به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 24
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 خرداد 94 [ 10:57]
    تاریخ عضویت
    1393-5-12
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    2,280
    سطح
    28
    Points: 2,280, Level: 28
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    380

    تشکرشده 105 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array

    من با بابام مشکل دارم

    سلام
    شاید مشکله من مثه ماله همه نباشه اما من با بابام مشکل دارم
    ینی وقتی میاد خونه وقتی خونس ینی من زیره کوهی از انرژیه منفی قرار میگیرم
    مضطرب میشم عصبی میشم
    فقط منتظرم بره بیرون..وقتی میره ارامشم دوباره برمیگرده فک میکنم میتونم تو اسمون پرواز کنم
    بابایه من بابایه بدی نیس جز محدودیتی ک برام میزاره ک خیلی عذابم میده کاری باهام نداره
    بهم محبت میکنه سورپرایزم میکنه
    اما اونقد در مقابله اتفاقایی ک تنهای دلخوشیایه منن مقاومت میکنه ک دلم میخاد باهاش لج کنم داعم

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 خرداد 94 [ 10:57]
    تاریخ عضویت
    1393-5-12
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    2,280
    سطح
    28
    Points: 2,280, Level: 28
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    380

    تشکرشده 105 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ما مجردام مشکل داریمااا
    یکی رسیدگی کنه دیگه :دی

  3. کاربر روبرو از پست مفید SHahr-Zad تشکرکرده است .

    رزا (چهارشنبه 05 شهریور 93)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    سلام عزیزم چه دل پری داری؟؟ چند سالته ..از کی و اولین بار چطور این حس رو نسبت به پدرت پیدا کردی؟ بیشتر توضیح بده تا دوستان بهتر کمکت کنن عزیز

  5. 2 کاربر از پست مفید رزا تشکرکرده اند .

    Nilofar mordab (پنجشنبه 06 شهریور 93), شیدا. (یکشنبه 09 شهریور 93)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 خرداد 94 [ 10:57]
    تاریخ عضویت
    1393-5-12
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    2,280
    سطح
    28
    Points: 2,280, Level: 28
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    380

    تشکرشده 105 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام رزا جان
    من داره 25 سالم میشه
    من از بعده دورانه راهنمایی ک گیر دادنایه بی خودیه بابام شروع شد قبله اون کاملن ادمه ازادی بودم همیشه همه کارام بر عهده خودم بود ولی بعده راهنمایی یهو حتی اختیاره خودمم ازم گرفت بابام
    ولی اون موقع حسم تا این حد نبودش
    این احساس از وقتی شروع شد ک شادیو زندگیو تو دوستام دیدم و دیدم ک من حتی اختیاره تصمیم گرفتن برا روزامو تفریحامم ندارم برا یه خریده کوچولو باید ببینم کی میتونه منته کیو بکشم که باهاش برم
    اینو بی احترامی ب خودم میبینم واقعن
    غیر از اون سرزنشایه بابام برا تحصیلم که در حده داداشام و انتظار خودش نیس و هی تیکه انداختناشه
    در ضمن باهاشم نمیشه حرف زد و گله کردو اینا چون غیره منتطقه خودش طرزه فکره دیگه ای رو قبول نداره
    البته این اخلاقش فقط در مورد درسه ک خودش جز تیزهوشایه اون موقع بوده و نتونسته ادامه بده و غیرتی بودنش رو من ک تنها دخترشم

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    سلام عزیزم میدونی دختر ها اکثرشون تو دوران راهنمایی این دوره هارو میگذرونند چون وارد سن بلوغ میشن بعد دوست دارن جلب توجه کنند آرایش کنن ولی اکثر خانواده ها به خصوص پدرهایی که به قول خودمون طرز فکر قدیمی تری دارند مدام گیر میدند و شرایط دختر نوجونشون رو درک نمیکنن این شرایط برای دختری مثل شما که تک دخترید یکم سختتره پس خیلی غصه نخور که چرا شرایط من اینطور بوده...ولی در کنار همه ی اینها یه قانون جذبی هم هست که میگه وقتی به یه حسی چه خوب چه بد مدام فکر میکنید در واقع اون حس رو تقویت میکنی ..الان شما حست به پدرت منفیه و فکرترو درگیر کرده همین کافیه تا کلا دیدت نسبت به پدرت بد باشه...البته این ها جواب مشکل شما نیست اماشما هم باید درک کنید که پدرتون نگران شماست و اصلا از روی عمد قصد آزار دادن شما رو داره یه قول خودت پدرت که تغییر نمیکنه پس شما افکارت رو تغییر بده ....خودت رو به پدرت ثابت کن وقتی شما موفقیت تحصیلی کسب کنید پدرتون دیگه دلیلی برای گیر دادن به شما رو نداره اعتمادشون رو جلب کن ...بعدشم یه دختر تازمانیکه خونه پدرشه خیلی اختیار و ازادی نداره و اگرم بخواد سرکشی کنه مورد سرزنش خدا قرار میگیره تازه شما فقط ظاهر دوستات رو میبینی از کجا معلوم که واسه مثلا بیرون رفتن کلی با خانوادشون دعواشون نمیشه؟ به هر حال اگر واقعا رفتارای پدرت ازار دهنده است از مادرتون بخوایید تا باهاشون صحبت کنن ولی بازم میگم مشکل شما در واقع مشکل خیلی از دخترهای دیگه است که ای کاش واقعا مشکل پدرهامون فقط همین گیر دادنشون باشه مثلا خدای نکرده اعتیاد و بیخیالی و این حرفها نباشه..

  8. کاربر روبرو از پست مفید رزا تشکرکرده است .

    شیدا. (یکشنبه 09 شهریور 93)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 خرداد 94 [ 10:57]
    تاریخ عضویت
    1393-5-12
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    2,280
    سطح
    28
    Points: 2,280, Level: 28
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    380

    تشکرشده 105 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کاملن موافقم اما من اصن دختری نیستم ک اهله شلوغیو ارایشو اینا باشم دلمم نمیخاد ازادیه مطلق بهم داده بشه بابامو درک میکنم اما یه اختیاره تصمیم گیری میخام میگم به کسی ک تربیت کردین یکم اعتماد کنین
    ب خدا همه اعتماد به نفسمو از دس دادم
    تو جامعه نبودم مثه همه روابط اجتماعیم بالا نیس
    وقتی خودمو مقایسه میکنم از اینکه هیچ وقت اختیاره هیچ کاریو نداشتم دچار خود کم بینی میشم
    من همیشه ترس از سرزنش شدن از طرفه بابامو داشتم به خاطره همین هیچ وقت اعتماد ب نفسه انجام دادنه کاریو نداشتم
    من حتی هیچ وقت با بابام در مورد یچ مسئله ای صحبت نمیکنم مگر مسائل رایج روز یا بابام بخاد باهام حرف بزنه
    خودش میگه اخلاقم اینجوریه اگه گاهی حالتو میگیرم ناخاستس هی سعی میکنه از دلم دراره اما در نمیاد دیگه :(

    من اصن ادمه کینه ای نیسما اما به خاطره تلف شدنه عمرو جوونیم ازشون ناراحتم
    نمیگم برام چیکار میکردن فقط میگم اختیاره تصمیم گیریو امیدواریشو بهم میدادن ک میتونم پشتیبانیشونو میخاستم

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مرداد 95 [ 15:24]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,922
    سطح
    39
    Points: 3,922, Level: 39
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    94

    تشکرشده 539 در 149 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام دختر خوب
    عزیزم شما 25 سالته انقدر رو رفتارای پدرتون حساسیت نشون ندین... شما نمیتونین رفتار و اخلاق ایشونو تغییر بدین ایشون همینطور هستن فقط مسائلو از دیدگاه ایشون ببینین تا براتون توجیه پذیر باشه... منم مثل شما بود تقریبا شرایطم...الانم با پدرم صمیمی نیستم اصلا حرف زیادی با هم نمیزنیم ... اما خب الان دیگه حساس نیستم.. میدونم چی میگین ... عزیزیم شما از خونه اعتماد به نفس نگرفتین .. خب خودتون تو خودتون ایجاد و تقویت کنین... امیدوارم شرایط داشته باشین کلاس های ورزشی زبان یا هر رشته دیگه که علاقه دارین برین...و روابط اجتماعی تونو تقویت کنین..همینطور با کسایی که بهشون اعتماد دارن مثل فامیل بیرون برین یا دعوتشون کنین تا اینجور نشینین غصه بخورین... منم تقریبا مثل شما بودم اما الان شرایط خیلی بهتره... اصلا به سرزنشا توجه نکردم کار خودمو کردم چیزی کعه میخواستم چون تو یه سنی هستین که خودتون میتونین تصمیم بگیرین...
    مراقب خودتون باشید

  11. 2 کاربر از پست مفید ida bahrami تشکرکرده اند .

    رزا (دوشنبه 10 شهریور 93), شیدا. (دوشنبه 10 شهریور 93)

  12. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    اجازه می دن کلاس بری؟ ورزش و زبان و هنری و ... ؟
    اجازه می دن سر کار بری؟

    اجازه می دن با دخترهای فامیل بیرون بری؟ مثلا با دخترعموت، دختر داییت؟
    با دوستات چطور؟

    می شه یه کم موردی تر بگی در چه زمینه هایی محدودت می کنند و تو چی می خوای؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  13. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    رزا (دوشنبه 10 شهریور 93)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 خرداد 94 [ 10:57]
    تاریخ عضویت
    1393-5-12
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    2,280
    سطح
    28
    Points: 2,280, Level: 28
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    380

    تشکرشده 105 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    جالب اینه ک ما ی فامیله خیلی کم جمعیتی هستیم و دخترا یا شهرایه دیگن یا بقیه پسرن :(
    در واقع هیچ دختری نیس ک بودم نیمزاش برم

    برا کلاس رفتن میگن باید خودم ببرم بیارمت بعد من عصبی میشم چون قبلن رفتم کلاس هی باید حاظر شی بشینی من حاظرا بریم یا برا ظهر باشه از خاب بیدار کنی بعد ی قیافه ی تحمیل شدن شرایط بهشونو میگیرن اصن دلم نمیخاد برم
    اخرشم میگن خب با این همه مصیبت رفتی الان چی شد انتظار دارن یهو کنفل یکن کنم

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 خرداد 94 [ 10:57]
    تاریخ عضویت
    1393-5-12
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    2,280
    سطح
    28
    Points: 2,280, Level: 28
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    380

    تشکرشده 105 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الان یکی نیس منو راهنماییم کنه ینی؟؟؟؟
    بابا حتمن باید خیانتو تجاوزو مشکلاته زوجین باشه؟؟؟
    ما مجردا ک تنها تریم؟؟؟به خدا مشکلاتمون شاید بزرگ نباشن اونقدا اما ب نظره خودمون خیلی بزرگتر میان
    گاهی غیره قابل تحمل
    من گاهی از ناراحتی چنان سر دردی میگیرم که نگین ولی میریزم تو خودم
    اونقد شده ک دائم تو استرسم 24 ساعته دستام میلرزه
    همه میگن چته تو؟؟؟
    کلن امیدو انگیزو و اینا هیچی ندارم دیگه البته اینا ربطی به بابام نداره
    من بی اعتماد به نفس و ترس از سرزنش بزرگ شد حس میکنم کله زندگیمو باختم
    گاهی میگم خدا من به چه درده دنیات میخورم اخه؟؟؟؟


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.