به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 مهر 93 [ 21:49]
    تاریخ عضویت
    1393-5-08
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    230
    سطح
    4
    Points: 230, Level: 4
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    New این مرد چش شده؟؟

    سلام بچه ها

    ببخشید طولانی میشه.. ولی لازمه بگم

    من دارم داغون میشم... یه دختر26 ساله مغرور... به گفته همه زیبا... خونواده خوب...تحصیل تو بهترین دانشگاه کشور... با حجاب... معتقد...الان تو بدترین اوضاع روحیگیر کردم... 2 سال پیش یه خواستگار داشتم که خییییییلی منو می خواست... اول خونوادممخالف بودن ... من دختری نبودم که روی حرف پدر مادرم حرف بزنم... هر چی انتخاب میکردن همونو قبول می کردم چون بهشون مطمئن بودم... اما بر خلاف همه خواستگارام ازاین یکی خوشم اومده بود... به خاطرش خیلی تلاش کردم... همه تعجب می کردن که چی شدفلانی از خودش نظری داد؟ خیییلی تحقیر شدم... خاله هام به چشم بدی نگام می کردن..که داری واسه یه پسر اینقدر تلاش می کنی؟؟؟ خجالت نمی کشی؟ می گفتن این مثلا هموندختر خوبه بود!!! ببین چی کارا که نمی کنه!! خلاصه همرو به جون خریدم چون همونیبود که می خواستم... از شخصیت فوق العادهش خوشم اومده بود..از قیافش.. جایگاهاجتماعیش.. نحوه حرف زدنش.. راه رفتنش... اولین بار بود کسی احساسات منو برانگیختهبود...مرد رویاهای بچگیم جلو چشمم ظاهر شده بود...اونم می گفت دنیا رو گشتم و دیگهدست از ازدواج شستم تا تو رو خدا تو مسیرم گذاشت...به من گفته بود یا من یا هیچ کسدیگه... بهش قول دادم قضیه رو درست کنم و به کسی بغیر از اون فکر نکنم... خیلیخیلی دوسم داشت... حتی من اوایل بهش ابراز محبت نمی کردم... همش می گفت چرا اصلااحساس نداری؟ نمی دونست ته دلم دارم واسش میمیرم... اما بهش می گفتم بعد از ازدواجاز محبت سیرابت می کنم...دختر معتقدی هستم.. اولین بار بود به خدا اولین بار بودکه شخصا با یه پسر حرف می زدم اما فقط واسه شناخت بود و ازدواج ... دیدم خیلی طولانیشد... 1 سال گذشت و من جلوی ابراز علاقمو گرفته بودم یهو مثل کاسه ای که لبریز شدهباشه تمام درونم بیرون ریخت... عاااااشقانه دوستش داشتم... اما اون میگفت هنوز به1 صدم احساسات اون نمیرسه...خداییش خیلی دوستم داشت... شدید! خونوادم به خاطراختلاف سن 10 سال و مدرک (دکترا می خواستن و این ارشد بود) مخالف بودن.. خلاصهزیاد نگم... هر دو صمیمانه همو دوست داشتیم...

    تا بالاخره بعد از 2 سال تلاش من و رد کردن خواستگارایخوب و زیاد... خونوادم موافقت کردن.. طوری که مادرم که اول مخالف اصلی بود حالا خیلیدوستش داشت و هر چقدر ازش بیشتر واسه مادرم تعریف می کردم بیشتر علاقه مند میشد... 2 سال گذشت همه چیز درست و محیا شد و اون هم با خوشحالی گفت بعد از ماهرمضون دوباره حتما میام... قبلا با پدرم صحبت کرده بود...

    حالا 3 ماهه که همش میگه نمیام... میگه مااختلاف داریم..میگه ما با هم اینده ای نداریم..نمی دونم دوست داره منتشو بکشم.. خودشولوس میکنه؟ یا واقعیه؟ البته از این ناز و اداها زیاد داشته...که خودشم میگفتهدوست داشتم اذیتت کنم... هیچ کدوم از زنگ ها و اس ام اسامو جواب نمیده... احساس بیشخصیتی محض می کنم... عین یه تفاله...بی شخصیتو حقیرم کرده... همش میگه ان شاللهخوش بخت باشی...میگم میای از اول شروع کنیم و اشتی کنیم؟ میگه: نه! خونوادم به همه فامیل گفتن من نامزد دارم تادیگه خواستگاری نکنن...حالا میگه مادرتون روزای اول منو تحقیر کرده.. منو پشیمونکرده... تا 2 روز پیش عکساشو واسم می فرستاد و اهنگای عاشقونه.. حالا که دوبارهباید بیاد دیوونه شده.. انگار از خاطرات پارسال می ترسه... انگار دیگه حوصله ندارهبیاد... یه بار میگه سرم شلوغه.. یه بار میگه اختلاف داریم.. یه بار میگه مادرت بامن بد کرد... یه بار میگه تو متهجرانه به امور دینی نگاه می کنی.. یه بار میگه مناز این می ترسم که تو منو دوست نداشته باشی و فقط به خاطر چیزای دیگه منوبخوای...یه بار میگه اینقدر سرم شلوغه که دارم متلاشی میشم... خلاصه همه جور بهانهاورده که نیاد... یه بار امتحانش کردم گفتم خواستگا اومده و پدرم فکر میکنه شماپشیمون شدی راشون داده... گفت واسه خودم متاسفم که 2 سال علاف تو بودم اونوقت تونمی تونی 2 ماه واسه من صبر کنی...

    ولی بهشمی گم تا اخر عمرم منتظرت می مونم میگه دیگه دیره...من نمیام...میگه به خواستگارایدیگت فکر کن... ا اون ور میگه صبر نکردی.. کلافم کرده... با هر زبونی باهاش حرف میزنم جواب نمی ده... همه فامیل می پرسن پس کی میاد؟ موندیم چی بگیم!!!! خیلی عوضشده...منم شدم عین یه منت کش بی شخصیت.. حالم از خودم بهم می خوره... تا قبل ماهرمضون ابراز علاقه و ... چیدن برنامه های زنگیو حتی میگفت آتلیه رزرو کردم... حالاکه باید بیاد انگار ترسیده باشه میگه به درد هم نمی خوریم.. چش شده؟!!! این آخرااحساس بی شخصیتی تمام بهم دست داد...تو عمرم اینقدر حقیر و چست نشده بودم... من کههمیشه با خودم می گفتم یه دختر نباید اویزون پسر بشه.. شدم ی آویزون به تماممعنا... از عصبانیت و لج 10 تا 10 تا اس می دم هیچکدومو جواب نمیده... اینقدرخودمو زدم که سر درد گرفتم..

    آخه اینهمه زحمت کشیدم مادرمو راضی کردم... خودش به من می گفت حق نداری بدون حلقه جاییبری.. به همه بگو نامزد داری که نیان سمتت... تو مال منی و ... حالا انگار زده بهسرش.. عین ادمای بی شخصیت یه عالمه فحشش دادم..فحشایی که باورم نمیشد دارم بهشمیگم.. هیچی بهم نگفت.. آخه پدرم گفته مثل اینکه این اقا سر کارت گذاشته اگه تاپایان این ماه نیومد دیگه اجازه نمیدم نزدیکش بشی.. وقتم کمه... دارم روااانیمیشم...

    به نظرتون چش شده؟ اگه یه مدت ولش کنم به حالخودش بر می گرده؟ تا آخر این ماه وقت دارم فقط..

  2. #2
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اتفاقا من توی یک مقاله راجع به اینطور مردها خوانده ام. اینها مردهایی هستند که با دست پیش می کشند و با پا پس می زنند. خصوصیت اینها این است که اول به طرف زن می روند و حرف های محبت آمیز می زنند و دائما ابراز محبت می کنند. اما به محض اینکه زن حرف رابطه جدی و ازدواج را می زند پاپس می کشند و هزارتا بهانه ردیف می کنند. گاهی اوقات هم وقتی زن سرد شد و خواست به صورت دائم قطع رابطه کند یکدفعه کاملا عوض می شوند و دوباره شروع می کنند به ابراز محبت و خواهان ادامه رابطه می شوند . خلاصه کنم اینها جرات ندارند که مسئولیت یک زن را به صورت جدی و دائمی قبول کنند و به درد زندگی مشترک نمی خورند. اما در عوض در رابطه هایی که جدی نیست یا کوتاه مدت است بسیار خوب و جنتلمن ظاهر می شوند.
    متاسفانه اصلاح پذیر هم نیستند و شخصیتشان اینگونه شکل گرفته است.

  3. 3 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    khaleghezey (چهارشنبه 05 شهریور 93), مهربونی... (چهارشنبه 05 شهریور 93), رزا (سه شنبه 04 شهریور 93)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 مهر 93 [ 21:49]
    تاریخ عضویت
    1393-5-08
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    230
    سطح
    4
    Points: 230, Level: 4
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نوپو اون سال اولی که خواستگاری اومد...کلی مسافت 8-9 ساعت راه رو طی کرد که فقط با پدرم حرف بزنه...خیلی اصرار داشت پارسال که بیاد خواستگاری اما مادرم نذاشت...چند بار دیگه خواست دوباره با هواپیما بیاد شهرمون با پدرم صحبت کنه..ما نذاشتیم...نقش بازی کرده یعنی؟ منو خواستگاری کرد از پدرم...مادرم و پدرم رفتن محل کارش باهاش حرف زدن برای شناخت بیشتر...خیلی پارسال جدی شده بود...3 ماهه دیوونه شده...من باید چی کار کنم؟

  5. #4
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بهش بگو باشه من دیگر باهات تماس نمی گیرم و تحت فشارت نمی گذارم و اجازه می دهم سنگ هایت را با خودت وابکنی. تا آخر این ماه به خواستگاری بیا وگرنه دیگر کاملا تمام می کنم.
    تا آخر ماه هم نه بهش اس ام اس بده نه زنگ بزن نه بهش فکر کن . بگذار مدتی از شما دور باشد و با خودش تنها باشد و فکر کنند. اگر آمد خواستگاری که خوب است اما اگر نیامد بدان آمدنی نیست و برای همیشه فراموشش کن.

  6. 5 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    parvaneh7 (سه شنبه 04 شهریور 93), هوایی (چهارشنبه 05 شهریور 93), مهربونی... (چهارشنبه 05 شهریور 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 05 شهریور 93), دختر تابستون (پنجشنبه 06 شهریور 93)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 شهریور 97 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1392-6-28
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    5,309
    سطح
    46
    Points: 5,309, Level: 46
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 123 در 60 پست

    Rep Power
    22
    Array
    سلام دوست خوبم
    درک می کنم تو چه شرایط سخت روحی هستی - چون هم می دونم برای یه آدم معتقد چقد سخته ارتباط حتی اگه برا ازدواج باشه مدام باید مراقب میزان رابطه و ... باشه.

    اما نکته ای که به ذهنم میرسه و تجربه نشون داده اینه که یه مدت به ایشون فرصت بدی با خودش کنار بیاد. تکلیفش با خودش معلوم شه. این مدت برای شما خییلی سخت خواهد بود این رو میدونم. اصلا کارات سرجاش انجام نمیشه حواست پرته حساس می شی . اما چاره ای غیر این نداری هر چقد پیامک بزنی و زنگ بزنی دور تر میشی ازش. رها کنش یه مدت. تا با ارزش و دست نیافتنی یه کم جلوه کنی.
    بنظرم حتی تعیین زمان هم نکن که تا کی فرصت داری بیای خاستگاری. معنی نمی ده تو این شرایط.

    فقط سکوت کن. و توکلت به خدا باشه.

    موفق باشی عزیزم

  8. 2 کاربر از پست مفید پرواز1 تشکرکرده اند .

    parvaneh7 (سه شنبه 04 شهریور 93), رزا (چهارشنبه 05 شهریور 93)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 مهر 93 [ 21:49]
    تاریخ عضویت
    1393-5-08
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    230
    سطح
    4
    Points: 230, Level: 4
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم نوپو جان و پرواز جان عزیز....... پرواز چقدر آرومم کردی عزیزم ... امروز سیم کارتمو از تو گوشیم درآوردم تا کم برم سراغش ..می خوام بدم خواهرم قایمش کنه تا 16ام.. بعد میرم میبینم حرفی زده با نه... خداییش خیلی خودمو خورد و بی ارزش کردم...باورم نمیشد عین تفاله باهام برخورد کنه و اونی که میگفت وقتی جوابتو نمی دم انگار گوشت تنمو می کنن..حالا دیگه براش اهمیت نداشت 20 تا اس ام اس ناراحتی و گریه واسش بفرستم... می گفتم اگه دوستم نداری دیگه میرم واسه همیشه..جواب نمیداد... 10 بار هم اگه پشت سر هم زنگ می زدم ور نمی داشت...میگه صدات باعث میشه تصمیم غیر منطقی بگیرم... به نظرتون یعنی منطقش میگه باید جدا شیم؟؟ باید عزت نفسمو به دست بیارم... خورد شدم با همه وجودم احساس آویزونی بهم دست داده... شاید حالش از این نداشتن عزت نفسم به هم خورده... فحشایی که دادم چی؟البته عذر خواهی کردم اما در حد آ.ش.غ.ا.ل و بی ش.ع.و.ر و ... از این حرفا زدم که از شخصیت خودم توقع نداشتم... 2 باره اینکارو می کنم....تازه اشتباه دیگم اینکه اینقدر گفتم برای همیشه خداحافظ و خودم برگشتم که دیگه این موضوع رو لوس کردم ...بهم باور نمیکنه که واقعا می رم!!! بی جوابی بهترین کاره مگه نه؟ دعا کنید بتونم تا 16م هییییچ تماسی نگیرم... به نظرتون بر میگرده؟

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 فروردین 95 [ 15:27]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,522
    سطح
    22
    Points: 1,522, Level: 22
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 48 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آسمون آبی عزیز، من گرفتار همچین آدمی هستم و چون خونوادشم فشار میاوردن بهش که دختر مردمو نباید سر کار بذری کارمون به عقد هم متاسفانه رسید، ولی کسی که نمی تونه مسئولیت قبول کنه واقعا نننمی تونه و آخر جا می زنه و اگه مثل من عقدم کنی بازم این همون آدم بهانه گیره مثل همسر من که بابت هر صحبتی حرف طلاق می زنه به جای اینکه عین مرد وایسه تا با هم زندگیو درست کنیم...دوست داره زندگی کنه ولی نمی تونه واقعاً وتازه همینم بشدت عصبیشون می کنه...به زور هم می شه مثل همین که تو می گی و احساس آویزون بودن می کنی..

  11. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    سلام عزیزم ..بابت اتفاقی که واست افتاده متاسفم...یکی از دلایلی که باعث شده اون اقا پس بکشه همونطور که دوستان گفتن و خودت هم اشاره کردی منت کشی و اصرار خود شماست...یک بار استادمون سر کلاس بحث بود بهمون گفت که هیچ وقت قبل از ازدواج مرد رو نسبت به علاقه خودتون مطمئن نکنید یعنی طوری رفتار نکنید که بفهمند کشته مردشونی چون نتیجش میشه همین چیزی که براتون اتفاق افتاده...اون آقا فهمیده شما تا آخر عمر هم به پاش میمونی واسه همین خودشو دیگه به زحمت نمیندازه...اصلا میگن تو رابطه یه مدت مرد رو به حال خودش رها کنید اگر برگشت سمتتون که خوبه اما اگر برنگشت از اول هم مال شما نبوده و دیگه تقلا نکنید ..الانم اصرار های شما اون اقا رو برنمیگردونه پس خواهش میکنم دست از این کارتون بردارید چون اگر ایشون برگردند هم برای شما مرد زندگی نمیشه یا همش میخواد بهت بگه خودت التماسم کردی و خودت خواستی یا اینکه دوباره بی دلیل ترکت کنه و شما هی باید بیفتی دنبالش ...به نظرم اون آقا فقط برای یه مدتی جوگیر شده بود وگرنه اگر ته دلش شما رو میخواست بدون دلیل موجه شما رو تو این شرایط رها نمیکرد....به قول خودت این آقا اولین تجربه شمابوده واسه همین فکر کردی بهتر از اون نیست ولی من میگم پست تر از این آقا نیست(با عرض معذرت) چون اگر پست نبود شما رو حالا که عاشقش شدی و تمام تلاشت رو کردی که بهم برسید و میدونه که بهش وفاداری با بهونه های الکی از سر خودش وا نمیکرد...

    - - - Updated - - -

    آسمون ابی عزیز خیلی دختر فهمیده ای هستی که اشتباهت رو گردن میگیری و میگی اینجای کار من اشتباه بوده ...ولی خودت رو سرزنش نکن مگه شما چند بار با جنس مخالف رابطه داشتی؟ دختر کار کشته ای که نبودی که بگی به درک این نبود یکی دیگه در ضمن اصلا احساس حقارت نکن چون شما عشقت به اون آقا پاک بوده و اگر تلاشی کردی برای کسی بوده که میخواستی آآیندتو باهاش بسازی عزیزم...اگر این کارارو نمیکردی بعدا با خودت میگفتی چرا هیچ تلاشی برای برگشتنش نکردم و اگر یکم اصرار میکردم برمیگشت اما بعد ها با خیال راحت میگی من همه کاری کردم حتی غرورم رو هم شکستم پس دیگه عذاب وجدان ندارم..از ته قلبم میگم که خدا واقعا دوستت داره وگرنه میذاشت مثل خیلی از دخترهای بی گناه دیگه بعداز عقد چهره واقعی این آقا رو به شما نشون بده با خودت فکر کن اون موقع چی میشد؟؟ خیلی از دختر خانم هایی که به عقد کشیده شدند و متاسفانه همین رفتار باهاشون شده اگر پای صحبتشون بشینی اکثرشون میگن ما خیلی اصرار کردیم و ضعف نشون دادیم ولی متاسفانه ادم رفتنی یه روز میره به قول معروف دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره...الان هم دیگه به این فکر نکن که برمیگرده یا نه؟خودت رو امیدوار نکن چون اینطوری دل کندن برات سخت تر میشه ..ببخشید صحبتم زیاد شد

  12. 2 کاربر از پست مفید رزا تشکرکرده اند .

    پروانه 71 (پنجشنبه 06 شهریور 93), مقیمی (چهارشنبه 05 شهریور 93)

  13. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 اسفند 93 [ 10:05]
    تاریخ عضویت
    1392-12-13
    محل سکونت
    دشت
    نوشته ها
    113
    امتیاز
    1,390
    سطح
    20
    Points: 1,390, Level: 20
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    834

    تشکرشده 492 در 107 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    22
    Array
    سلام روز خوش

    اگر مقرر باشه بین ارزش و حفظ رابطه یکی را انتخاب کنید حفظ ارزش برای شما از هر چیز دیگر باید در اولویت باشد

    به زندگی عادی و روزمره خود برگردید و به طور کل ارتباط با او را کنار بگذارید

    برای تمام وقتتان برنامه ریزی کنید زمان زیادی را با دوستان خود باشید به او حتی فکر هم نکنید که منجر به اقدامی نسنجیده نشود هر لحظه که یادتان می افتد بگوید الان کار دارم یا فلان موضوع مهمتر هست بعدن در مورد این موضوع هم فکر می کنم


    برای خودتان ارزش قائل شوید تا مرد هم برای شما ارزش قائل شود سخن از یک عمر زندگی است

    عزیزم قوی و با اراده باش اگر او واقعا دوستتان داشته باشد برمیگردد ولی شما باید مصمم و بااراده باشید

    تو بیش از حد از خودت مایه گذاشته ای و خود را پوچ و بی ارزش کرده ای

    بگذار برایت خواستگارهای دیگر بیاید و اگر در خانه صحبتی شد بگو کاری از او خواستم اگر توانست انجام دهد و خودش را اثبات کند اجازه می دهم بیاید

    موفق باشید
    بیاموزیم بی قید و شرط عشق بورزیم،

    بی قصد و قرض حرف بزنیم،

    بی دلیل ببخشیم،

    و از همه مهمتر

    بی توقع به انسانها
    محبت کنیم

  14. 2 کاربر از پست مفید fariba s تشکرکرده اند .

    مهربونی... (چهارشنبه 05 شهریور 93), رزا (چهارشنبه 05 شهریور 93)

  15. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    سلام آسمان آبی عزیز


    ببین عزیزم شما هرچی بیشتر به این اقا التماس کنی هرچی بیشتر تماس بگیری و پیام بدی، حس کوچیک شدگی و حقارتت هم بیشتر میشه
    فکر نکنم انسانی تو کره زمین وجود داشته باشه که از آدم های آویزون خوشش بیاد، خصوصا آقایون که دوست دارن خانوم ها بیشتر ناز کنن و اونها ناز بکشن. (ببخشید از کلمه آویزون استفاده کردم، برای درک بیشتر عمق مسله بکار بردم!)

    پس برای اینکه این حس و از بین ببری باید سعی کنی روی احساست کنترل بیشتر داشته باشی. سخته میدونم !
    اما باید سعی کنی مثه اوایل که احساساتتو بروز نمیدادی ! الانم همینکارو بکنی!

    ببین شما همینطوری که خانوم نوپو عزیز فرمودن عمل کنین بهتره!

    چون اگه شما با اصرار زیاد هم باعث بشین که ایشون از شما خواستگاری کنن و حتی به ازدواج هم برسین این ازدواج نه از نظر شما نه از نظر ایشون ارزشی نداره! چون همش با اصرار دختر بوده! برای ایشون همه چی انگار بزور بوده! فردا تو زندگیتون ایشون خیلی راحت میتونن برگردن بهتون بگن خودت خواستی با من ازدواج کنی من که گفتم دیگه نمیخوامت!
    اونوقت با این حس تحقیر میخوای چکار کنی؟
    مطمعن باش آرامشتو ازت میگیره!

    پس بیاین و عاقلانه رفتار کنین ، شما نشون دادین میتونین کنترل بیشتر رو احساساتتون داشته باشین پس از این تواناییتون استفاده کنین!


    اولا بهشون نه زنگ بزنین نه پیامی بدین!
    تا زمانی که ایشون با شما تماس بگیرن!

    وقتی با شما تماس گرفتن شما میتویین محترمانه نه صمیمی پاسخ بدین !

    **بهشون بگین ببین آقای محترم ، شما از من خواستگاری کردین و ابراز علاقه زیادی هم داشتین ، خب منم با بررسی های عقلانی دیدم معیارهای منو شما دارین!
    پس انتخابتون کردم! پدرم بخاطر شرایط مالی و تحصیلی مخالف بودن چون اینها برای من ملاک اصلی نبودن، و شما معیارهای اصلی منو داشتین ایندفعه برخلاف دفعات قبلی که حرف پدرم ، حرف من هم بود ، قبول کردم که با شما ازدواج کنم و شما رو انتخاب کنم و با حرف پدرم مخالفت کردم و ازشون خواستم کمی بیشتر به معیارهای من توجه کنن!
    خب بزرگترم بودن و باید کمی صبر بیشتری بخرج میدادم تا پدرم و راضی کنم! بهرحال سرانجام تلاشام نتیجه داد و تونستم راضیشون کنم.
    اما اینطور که پیداست شما پشیمون شدین ، من هم نمیخوام بزور با شما ازدواج کنم ، از یطرفی دختر معتقدی هستم و تا الان من فکر میکردم
    قصد شما ازدواجه،نهدوستی و وقت گذرونی! بنابراین من هم که اهل دوستی نیستم ، و شما هم که دیگه قصد ازدواج ندارین، پس من این رابطه و قطع میکنم و دیگه لطفا تا زمانی که به خواستگاری رسمی من نیومدین با من تماسی نگیرین!***

    اینها رو در نهایت قاطعیت بزن خیلی محکم بدون ذره ای شک و تردید در صحبت کردنتون!
    بذارین بدونن شما اهل دوستی نیستین و فقط قصد ازدواج دارین! و اگه تا حالاشم طولش دادین فقط بخاطر این بود که فکر میکردین ایشون قصدشون ازدواجه نه دوستی!
    و بذارین از الان بدونن که شما از خواسته هاتون ذره ای کوتاه نمیاین و حاضر نیستین با هرشرایطی با ایشون زندگی کنین!

    شما برای شخصیت خودتون ارزش قایلین! وقتی خودتون برای خودتون ارزش قایل باشین ، دیگران هم برای شما ارزش قایل میشن!
    پس تحت هیچ شرایطی خودتون و کوچیک و حقیر نکنین.

    من دوستی داشتم که همین بلایی که سر شما اومد سر دوستمم اومد، اما دوستم بلافاصله خودشو جمع وجور کرد و وقتی اون اقا گفت میخوام عقلانی فکر کنم و ما بدرد هم نمیخوریم یا خانوادم مخالفن ، دوستمم خودشو جمع و جور کرد و دیگه جواب اون اقارو نداد! و سعی کرد فراموششون کنه!
    اما اون اقا بعد این ماجرا یه چند بار پیام مناسبتی میداد و دوباره میخواست رابطه رو شکل بده، دو سه مرتبه ای همینطوری رفت و اومد! تا اینکه دوستم با خودش گفت: این چه وضعیه، من که اهل دوستی نیستم ، قصدم ازدواجه ، این رفت و اومدها هم اذیتم میکنه!

    به اون آقا گفت هرچه زودتر باید خواستگاری رسمی انجام بدن، (آخه از مهلتی که قبلا از دوستم گرفته بود چندین ماه میگذشت! قبلا یه مهلتی گرفته بود که تا بتونه خانوادشون راضی کنه.)

    بعدش که اصرارهای دوستم شروع شد ، اون آقا خیلی راحت گفت خانوادم راضی نمیشن خداحافظ شما! قبلشم اخلاقش عوض شده بود و کارهایی میکرد که باعث دلخوری دوستم میشد و بنظر دوستم با این کارها از خط قرمزای دوستم رد شده بود.

    اون آاقا دیگه پیام نداد ، دوستمم دیگه پیام یا ایمیلی نداد! طول کشید اما سر خودشو گرم کرد و فراموش کرد تا جایی که اول حسش به نفرت تبدیل شد (چون اصلا اهل دوستی نبود!البته گویا اون اقا هم همینطور) بعد عاقلانه فکر کرد و بکارهایی که اخیرا اون آاقا انجام داده بود بیشتر فکر کرد فهمید اصلا این اقا بدردشون نمیخورده!

    مراحلی که باعث شد دوستم به آرامش برسه اینا بود:

    1.اول حسش به تنفر تبدیل شد. و حس تحقیر شدگی پیدا کرده بود

    2. بعد عاقلانه فکر کردو فهمید میتونسته انتخاب های خیلی بهتری داشته باشه.

    3. اشتباهاته خودشو فهمید و قبول کرد.

    4.بعد کم کم حس تنفرش به بی تفاوتی تبدیل شد.

    5.و الانم خیلی راحت خواستگاراشون بررسی میکنه، و اصلا بطور کل فراموش کرده. (میگه یه چیزایی مبهمی یادمه خیلی یادم نمیاد از اون رابطه ، البته اینها رابطه آنچنانی نداشتن در حد همین پیام و تلفنی بوده، هیچوقتم بیرون نمیرفتن یا رابطه فیزیکی نداشتن چون هردو خیلی معتقد بودن، حتی پیاماشون رسمی بوده)

    6. میگه اگه اون شخص بیاد خواستگاریم کلی دلیل منطقی دارم واسه رد کردنش و بهیچ عنوان انتخابش نخواهم کرد

    و یکی از دلایلشم این بود که اون پسر ثبات احساسی نداشت، مثلا اگه چند وقت با دوستم پیامی در ارتباط میبود انگاری یحوری دلشو میزد و با یه بهانه ای میذاشت چند ماه میرفت دوباره میگفت دلتنگ شدم و برمیگشت این شد که دوستمم بعد دو سه بار تکرار این قضیه فهمید این آدم ثبات نداره و بدرد زندگی نمیخوره!
    از طرقی موافقت خانواده ها واسش خیلی مهم بود که چون قلبا خانواده ها راضی نبودن دوستمم دوست نداشت اینطوری ازدواج کنه(مامان پسره دوست داشت خودش واسه پسرش عروس انتخاب کنه.)
    دوستمم به بزرگترا خیلی احترام میذاشت.

    خوبیه ای که این رابطه براش داشت این بود که فهمید :

    1خواستگاری غیر رسمی هیچ پسری و باور نکنه.بدونه که این احساسات ممکنه زودگذر باشه و تنها کسی که آسیب میبینه خودشه!
    2.و دوم اینکه تا پسری خواستگاری رسمی ازش نکرده ، باورش نکنه!

    3.سوم اینکه تا زمانی که عقد نکرد و اسم اون پسر نرفت تو شناسنامه اش ، احساساتشون بروز نده! احساساتی نشه!


    راستی میدونی الان اون پسر چی میگه؟ میگه با اینکه من خودم رابطه و قطع کردم ولی احساس تحقیر شدگی دارم! میگه اون دختر با رفتارش کاری کرد که حس کوچیک شدگی معکوس شد و من الان به شخصیت خوبش پی میبرم و میدونم بهتر از اون دیگه نمیتونم پیدا کنم!
    الان اون پسر، دوستممو میخواد اما دیگه این دوستمه که اون پسر و نمیخواد!

    پس بدون هیچوقت دیر نیست!
    از همین الان شروع کن!
    منطقی و محکم حرف بزن!

    امیدوارم زودتر زندگیت به آرامش آبی آسمون برسه!
    و هر تصمیمی میگیری هیچوقت پشیمون نشی.
    -
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : چهارشنبه 05 شهریور 93 در ساعت 12:13

  16. 4 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    nahid-111 (چهارشنبه 05 شهریور 93), نوروزیان. (چهارشنبه 05 شهریور 93), مهربونی... (چهارشنبه 05 شهریور 93), رزا (چهارشنبه 05 شهریور 93)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. من برگشتم و یه کار خلاف قوانین تالار کردم.چیکار کنم؟؟
    توسط Somebody20 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 16 خرداد 93, 18:23
  2. نمی دونم دوسش دارم یانه!؟؟ و البته اونم منو دوست داره!؟؟
    توسط ramin_ad در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 بهمن 92, 00:16
  3. رفتارهاي كلي من در برابر خانواده ي شوهرم چه جوري باشه؟؟
    توسط مريم.م در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 مهر 90, 00:51
  4. آیا به یه خاین حق میدین؟؟
    توسط sogand در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 شهریور 90, 23:01
  5. چکار کنم شوهرم یار و همراهم بشه؟؟
    توسط مهسان-م در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: شنبه 10 مهر 89, 21:22

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.