواستگاری شما و خواستگاری نامزد عشق سابقتون انداخت!!! یاد حس ناراحتی و شکسته شدن غرور شما انداخت!
    یاد کار غیر انسانی خانوم زینب، دوست خواهرتون انداخت

    اینکه کم کاری نکردین، شاید فقط تصور شماست.( مثلا این یه نوع کم کاریه که فکر و ذکر شما اینقدر مشغول اون خانوم شده که باعث افسردگیتون شده و خانومتون و نگران کرده و روزای خوششو ازش گرفته بوده اونم بخاطر مراقبت از شما بابت افسردگی ناشی از فکر زیاد به یک زن متاهل دیگه!!!)

    اگه درسته، پس چرا دارین خواستگاری قبلیتونو نبش قبر میکنین؟
    . من از اون خانم واقعا خوشم اومده بود . خواستگاري كه جواب بله گرفت بعد از من اومد خواستگاري اينو مطمئن هستم . چون صحبت ها كلا عوض شد . گويا اون آقا موقعيت شغلي و مالي بهتري نسبت به من داشت . حتي خود من هم دقيقا نميدونم چي شد . فقط خدا ميدونه اين بازي چه خير و شري داشته .
    اون خانم به من علاقه داشت اما موقعيت بهتري كه گيرش اومد از من بدش اومد . اصرارهاي بيجا هم كه ديگه تنها كاري بود كه مي بايست مي كردم تا به عشقم برسم . كار ديگه اي نمي تونستم انجام بدم . يعني شما ميگيد بايد هيچ كاري نمي كردم و فقط نظاره گر بودم .
    چه اهمیتی داره که قبلا از فلان خانوم خوشتون اومده بوده؟
    چه اهمیتی داره چرا جواب رد شنیدین؟
    چه اهمیتی داره بهتون علاقه داشته یا نه؟

    اینها الان در برابر احساس تعهد و متاهلی و حس همسرتون واقعا چه اهمیتی داره؟

    مخصوصا همسرم كه با مشكلات و سختي هاي زندگيم ساخت و منو از يه بحران افسردگي خارج كرد . واقعا بهش مديون هستم . اما اين سوزي كه دربارش دارم حرف ميزنم لامصب امانمو بريده .
    تا قبل گفتن این اما وسط خوبی های همسرتون، بفکر همسر بودین، اما بعد با این اما و اون مدیون بودنتون! !! یه همزمانی عجیبی درست کردین.

    جالبه شما همین الان دارین از همزمانی ای که یه خانومی یزمانی در حقتون انجام دادن مینالین، اونوقت شما خودتون دارین تو فکرتون همین همزمانی و در حق کسی که تو زندگیتون بهش مدیون هستین، انجام میدین.

    امیدوارم با یک تصمیم درست، بتونین از این فکر و خیالات پوچ و توخالی و خانمان سوز زودتر بیرون بیاین. آمین!
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : شنبه 08 شهریور 93 در ساعت 00:51

  19. 3 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    ammin (شنبه 08 شهریور 93), tanin-91 (شنبه 08 شهریور 93), واحد (شنبه 08 شهریور 93)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وقتي يك مرد مسير زندگي اش را گم مي كند همسرش چه بايد بكند؟
    توسط دختر اريايي در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 16 خرداد 91, 21:22
  2. آقايون همدردي لطفا جواب دهيد : براي داشتن يك زندگي خوب از همسر خود چه انتظاراتي داريد
    توسط شكوفه در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 07 تیر 90, 11:48
  3. ازدواج سنتي ؟ ... يا مدرن؟ كداميك!
    توسط yasa در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد ازدواج
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 23 اسفند 89, 18:08
  4. خوشبختي در سخنان يزرگان
    توسط parnian1 در انجمن انجمن افراد خوشبخت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 03 آذر 88, 10:33
  5. نكاتي ماندگار براي يك زندگي بهتر
    توسط erfan25 در انجمن انتخاب و تصمیم گیری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 17 فروردین 87, 17:18

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.