با سلام
دختری 31 هستم .کارشناسی ارشد کامپیوتر دارم.مدرس دانشگاه هستم. سال پیش به یکی از دانشجویانم(29 ساله) علاقه پیدا کردم و ایشون هم همینطور. بعد از چند هفته خودشون گفتن که متاهل هستند ولی با زنشون تفاهم ندارند در اون چند هفته همسرشون شمال منزل مادرش بود، وقتی رفت سراغ همسرش و او را به تهران آورد من از زندگیش خارج شدم و برای فراموش کردنش به یک خواستگار نامناسب جواب مثبت دادم ولی قسمت نشد با اشون ازدواج کنم.در طول این مدت اون آقا بارها به من التماس کرد برگردم که شدیدا به من علاقه دارد ولی چون زن داشت این اجازه را به خودم ندادم.بعد از چند ماه از آن خواستگاری ناموفق ایشان را در اینترنت دیدم و فقط یک سلام کردم و ایشون دوباره شروع کرد ابراز علاقه که زنم بعد از یک ماه رفت شمال و چند ماهه تنهاس و من دوباره با ایشون ارتباط داشتم و کلاس زبان میرفتیم و رستوران.تا اینکه بعد از حدود 6 ماه به من گفت که یه بچه 2 ساله هم داره.چون علاقه زیادی به ایشون داشتم این شرایطش رو درنهایت پذیرفتم ویک ماه بعد از آن درخواست طلاق داد.چند وقت دیگه لسه اوله طلاقشه.با زنش اختلاف تفکری زیادی داره رنش اهل درس و پیشرفت و آینده نگری نیست و میگه علاوه بر اینها از ابتدا هیچ علاقه ای به او نداشته و هشت سال پیش یک ازدواج کاملا سنتی کرده. ..حالا من موندم وعذاب وجدان اینکه من باعث طلاق شدم دلم برای زنش میسوزه در صورتیکه اون میگه منم نبودم اون بازم از زنش جدا میشد ولی من بازم نمیپذیرم.خواهشا بگید چیکار کنم.مطمینم با ایشون خوشبخت میشم وعلاقه و تفاهم بسیاری باهم داریم.
از طرفی از عذاب وجدان دارم دیوووونه میشم.بگید چیکار کنم؟؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)