سلام بچه ها
خیلی وقت بود نبودم
اگر پست های قبلیم رو بخونید متووجه میشید با خانومم خیلی مشکل داشتم
خدا روشکر 1 سالی میشه خیلی بهتر شدیم سریع کوتاه میایم و اشتی میکنیم و من سعی میکنم کمتر عصبانی بشم و به حرف هایی که باعث عصبانیت میشه واکنش ندم.
مشکل اینجاست که خانومم با خونوادم هنوز مشکل داره و البته خیلی وقت ها هم حق میدم بهش
مثلا همین امروز که این پست رو مینویسم اخرین اتفاق افتاد که براتون میگم
جمعه من با خونواده خانومم رفتیم مسافرت بیرون شهر همونجا خواهرم رو دیدم و تا اینکه شنبه شبش خانومم گفت بریم خونه مامانت و رفتیم اما رفتار خواهر و مادرم اینقدر سرد بود که خودم عصبانی شدم و زود رفتیم
تا اینکه امروز مادرم زنگ زد که چرا اون شب عروسش ناراحت بود گفتم خوب چون شما نارحت بودی تا اینکه دیدم سر صحبت رو باز کرد که من هر جا میرم به عروسم میگم اون چار داشت میرفت یه تعارف نزد و از این جور حرفها و بعد گریه!
اینم بگم مادرم یه عادتی داره همه چی رو سریع شلوغ میکنه و از طرفی خانومم هم خیلی تنده و سریع جبهه میگیره
الان هم جرات نمیکنم به خانومم بگم که مامان زنگ زده و ناراحته
اهان اینم بگم وقتی من میرم خونه مادرم همشون دوست دارن فقط با من صحبت کنند در حالی که ن برعکس دوست دارم با زنم صحبت کنند که اون احساس راحتی کنه چون اینطوری من احساس راحتی میکنم
به نظرتون کی میشه بین عروس و مادرشوهر روابط خوبی برقرار باشه ! :(
علاقه مندی ها (Bookmarks)